اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
74182 |
نام:
محمد
شهر:
کرج
تاریخ:
4/14/2010 5:02:20 PM
کاربر مهمان
|
عباس های تشنه لب رفتند و مشک وصداقت بر زمین مانده است
|
|
74181 |
نام:
یا علی
شهر:
سایت آوینی
تاریخ:
4/14/2010 3:34:33 PM
کاربر مهمان
|
تواین صفحه هم پارتی باید داشته باشی
ما پارتیمون آسد مرتضی ست یا علی
|
|
74180 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
4/14/2010 2:55:15 PM
کاربر مهمان
|
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
|
|
74179 |
نام:
مج
شهر:
ش
تاریخ:
4/14/2010 1:58:34 PM
کاربر مهمان
|
سلام برشهیدان که همیشه زنده وجاویدند.وبرامام شهیدان که موجب زندگی جاویدشان شد.
|
|
74178 |
نام:
گم شده
شهر:
تبریز
تاریخ:
4/14/2010 1:35:03 PM
کاربر مهمان
|
خدایا: ممنون که دیشب خواب یار سفر کرده ام رو دیدم
مرسی که نشون دادی اون هنوزم دوستم داره.
خداجون: دلم چقدر برایش تنگ شده.
خیلی بده که آدم خواهر کوچیکتر از خودش زنگ بزنه با نامزدش حرف بزنه ولی تو کسی رو نداشته باشی.
خدای من: جمعه آبجی ها خونه مامانشون اومده بودند مهمون. هر دو شودن زنگ زدن و با همسرشون صحبت کردند. پشت سر هم. من هم نشسته بودم یه گوشه ای تماشا می کردم. حسودیم نشد اما آرزو کردم اون دنیا به شماره تماسی داشت تا چند وقت یه بار من هم زنگ بزنم و با یارم صحبت کنم.
اما نبود هیچ راهی نبود تا باهاش حرف بزنم پا شدم وضو گرفتم و باهات صحبت کردم.
دیشب هم تو خواب داشتم باهاش تویه خونه بزرگ که چند تا در داشت و سر و تهش معلوم نبود قدم می زدیم. تو اون خونه عزاداری امام حسین بود . اما گمش کردم.
تلفنش رو هم نداشتم زنگ بزنم. دلم چقدر سوخت.
دلم براش خیلی تنگه خداجون.
قربونت که هر تنهاتر بشم و هر کی رو هم از دست بدم تو به حرفام گوش می دی.
|
|
74177 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
4/14/2010 11:47:16 AM
کاربر مهمان
|
گلهای کبود
ای همه ی گلهای از سرما کبود
خنده هات که از لبها ربود؟
مهر؛هرگز اینچنین غمگین نتافت
باغ هرگز اینچنین تنها نبود.
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم می نمود
این زمان ــــ حال شما حال من است.
ای همه ی گلها از سرمای کبود!
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ربود.
زندگی در لای رگهایم فسرد.
ای همه گلهای از سرما کبود.
فریدون مشیری
|
|
74176 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
4/14/2010 11:44:52 AM
کاربر مهمان
|
پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم، این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشت را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم.
در خیابان های سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک می گویند.
در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ. خداحافظ، صدایی نیست.
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد
....
....
فروغ فرخزاد
|
|
74175 |
نام:
علیرضا . . .
شهر:
همدان
تاریخ:
4/14/2010 11:15:12 AM
کاربر مهمان
|
http://tali.blogfa.com/
|
|
74174 |
نام:
گمنام
شهر:
کاشکی کربلا
تاریخ:
4/14/2010 10:09:18 AM
کاربر مهمان
|
بسم رب الحسین (ع)
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
س .س از زنجان ممنون که تو این ختم شرکت کردی
ان شاالله خداوند بهتون اجر و پاداش بده
|
|
74173 |
نام:
sara
شهر:
از ت
تاریخ:
4/14/2010 10:03:25 AM
کاربر مهمان
|
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملافه سفیدپاکیزه ای
که چهار طرفش زیرتشک تخت بیمارستان رفته است, قرار می
گیرد و آدمهایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از
کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز
من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به
پایان رسیده است.
درچنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از
دستگاه , زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من
ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و بگذارید جسمم به
دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشم هایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب, چهره یک
نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را
به کسی بدهید که از قلب جز خاطره دردهایی پیاپی و آزار دهنده
چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که که اورا از
تصادف ماشین بیرون کشیده اندو کمکش کنید تا زنده بماند و نوه
هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی
بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوانهایم, عضلاتم , تک تک سلول ها و اعصابم را بردارید و
راهی پیدا کنید که آنها را به پای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هرگوشه از مغز مرا بکاوید, سلولهایم را اگر لازم شد برداریدو
بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا با کمک آنها پسرک لالی بتواند
دورگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی
شیشه اتاقش بشنود. آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و
خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند. اگر قرار است
چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم, ضعف هایم و
تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به ست خدابسپارید و اگر گاهی
دوست داشتید یادم کنید و عمل خیری انجام دهید یا به کسی که
نیازمند شماست کلام محبت آمیزی بگویید: اگر آنچه را که گفتم
برایم انجام دهید همیشه زنده خواهم ماند.
(( رابرت .ن. تست ))
|
|