شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
71992
نام: سمیه
شهر: تهران
تاریخ: 12/1/2009 3:31:51 PM
کاربر مهمان
  تو کاری بدجور گیر افتادم نمی دونم صلاح در چیه ؟داره شدیدا اذیتم میکنه .دوست دارم رها بشم
71991
نام: ناهيد
شهر: tehran
تاریخ: 12/1/2009 2:53:08 PM
کاربر مهمان
  پرده، اندكي‌ كنار رفت‌ و هزار راز روي‌ زمين‌ ريخت.

رازي‌ به‌ اسم‌ درخت، رازي‌ به‌ اسم‌ پرنده، رازي‌ به‌ اسم‌ انسان.رازي‌ به‌ اسم‌ هر چه‌ كه‌ مي‌داني.

و باز پرده‌ فرا آمد و فرو افتاد.و آدمي‌ اين‌ سوي‌ پرده‌ ماند با بهتي‌ عظيم‌ به‌ نام‌ زندگي، كه‌ هر سنگ‌ريزه‌اش‌ به‌ رازي‌ آغشته‌ بود و از هر لحظه‌اي‌ رازي‌ مي‌چكيد.

در اين‌ سوي‌ رازناك‌ پرده، آدميان‌ سه‌ دسته‌ شدند.

گروهي‌ گفتند: هرگز رازي‌ نبوده، هرگز رازي‌ نيست‌ و رازها را ناديده‌ انگاشتند و پشت‌ به‌ راز و زندگي‌ زيستند.

خدا نام‌ آنها را گمشدگان‌ گذاشت.

و گروهي‌ ديگر گفتند: رازي‌ هست، اما عقل‌ و توان‌ نيز هست. ما رازها را مي‌گشاييم؛ و مغرورانه‌ رفتند تا گره‌ راز و زندگي‌ را بگشايند.

خدا گفت: توفيق‌ با شما باد، به‌ پاس‌ تلاشتان‌ پاداش‌ خواهيد گرفت. اما بترسيد كه‌ درگشودن‌ همان‌ راز نخستين‌ وابمانيد.

و گروه‌ سوم‌ اما، سرمايه‌اي‌ جز حيرت‌ نداشتند و گفتند: در پس‌ هر راز، رازي‌ است‌ و در دل‌ هر راز، رازي.

جهان‌ راز است‌ و تو رازي‌ و ما راز. تو بگو كه‌ چه‌ بايد كرد و چگونه‌ بايد رفت.

خدا گفت: نام‌ شما را مؤ‌من‌ مي‌گذارم، خود، شما را راه‌ خواهم‌ برد. دستتان‌ را به‌ من‌ بدهيد.

آنها دستشان‌ را به‌ خدا دادند و خدا آنان‌ را از لابه‌لاي‌ رازها عبور داد و در هر عبور رازي‌ گشوده‌ شد.

و روزي‌ فرشته‌اي‌ در دفتر خود نوشت: زندگي‌ به‌ پايان‌ رسيد.

و نام‌ گروه‌ نخست‌ از دفتر آدميان‌ خط‌ خورد، گروه‌ دوم‌ در گشودن‌ راز اولين‌ واماند.

و تنها آنان‌ كه‌ دست‌ در دست‌ خدا دادند از هستي‌ رازناك‌ به‌ سلامت‌ گذشتند.
71990
نام: علی
شهر: شیراز
تاریخ: 12/1/2009 1:49:18 PM
کاربر مهمان
  ما فکر میکنیم که شهدا رفته اند وما مانده ایم اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند
71989
نام: محمدرضا فروتن
شهر: تبریز
تاریخ: 12/1/2009 1:26:37 PM
کاربر مهمان
  من این نامه در اوایل جنگ از آبادان به خواهرم ارسال کردم آن موقع تازه ۱۵ سالم تمام شده بود خودم که این نامه بارها خواندم خواستم دیگر دوستانم نیز بخوانند .
---------------------------

سلام خدمت خواهرم
اميدوارم در سايه خداوند متعال سلامت باشيد از طرف من جاي هيچ گونه نگراني نيست نگراني فقط از دور و مفارقت شماست . اين دومين نامه است كه برايت مينويسم سه روز پيش برادر يونس عاقلي نهند به سوسنگر آمد پيش من و بنا بر توصيه آقاجان من را به آبادان اورد پيش خودش اول ناراحت شدم ولي وقتي فهميدم اينجا هم جنگ است ديگر ناراحت نشدم وقتي خواستيم به ابادان بياييم رفتيم اهواز ماهشهر و انجا شب سوار يك كشتي شديم كه عربها لنج ميگويند موتورش خيلي صدا داشت گوشمان كر ميكرد يك كشتي ديگر كه مال ارتش بود از دور مي امد و مواظب ما بود كه بر روي آن كشتي مسلسل و توپ گذاشته بودند همه چراغهاي كشتي ما را خاموش كرده بودند ميگفتند از انطرف شايد عراقي ها ما راببينند نزديك ساعت 3 صبح به آبادان رسيدم بعد با آقاي يونس به محل سنگرشان در ايستگاه هفت رفتيم فاصله ما با عراقيها زياد نيست ولي ديده نميشوند من در يك سنگر كه ميگويند سنگر تبليغات است ميمانم يك تفنگ كلاشينكف عراقي (در عكسم است) داده اند ولي اصلا من گلوله نزده ام ميگويند ما فشنگ كم داريم بايد كمتر استفاده كنيم . حالا كه من به شما نامه مينويسم صداي تفنگ عراقي ها و ما مي ايد از وسط ني ها و گاها عراقي ها خمسه خمسه ميزنند صداي خيلي بلندي دارد انگار هوا باراني شده و رعدبرق ميزند در نزديكي آبادان دو رودخانه است بهمنشير و اروندرود البته از رودخانه هاي طرف تبريز خيلي بزرك است . من دراينجا ديگر در آشپزخانه كار نميكنم ولي دلم براي حسن محمودي تنگ شده پسر خوبي است يكجوري صحبت ميكند قرار شده من بروم يزد خانه آنها و او هم به تبريز بياييد .
راستي آقا يونس شبها ميرود پيش عراقيها البته مخفي ميگويد شناسائي انجام ميدهيم به درد ميخورد و وقتي شب مي ايد نماز ميخواند گريه ميكند . ولي كاش نمازش را صبحها بخواند چون همه ميخوابند من هم رويم نميشود بگويم . فكر ميكنم گريه اش بيشتر به خاطر دوستش كه شهيد شده است باشد . با من خيلي مهربان است ميگويد خيلي قران بخوان و يكحرفهائي ميزند كه من معنيشان را نميدانم به من ميگويد مرا دعا كن اصلا من دعا بلد نيستم در سجده نمازش خيلي ميگويد علف (العفو بود) .
ديروز نهار به ما كمپوت (بعدها فهميدم بابا كنسرو ماهي) ماهي دادند من نخوردم بجايش برادر محمديان برايم تخم مرغ پخت با رب گوجه فرنگي . هواي اينجا خيلي گرم شده نمدانم تابستان چگونه ميشود با زير پيراهن هم نميشود خوابيد ولي برادر عاقلي نهند اصلا پيراهن نظاميش را در نمي آورد ميگويد لباس آستين كوتاه براي مرد مكروه است .
امروز برادر مهدي به من گفت يك وظيفه ام اين است صيحها بايد قبل از اذان بيدار بشوم به همه سنگرها بروم همه را براي نماز بيدار كنم و بابت دعوائي كه صبح با من كرد خيلي عذر خواهي كرد و گفت روزها حق ندارم به سنگر نگهباني بروم ميگويد عراقيها يك تفنگ دارند به نام گناسه (قناسه) كه دوربين دارد و از دور ادم راميزنند .
ديگر حرفي ندارم سلام به همه برسان در نامه بعد بازهم برايت ميگويم
خداحافظ
09/02/1360 آبادان
71988
نام: مریم-۱
شهر: تهران
تاریخ: 12/1/2009 1:17:43 PM
کاربر مهمان
  سلام به آقا سید مهربونم
سلام به همه عزیزان.
ایمان گرامی ، علیرضا از همدان ، امید امید امید ، اتنا ، نفیسه ، امیدوار گرامی ، ساقی و فیروزه ارجمند ، غزاله و فریال ، خانم محمدی گرامی و کلیه دوستای اوینی که اسماشون یادم نیست .
ایمان گرامی برای شفای مریضت دعا می کنم انشاءا... زودتر خوب بشند .
علیرضا گرامی از دست پدر ناراحت نشو به نفع خودته منهم یه زمانی همچین اوضاعی داشتم .
ساقی تولد مادرتون تبریک میگم امیدوارم همیشه سایه ش بالا سرتون باشه هر چند که از شما دوره ( مامان هم خیلی مهربون ولی مریضه و من خیلی نگرانشم هستم )
دوستای اوینی از همتون التماس دعا دارم هم برای شفای چشم پدرم و مریضی مادرم . مدتی که گره ی بدی تو کارم افتاده و هرچقدر دعا می کنم مشکلم حل نمیشه دیگه نمیدونم چی کار کنم ازتون میخوام که برای همه جوانها دعا کنید برای من هم در آخر تا مشکلتشون هر چه زودتر مخصوصا شما خانم ایمان گرامی با دل مهربون و پاکتون .
71987
نام: ناهيد
شهر: tehran
تاریخ: 12/1/2009 12:05:21 PM
کاربر مهمان
  چهار شمع به آهستگی می سوختند،

در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید

شمع اول گفت:

من صلح و آرامش هستم،

هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد

من باور دارم که به زودی می میرم...

سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش گردید

شمع دوم گفت:

من ایمان واعتقاد هستم،

ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم

پس دلیلی وجود ندارد که دیگرروشن بمانم...

سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت

شمع سوم با ناراحتی گفت:

من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،

انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند،

آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...

طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید،

گفت:

چرا شما خاموش شده اید؟

همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید...

سپس شروع به گریه کرد...

پس شمع چهارم گفت:

نگران نباش!

تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم،

من امـید هستم

با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید...

کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد

71986
نام: saghy
شهر: tr
تاریخ: 12/1/2009 11:43:26 AM
کاربر مهمان
  سلام

برادر خوبم.شهر و کشور مهّم نیست تو فکر کن دیوار پشت اتاقت هستم.اما این دیوار آنقدر بلند هست که

من از دیدار شما محرومم،اما من به همان صدای که از پشت این دیوار می‌‌شنوم دل خوشم که تنها نیستم.

علیرضا ای بابا این که خوبه جیریه اینترنتی،تو این زمان نفس کشیدن هم جیریه شده پس مواظب خود باش(ای که وارسن)

یا حق
71985
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 12/1/2009 11:18:53 AM
کاربر مهمان
  سلام برآقا سید مرتضی آرامش دهنده روح و روانم

سلام بر تک تک دوستان و همراهان آقا سید مرتضی

سلام بر خروش بزرگوار / چه فرقی می کنه گرامی / سبکبار شیرین کلام / امیدوار گرامی

سلام بر سارا خانمهای گرامی / مریم خانمهای ارجمند / ملیحه گرامی از شیراز / آتنای گرامی / غزاله گرامی / خانم محمدی ارجمند / امید امید امید / علیرضا وسیب از همدان / فیروزه و ساقی گرامی از ترکیه ( با تبریک برای تولد مادر ارجمندتان و آرزوی طول عمر برای ایشان ) / بنده های خدا / یاس سفید گرامی / فریال و فائزه ارجمند /
دوست ارجمندی که گاه گداری برایم می نوشتی بنویس تا شاید این دل گرفته باز شود
ساحل گرامیم بنویس تا شاید این دل خروشانم قدری آرام گیرد
و تمامی دوستان وهمراهان که نامشان ذکر نگردید قدری بهم ریخته هستم و تمرکز ندارم برای بیمارم دعا کنید از امروز برای شیمی درمانی او را به تهران آورده اند برای همه بیماران و بیمار من هم دعا کنید

التماس دعا
یاعلی
71984
نام: علیرضا
شهر: همدان
تاریخ: 12/1/2009 10:34:49 AM
کاربر مهمان
  سلام به تک تکتون
سید گلم خوبی...میدونم...قول میدم پسر خوبی بشم...آ قول...
ساقی خیلی مخلصیم...آره داداش بی خیال...شکر همه چیز به یمن وجود شما جوره...گرفتار درس و مشقم اونم شدید...بازم میام...نگفتی کجای ترکیه هستی...

آتنا قهر کدومه...راستش بابام جریمم کردند و جناب مودم رو تا اطلاع ثانوی از دوستان کیسی جدا نمودند اونم به جرم استفاده بیش از حد از اینترنت...کار با سیستم هم جیره بندی شده و تنها در حیطه درسی میتونم از سیستم استفاده نمایم...به قربان پدر مهربانم بروم که اینقدر لطفشان شامل حال بنده میشود...

امیدامید گرامی ممنون از لطفتون...ببخشید من خوب نمیتونم امیدواری بدم...

فیروزه خانم خیلی بزرگوارین...

بااجازه...فعلا خداحافظ
71983
نام: saghy
شهر: tr
تاریخ: 12/1/2009 10:16:02 AM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت تمامی دوستان و همراهان حرف دل

با سلام خدمت آقا سید ومدیریت حرف دل

با سلام خدمت تک تک عزیزان حرف دل.امروز بهترین و پر ارزش ترن روز زندگی منه روزی که زیباترین

کلمه‌ای که میشه گفت،مادر.عزیز الهی من قربونت برم ،می‌میرم برای اون دست‌های پر مهرت با اینکه فرسنگ‌ها از

تو دورم ولی فکرم قلبم همیشه همیشه با تو در کنار قلبت هست .عزیز (ای که وارسن بی‌ تانم)من خداوند را هر چه شکر

کنم که در همچین روز مبارکی که فرشته‌ای مثل تو را به این دنیا آورد باز نمی تونم شکر گذار باشم .تولدت مبارک‌ای تنها سبب زنده بودنم.این بزرگترین افتخار من هست که فرزند تو هستم.بی‌ تانم

یا حق
<<ابتدا <قبلی 7205 7204 7203 7202 7201 7200 7199 7198 7197 7196 7195 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved