شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
72222
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 12/12/2009 11:02:02 AM
کاربر مهمان
  سلام بر سید و سرور شهیدان اهل قلم آقا سید مرتضی

سلام بر تک تک دوستان و همراهان آقا سید مرتضی

سلام بر دوستان جدید الورود و قدیمی های حاضر و غایب محفل سید مرتضی

سلام بر امیدوار گرامی لطفا ثبت فرمائید و التماس دعا
زیارت عاشورا به نام من حقیر
زیارت عاشورا به نام همسر مرحومم
زیارت عاشورا برای شفای همه بیماران و دختر دائی جوانم

سلام بر دوست ارجمندم که هیچ گاه اسمی نمی برم ولی برایت می نویسم ، من هیچ گاه از نوشته هایت خسته نشده و نمی شوم و ناراحت هم نمی شوم اما باید این را بگویم که عجولی و زود تصمیم می گیری و در عین حال هم زود پشیمان می شوی کمی صبور باش و بردبار خداوند بزرگتر از تصور من و شماست با کمی صبر روزگارمان از این که هست بهتر خواهدشد بنویس تا کمی تخلیه شوی من تا روزی که نفسم باقی است سنگ صبورت خواهم بود .
سلام بر ساحل گرامیم خوشحال شدم از بازگشتت و خوشحالم از نوشته هایت اما غمی بسیار سنگین در نوشته هایت موج می زند نبینم و احساس نکنم غمگین بودنت را روح شما آنقدر بزرگ و با گذشت است که بسیار بیشتر از اینها از شما انتظار دارم که بتوانی با مشکلات روزمره و زندگی دست و پنجه نرم کنی ، داستان بامداد خمار را خوانده ای ؟ که حتما خوانده ای ، من احساس می کنم خودت را گرفتار شده ای مانند آن می دانی اما این را احساس نکن چون مورد شما این تفاوت را دارد که طرف مقابل شما ، شما را با تمامی وجودش دوست دارد و برای شما حاضر است از جانش هم بگذرد کمی صبر داشته باش شما که با مشکلات بیشتر از این مسائل کنار آمدی مسائل کوچک و پیش پا افتاده که چیزی نیست . صبور باش و به خدا توکل کن من را هم بی خبر از خودتان نگذار باشد تا با کمک خداوند و مدد مولایمان علی همه چیز ختم به خیر گردد
اگر رمان من را بخوانی چه می گوئی ؟
صبر پیشه کن ساحل عزیزم
التماس دعا
یاعلی
72221
نام: امیدوار
شهر: ایران
تاریخ: 12/12/2009 10:00:51 AM
کاربر مهمان
  باسلام وروزبخیربه همه بزرگواران حرف دل...
**********************************************************************
به حول وقوه الهی درآستانه فرارسیدن ایام محرم الحرام *40ختم زیـــــــارت عاشـــــــورا*(به مدت 10روزدردهه اول ماه محرم که هرروزحداقل 4زیارت عاشوراقرائت گردد)هدیه به ساحت مبارک سیدا لشهداء حضرت حسین بن علی(علیه السلام)وشهدای گرانقدرسرزمین متبرک ومقدس کربلابه نیت آمرزش گناهان وبرآورده شدن حاجات ورفع گرفتاری همه شیعیان وشفای عاجل همه بیماران.
*************************************
ختم اول40زیارت عاشورا:امیدوار
**بزرگواران محترم:

ختم دوم: گمنام.کاشکی کربلا
***************************************************************************
*بزرگواران اسامی شریف خودیاعزیزانتان راحداکثرتا26آذرماه88برای ثبت اعلام بفرمایید.


72220
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 12/12/2009 9:37:56 AM
کاربر مهمان
  شايد ...

شايد راست مي گويند

بايد نگاه خويش را تغيير مي دادم

جوجه كبوتري كه در كوچه هاي بي خيالي

بازيچه كودكان شدست

شايد كه حق پريدن ندارد

شايد گلي

كه زير پاي عابران پر عبور

پرپر كه نه

له ميشود

محكوم مردن است

شايد عبور بي تفاوت مردم

در روزهاي سردو برفي دي

از پيش پيرمرد تاك خورده اي

كه پلكهايش را

آرام ميبندد

عين ترحم است

شايد زهر خند جوانكي

بر كودكي ساده و فقير

از ريشه تمسخر و نيش و كنايه نيست

از روي خوشدليست

شايد ...

ولي

گيرم نگاه خويش را تغيير دادم

اما

بگو با من

با دل چه بايد كرد؟؟؟

-----

باور كن......

مرا اينگونه باور كن...

كمي تنها ،

كمي بي كس ،

كمي از يادها رفته...

خدا هم ترك ما كرده ، خدا ديگر كجا رفته...؟!

نمي دانم مرا آيا گناهي هست..؟

كه شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟

مـرا ايـنـگـونـه بـاور كـن...

------

جسـمـم بـي روح وســرد است
و روحـم رهـاست در اين دنيـاي پـر ريـا...

جمله ي دردناكي ست!
تو هم رها شدي از همه چيز؟!

-----

كي ميگه مرده نفس نميكشه

كي ميگه نبض جسد نميزنه

خوبه كه چشماتو يك دم باز كني

ببين اون مرده چقدر شكل منه

ديگه دارم ميپوسم تو اين كفن

روي زخمام تو ديگه نمك نزن

هي از اين و اون نپرس مرده كيه

آره اون مرده منم جز من كيه

-------

نميدونم زندگي يعني چي!
شايد همين كه نفس ميكشي يعني زندگي
شايد هم در اوج معني، همين كه درد ميكشي يعني زندگي...
نميدونم
سخته زندگي رو درك كني. چون بدنبالش بايد خيلي چيزاي ديگه رو هم درك كني.
و اگه درك كردي، تسليم ميشي. و اين گاهي يعني شكست ِ خاموش يعني درد خفته، يعني انسان بي درد
72219
نام: sara
شهر: از ت
تاریخ: 12/12/2009 8:08:24 AM
کاربر مهمان
  شریعتی و ایمان

وی می گوید: چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ، نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند. اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟ اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟ اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟ اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟ اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟ اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟ و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟ و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم
72218
نام: کاوه
شهر: تهران
تاریخ: 12/12/2009 4:00:47 AM
کاربر مهمان
  --------------------------------------------------------------------------------
سلام بعداز یه غیبت یه کمی طولانی با یه داستان دیگه درخدمتتونم:
چندین سال پیش بود . ما در یک خانواده خیلی فقیر در یک ده دور افتاده ، توی یک کلبه کوچك زندگی می کردیم . روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی خوابمان می برد.
کلبه ما نه اتاقی داشت، نه اسباب و اثاثیه ای، نه نور کافی ...
از برداشت محصول آنقدر گیرمان می آمد که شکم پدر و مادر و سه تا بچه سیر بشود . یادم می آید یک سال كه نمی دانم به چه علتی محصولمان بی دلیل بیشتر از سالهای پیش شده بود، بیشتر از همیشه پول گرفتیم. یك شب مامان ذوق زده یك مجله خاک خورده و کهنه را از توی صندوق کشید بیرون و از توش یه عکس خیلی خوشگل از یك آینه نشانمان داد . همه با چشمهای هیجان زده عکس را نگاه می کردیم . مامان گفت بیایید این آینه را بخریم، حالا که کمی پول داریم، این هم خیلی خوشگل است...
ما پیش از این هیچوقت آینه نداشتیم، این هیجان انگیزترین اتفاقی بود که می توانست برایمان بیفتد . پول کافی هم برای خریدش داشتیم . پول را دادیم به همسایه تا وقتی به شهر می رود آن آینه را برایمان بخرد . آفتاب نزده باید حرکت می کرد، از ده ما تا شهر حداقل پنج فرسخ راه بود، یعنی یک روز پیاده روی، تازه اگر تند راه می رفت.
سه روز بعد وقتی همه داشتیم در مزرعه کار می کردیم، صدای همسایمان را شنیدیم که یك بسته را از دور به ما نشان می داد . چند دقیقه بعد همه در کلبه دور مامان جمع شدیم . وقتی بسته را باز کرد مامان اولین کسی بود که جیغ زد : "وای ی ی ی ... حسین آقا، تو همیشه می گفتی من خوشگلم، واقعا" من خوشگلم!
بابا آینه را گرفت دستش و نگاهی در آن کرد . همینطوری که سیبیلهایش را می مالید و لبخند ریزی میزد با آن صدای کلفتش گفت: آره منم خشنم، اما جذابم، نه ؟!
نفر بعدی آبجی کوچیکه بود: مامان، واقعا چشمهام به تو رفته ها!
آبجی بزرگه نفر بعدی بود که با هیجان و چشمهای ورقلمبیده به آینه نگاه می کرد: می دونستم موهام رو اینطوری می بندم خیلی بهم میاد!
با عجله آینه را از دستش قاپیدم و در آن نگاه کردم...
می دانید در چهار سالگی یك قاطر به صورتم لگد زده بود و به قول معروف صورتم از ریخت افتاده بود. وقتی تصویرم را دیدم، یكهو داد زدم: من زشتم ! من زشتم! بدنم می لرزید، دلم می خواست آینه را بشکنم، همینطور که دانه های اشک از چشمانم سرازیر بود به بابا گفتم : یعنی من همیشه همین ریختی بودم ؟
- آره عزیزم، همیشه همین ریختی بودی.
- اونوقت تو همیشه من رو دوست داشتی ؟
- آره پسرم، همیشه دوستت داشتم.
- چرا ؟ آخه چرا دوستم داری ؟
- چون تو مال من هستی!
سالها از آن قضیه گذشته، حالا من هر صبح صادقانه به خودم نگاه می کنم و می بینم ظاهرم زشت است. آن وقت از خدا می پرسم : یعنی واقعاً دوستم داری ؟
و او در جوابم می گوید: بله.
و وقتی به او می گویم چرا دوستم داری؟
به من لبخند می زند و می گوید: چون تو مال من هستی...

جمله روز :ازانسانها غمی به دل نگیر؛زیرا خود آنها نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند
72217
نام: مهدی
شهر: تهران
تاریخ: 12/12/2009 3:13:05 AM
کاربر مهمان
  سلام حتما بخونیدو امیدوارم لذت ببرید
یك شركت بزرگ قصد استخدام یك نفرراداشت.بدین منظور آزمونی برگزار كرد كه یك پرسش داشت.پرسش این بود:
شما در یك شب طوفانی در حال رانندگی هستید.از جلوی یك ایستگاه اتوبوس میگذرید.سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند،
یك پیرزن كه در حال مرگ است.
یك پزشك كه قبلاً جان شما رانجات داده است.
یك خانم یا آقا كه در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می‌توانید تنهایكی ازاین سه نفر را سوار كنید. كدام راانتخاب خواهید كرد؟ دلیل خود راشرح دهید.
پیش از اینكه ادامه حكایت را بخوانید شما نیز كمی فكر كنید
.
.
.
قاعدتاًاین آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد:
پیرزن درحال مرگ است،شما بایدابتدااورانجات دهید. هر چنداوخیلی پیر است و به هر حال خواهدمرد.
شماباید پزشك راسوار كنید،زیراقبلاً جان شما رانجات داده است واین فرصتی است كه می‌توانید جبران كنید. اماشایدهم بتوانید بعداً جبران كنید.
شماباید شخص مورد علاقه‌تان راسوار كنید،زیرااگر این فرصت راازدست دهیدممكن است هرگز قادر نباشید مثل اوراپیدا كنید.
از دویست نفری كه دراین آزمون شركت كردند،شخصی كه استخدام شددلیلی برای پاسخ خودنداشت.اونوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشك می‌دهم تاپیرزن را به بیمارستان برساندوخودم به همراه همسررویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.
شرح حكایت
همه می‌پذیرند كه پاسخ فوق بهترین پاسخ است،اما هیچكس درابتدابه این پاسخ فكرنمی‌كند.چرا؟
زیراماهرگزنمی خواهیم داشته‌هاومزیت‌های خودرا(ماشین) از دست بدهیم.اگرقادر باشیم خودخواهی‌ها، محدودیت‌ها و مزیت‌های خودراازخوددوركرده یا ببخشیم گاهی اوقات می‌توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم تحلیل فوق را می‌توانیم دریك چارچوب علمی‌تر نیز شرح دهیم:
درانواع رویكردهای تفكر،یكی ازانواع تفكر خلاق، تفكر جانبی است كه درمقابل تفكر عمودی یا سنتی قرار می‌گیرد.
درتفكرسنتی،فردعمدتاًازمنطق،درچارچوب مفروضات و محدودیت‌های محیطی خود،استفاده می‌كندوقادر نمی‌گردد اززوایای دیگرمحیط واوضاع اطراف خودراتحلیل كند.
‌تفكر جانبی سعی می‌كند به افراد یاددهدكه درتفكر و حل مسائل، سنت شكنی كرده،مفروضات ومحدودیت‌ها را كنار گذاشته،و اززوایای دیگری و باابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه كنند.
درتحلیل فوق اشاره شداگر قادر باشیم مزیت‌های خود را ببخشیم می‌توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم.
شاید خیلی از پاسخ دهندگان به این پرسش، قلباً رضایت داشته باشندكه ماشین خود راببخشند تاهمسر رویاهای خودرابه دست آورند.
بنابراین چه چیزی باعث می‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند،دلیل آن این است كه به صورت جانبی تفكر نمی‌كنند. یعنی محدودیت‌ها و مفروضات معمول را كنار نمی‌گذارند.
اكثریت شركت كنندگان خودرادراین چارچوب می‌بینند كه باید یك نفرراسواركنندوازاین زاویه كه می‌توانند خود راننده نبوده وبیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند
یا حق
72216
نام: saghy
شهر: tr
تاریخ: 12/12/2009 2:46:56 AM
کاربر مهمان
  سلام

خدمت نیلوفر خانم از رشت.همانطور که خود فیروزه هم گفتن از دست ایشان نه برای شما و نه برای هیچ کس دیگر

کاری بر نمی یاد.جز اینکه آرامش روحی من بهم می‌‌ریزه شاید بخاطر حساسیت زیادی که من نسبت به ایشان دارم

در هر صورت .نیلوفر خانم شما بفرماید که خواهر شما در کدام شهر ترکیه هستن آدرس ایشان احتیاج نیست فعلا

شما شهر را بفرماید به عنوان مثال اگر استامبول هستن در کدام قسمت اروپای ویا آسیای شهر را شما بفرماید

و مطمئن باشید اگر از دست من هر کاری بر آید کوتاهی نخواهم کرد.

یا حق
72215
نام: saghy
شهر: tr
تاریخ: 12/12/2009 2:14:46 AM
کاربر مهمان
  سلام خدمت تمامی دوستان و همراهان حرف دل

با سلام خدمت آقا سید و مدیریت حرف دل

با سلام خدمت خانم ایمان گرامی.دلم برای نوشتهای درس اموزتان خیلی‌ خیلی‌ تنگ شده بود همان بهتر که نبودم تا جای خالی‌ نوشته‌هاتون را ببینم

من انقدر وابسته به نوشتهای شما هستم که قابل گفتن نیست.ما همیشه و در هر حال به یاد شما هستیم،از نظر لطف شما کمال تشکر را دارم

اگر لایق باشیم همیشه دعا گوی شما هستیم در پناه خدا باشید.وبا سلام خدمت خانم محمدی گرامی .گاهی‌ انسان لغتی پیدا نمیکنه که بتونه آن احساس درونش را باز گو کنه در هر حال خداوند به آن مادر صبر تحمل بده که قبولش هم خیلی‌ خیلی‌ مشکله.در پناه خدا باشید.اثنا خانم .التماس دعا .مریم خانم نیستید التماس دعا .برادر خوبم علیرضا دلم برات تنگ شده بود پس کجای ؟حالا شما مییاید من باید برم (ای کی‌ وارسن یاشا) امید امید گرامی.از لطف شما هم ممنون چه بگم تنها چیزی که میتونم به شما بگم اگه یک روزی این مهر سکوت من بشکنه مطمئن باش که احساس می‌کنی‌ خوشبخترین انسان هستی‌ پس قدر تمام روزهای خوب بد زندگیتون را بدونید.موفق باشید.و اما نفیسه خانم خواهر مهربانم به مولا تکی حرفهات خیلی‌ خیلی‌ زیبا و پر معناست خواهر خوبم بنویس تا میتونی بنویس موفق باشی‌.خوشبخت گرامی خوشحالم که نوشتهاتون را دوباره می‌بینم.موفّق باشید.

محتاج دعای همه شما عزیزان هستیم ما را از دعای خیر خودتان محروم نفرماید

یا حق

72214
نام: دریاچه
شهر: زریوار
تاریخ: 12/12/2009 1:54:48 AM
کاربر مهمان
  خدا نگهدار....ممنونم تو این مدت تنهام نذاشتین

خیلی دوستون دارم

اما خوب دیگه

باید برم خیلی خسته شدم

دلم واستون تنگ میشه

خیلی خیلی.

معذرت میخوام اگه خبرتونم

نکردم واسه خداحافظی

به امیده دیدار

وای نهههههههههههههههههههه

دلم تنگ میشه

الان که دارم مینویسم

اشک تو چشام جمع شده

اما.............

از دووور تک تکتونو می بوسم

ای خدااااااااااااا
72213
نام: مهدی
شهر: تهران
تاریخ: 12/11/2009 11:59:13 PM
کاربر مهمان
  باسلام خدمت شما دلم خیلی پر هست از دست خانواده خودم چون من فردی هستم دل سوز و خانواده دوست که برای هر کاری که از خوشی ونا خوشی جلوتر از همه حاضر میشودم و همسر فداکارو مهربان که درتمام سختیهایی که برای رسیدن بهم کشیدیم و مدیون لطف خداوند و پدرومادر وخانواده همسرم ومادرم (خدابیامورز) هستم پدرم وبرادر کوچکم.و خواهر کوچکم. که از عاطفه ومحبت زیر صفر هستن که نسبت به خودم مقایسه میکنم از خودم بیزارم میگم من در بیمارستان جابه جا کردن پدر من مقسر اصلی هست که در زنذگی ما مادر بی زبان ومظلوم که از وقتی نواب را خراب کردن ما شهریار رفتیم و مادرم ارزو به دل ماند. تا زمان فوت. که به ارزویش رسید.وبرای همیشه امد و تهران (بهشت زهرا)ودر ماه مبارک رمضان فوت کرد ودر زمانی که هیچ کس به فکر مردن نبودش از دنیا رفت و خودش را راحت کرد روحش شاد هم اندر حق من مادری نکردمن هم نکردم ولی باکسایی که برخورد داشتم اینجور نبودم وبعضیها هم پشت سر من از خوبیا ومهربانیهایم میگن (به گفتها) مناز خودم تعریف نمیکنم ولی انقدر مطمن هستم که میکموقتی بگذشته فکر میکنم فقط اسم پدر بالاسرم بوده خودم به لطف خداوند رو پای خودم بانجارسیدم(در کنار همسر)چون خیلی چیزها هستش که می شه براحتی زیر پا گذاشت ولی روی تخت بیمارستان باشی ولی پدر و مادرت بالا سرت نباشن ولی غریبه(منظور فامیل دور)بالا سرم بودن و .... وازدواج برادرم که لحظه به لحظه حالش رادر مسافرت رفتنش میپرسیدم که باید اخرین نفر میفهمیدم و خرمالیهای عروسی همش کردن من بودولی دریق از یک تماس من هم از چهلم مادرم دور همه فامیل پدری را خط قرمز کشیدم همش بحانه میاورم و به همسر و دختر گلم که مائده هستش زندگی میکنم .چند روز پیش به دیدن مادر بزرگم رفتم و گفت کی میایی تختخوابم را جا بجا میکنی گفتم به برادرم بگه گفت کارکردنش قبول ندارم منو قبول دارن تو خوشیها اون تو کار من خواهرم که دانشجو هستش انهم مثل پدرم شده ولی محبتی که مادر وداداشام وخواهر خانمم میکنن هیچ کمبودی احساس نمیکنم و امیدوارم که سرتان را درد نیاوردم ودست دارم به امید خداوند کسی را بی لطف وبی پدر ومادر نکنه که بودنش نعمته ولی افسوس که ما داشتیم ونفهمیدیم میکن از این دست بدی از ان دست میگیری درسته ولی خدا خودش میدونه که من چکارها که نکرئم وراه درست را به دخترم یادمیدهیم تا هیچ کمبودی را درهیچ مواردی احساس نکند میخواهم تمامش کنم تازه یادم میاد که در طول ( ده ) سال زندگی نشده زنگ بزنه بگه مردی . زنده هستی موردی نداری دریغ خدا را شکر میکنم که من باچنین خانواده ای وسلط کردم خدا شکر وخداحافظ همه دل تنگ ها
<<ابتدا <قبلی 7228 7227 7226 7225 7224 7223 7222 7221 7220 7219 7218 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved