شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
7562
نام: مسافر
شهر: تنهایی
تاریخ: 4/26/2005 11:53:11 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم

سالهابادوستانم گرم،با گناهانم انس، باهوس هایم لذت،
با دیدگانم کوری،با زبانم گنگی و...را چشیدم.همچون شهد گل شیرین به مزاجم خوش آمد.

درحال خود غوطه ور بودم که ناگاه دو دیدهگانم به مسافری افتاداز طایفه نور،... از شدت نوری که اورا در بر گرفته بود،چشمانم را خیره،ماتم برد.هیچ کس او را نمیدید.میخواستم فریاد بزنم:او را میبینید؟

کاش باب سخن را میگشود ! از شدت هیجان دهانم قفل و من به دنبال کلیدش ،خدا خیرش دهد باب سخن را خود گشود...
گفت:چیست؟
گفتم:کیست؟
گفت:مسافرعشق!
گفتم:من نیز توانم؟!
گفت:خواهی؟
گفتم:آری، نیک،،البت
گفت:پس ،بیا...
مرا با خود برد.آتشی برافروخت که شعله هایش مرا دربرگرفت .سوختنی را حس نمیکردم چون لباسی از جنس
عشق به تنم کرده بود...

چند صباحی را ز شوق بسیار شعله ها را همبازی خود کرده وهمه کس بی اطلاع زاین اخبارمرادیوانه پنداشته ،تجویز قرص و شربت که به قربانش ، درد عشق با این الات درمان پذیر نیست ،کردند ....

احساس تولدی دوباره داشتم روز به روز بزرگتر ،بازی با شعله ها کمتر و میخواسم هر چه زودتر در آتشش بسوزم میخواستم پرستشش کنم ولی نمدانستم چگونه؟نمیدانم کجاست ؟احساس غریب غربت تمام هستی ام را فراگرفت.دوری اش مرا به شدت می آزرد .آخر کجایی؟میدانم تو نزد من،من از تو دورم.
موجی ازابر، در آسمان دیدگانم به مثال مدی که خود را آماده جزر میدانست تا اندکی تحمل طاق شدوجزی عظیم از طایفه زلزله تسونمی در من رخ داد...


مسافر عشق،شانه ای برداشت،دلم راکه سرشار از غم دوری ات گشته بود شانه ای زد،دیدم هیچ نمیدانم!
...
...



7561
نام: خانوم کوچولو
شهر: ی جای دور دور
تاریخ: 4/26/2005 7:13:08 PM
کاربر مهمان
  خدا جون میشه منم به آرزوم برسم.
7560
نام: sara
شهر: gomnam
تاریخ: 4/26/2005 5:02:30 PM
کاربر مهمان
  sokot hamesh mane razi bodan nest
shaed sokot eani gozashtan......
7559
نام: مهدی
شهر: زیر اسمان خذا
تاریخ: 4/26/2005 2:04:29 PM
کاربر مهمان
  بنام خدای مهربان
در کودکی هستی.در جوانی مستی.در پیری سستی.پس کی خدا پرستی.
7558
نام: رسول میرزایی
شهر: تهران
تاریخ: 4/26/2005 1:54:45 PM
کاربر مهمان
  اگر تنهاترین تنهاها شوم بازخدا هست او جانشین تمام داشته ها ونداشته های ماست
7557
نام: محمد
شهر: تهران
تاریخ: 4/26/2005 1:39:32 PM
کاربر مهمان
  آزادی کجایی؟
7556
نام: تنها
شهر: تنهایی
تاریخ: 4/26/2005 9:45:21 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم
انگار نگاه های خیره شده و چشمهای اشك آلود و دلهای شكسته زائران نور با زبان بی زبانی فریاد میزنند قصه آنان قصه عشق است .
قصه عشق را با ما بگویید .
در سرزمین عرفان شهیدان گمنام آسمان را به زمین دوخته و دری از عرش به فرش گشوده و در جوار دوست ضیافتی بر پا كرده اند .
با موسیقی عشق و شربت شهادت اهالی سرزمین خاك را به این میهمانی دعوت میكنم .
كه میخواهد به ما ملحق شود یا علی به پا خیزد ؟
7555
نام: اکرم نامدار
شهر: اهواز
تاریخ: 4/26/2005 8:04:57 AM
کاربر مهمان
  پروردگارا جوانان ما را به راه راست هدایت نما
7554
نام: امیر
شهر: مشهد
تاریخ: 4/26/2005 4:53:40 AM
کاربر مهمان
  جوانها خود را دریابید.به خداتوکل کنیدوبس.
7553
نام: یوسف
شهر: سردشت
تاریخ: 4/26/2005 4:37:47 AM
کاربر مهمان
  فال
<<ابتدا <قبلی 762 761 760 759 758 757 756 755 754 753 752 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved