شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
72772
نام: نیلو فر
شهر: رشت
تاریخ: 1/9/2010 10:43:24 PM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت مدیر سایت باز هم طبق معمول من آمدم تا بنویسم ولی امیدوارم که این دفعه نوشته های من را نشان بدهید آخر نمیدانم چرا وبه چه دلیل نوشته های من را نشان نمیدهید خواهش میکنم و تمنا و منت لطفا نشان دهید . با سلام خدمت آقای معراج وخانم فیروزه چند وقتی است مینویسم ولی بیجواب نمیدانم که این نوشته های من را خواهید دید ویانه ولی امیدوارم که خودتان جواب گوی من باشید ونه کس دیگر برام بنویسد چرا تا وقتی هستید احتیاج به وکیل وصی ندارید شمایی که آنقدر به من لطف داشتید حالا چرا جوابم را نمیدهید من منتظر جواب شما هستم خواهش میکنم حداقل برام بنویسیداز مدیر سایت خواهش میکنم اینبار نوشته هایم را نشان دهد
72771
نام: رضا
شهر: تبریز
تاریخ: 1/9/2010 9:38:16 PM
کاربر مهمان
  گنجشک... خدا... من...
روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

" با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشك گفت " لانه كوچكی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی كسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم كجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. انگاه تو از كمین مار پر گشودی . گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت " و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.

اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد
72770
نام: javad
شهر: doshanbe
تاریخ: 1/9/2010 8:39:28 PM
کاربر مهمان
  یا امام زمان (ع)
سلام من یک جوان شیعه افقان هستم
به حال ما دعا کن اقا جان
72769
نام: زندگی
شهر: آرزوها
تاریخ: 1/9/2010 8:32:37 PM
کاربر مهمان
  هوالمحبوب

سلام....

خیلی دلم براتون تنگ شده بود.من یکی ازحرف دلیام که نمی خوام بشناسیدم آخه شایدنخوام حرفایی روکه می نویسم بفهمیدکه مال کیه!

مدت زیادی بودنمی نوشتم....تواین مدت خیلی اتفاقات افتادکه....
من برادرم روازدست دادم...

مادرم بستری شدالبته نه به خاطربیماری ازناراحتی مرگ برادرم...
پدرم مشکل روحی گرفت هرچندکه روبه بهبوده...
وخودم هم بی احساس ترین موجوددنیا...
خیلی خرابم ولی می گن چه قدرآرومی!!!!
کسی نمی دونه چی می کشم!
بی خیال مهم نیست...
توکل برخدا...خنده داره توکل کردنام هم دیگه شعاری شده هرچندیه زمانی جزتوکل کاری نمی کردم...
اصلانمی دونم چی شدکه یکدفعه همه چیزخراب شدکاش یه آغوشی به روم بازبودتا...
دیگه حرفی ندارم...







72768
نام: ميم
شهر: فرنگ
تاریخ: 1/9/2010 7:50:00 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الرّحمن الرّحيم


سلام عليكم جميعا



سرزميني بود بسيار بسيار فرهنگي هنري...
به جان ناصر خسرو قبادياني راست مي گويم

و اگر هنوز باور نفرموده ايد جان ابوالفضل بيهقي حجّت را بر شما تمام خواهد كرد.

اما در عين حال كه بسيار بسيار فرهنگي هنري بود

شعرا و نويسندگان و هنرمندان و فرهنگيان ، پنجشان گرو ششان بود.

به اندازه پشيزي اهميت نداشتند.
پاپاسي يي ارزش نداشتند
براي شندر غاز كلّ كهكشان ها را در مي نورديدند و به اعماق اقيانوس ها و به قله هاي بسيار مرتفع سفر مي كردند.



اما دلال ها و رمّال ها و كارچاق كن ها و قاچاق كن ها و چاپلوس ها و پاچه خار ها و
نان به نرخ روز خور ها و بادمجان دور قاب چين ها
وضعشان توپ ِ توپ بود . دبش ِ دبش .


ادامه دارد...
72767
نام: یاس زهرا
شهر: زاویه
تاریخ: 1/9/2010 6:19:19 PM
کاربر مهمان
  وزعاشوراکه روزداغ بود باغبان تنها میان باغ بود
باغ اوگلهای رنگارنگ داشت باخزان بی مروت جنگ داشت
یورش بادخزان بیدادکرد کربلایش راحسین ابادکرد
جمله گلهایش همه پرپرشدند میهمان حضرت داورشدند
شدچوتنها ان امیرارجمند بانگ هل من ناصرش گشتی بلند
سینه پرسوزودلی صدواره داشت کودک شش ماه درگهوارداشت
شیرخوارش ازعطش بی تاب بود خشک لب درانتظاراب بود
باغبان تابانگ غربت ساز کر د نرگش شهلای خود رابازکرد
ناله اش روحی به سوز ساز داد بازبان کودکی اواز داد
ای پدراز بی سپاهی دم مزن زین سخن اتش براین عالم مزن
ای پدراغوش خودراباز کن سوی میدان عزم رفتن ساز کن
ای یگانه مظهرسالارعشق اصغرت رابرسربازارعشق
چون مرابردی بگو باصد خروش گل فروشم گل فروشم گل فروش
تیرباید تاقدح نوشم کند وندراغوش تومدهوشم کند
حرمله کوتابرارد حاجتم کزعطش بی تاب گشته تاقتم
ای پدر وقت دگرگونی شده سن من امروزقانونی شده
ای به عرش پیش سبحان قائمه روسپیدم کن به نزد فاطمه
72766
نام: هما
شهر: تهران
تاریخ: 1/9/2010 3:03:44 PM
کاربر مهمان
  به هنگام آسايش خدا را بشناس تا در سختي تو را بشناسد . التماس دعا
72765
نام: شهاب
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 1/9/2010 2:41:52 PM
کاربر مهمان
 

.::یَا رَبَّ العَالمین::.


اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنَا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرُالمومِنین عَلی عَلَیهِ السَّلام وَ اَولادَهُ المَعصوُمینَ عَلَیهِمُ السّلام

*پاسخ امام علي(ع) به بيانيه ي م.ح.م. در نهج البلاغه :

_نامه اي از تو به دست من رسيده که در سخن پردازي از هر جهت آراسته ،اما از صلح و دوستي نشانه اي نداشت،


و آکنده از افسانه هايي بود که هيچ نشاني از دانش و بردباري در آن به چشم نمي خورد...


ادامه ی این پاسخ عمیق و شگرف را در "وبلاگ شهدای گمنام" ملاحظه بفرمایید:


http://www.bmz14.parsiblog.com


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج.


72764
نام: نيكتا
شهر: خرم آباد
تاریخ: 1/9/2010 1:22:49 PM
کاربر مهمان
  ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا
72763
نام: سبكبار
شهر: یه کوشه دنیا
تاریخ: 1/9/2010 1:07:52 PM
کاربر مهمان
  برجمال مهدي صلواتي بفرستيد
<<ابتدا <قبلی 7283 7282 7281 7280 7279 7278 7277 7276 7275 7274 7273 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved