اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
71962 |
نام:
saghy
شهر:
tr
تاریخ:
11/30/2009 10:38:17 AM
کاربر مهمان
|
سلام خدمت تمامی دوستان و همراهان حرف دل
با سلام خدمت خانم ایمان گرامی.خانم محمدی گرامی.نفیسه خانم گرامی.امید امید امید گرامی.
علیرضا وتمامی دوستان و عزیزان.
خانم ایمان گرامی.
انشالله هر چه زودتر رفع كسالت بشه و خبر خوش بهمون بديد.
امن یجیب مضطر اذا دعاه و یکشف السوء
خداوندا همه بیماران را شفا عنایت فرما
آمین. در پناه خداوند صحیح سلامت باشید.
نفیسه خانم خواهر مهربانم نبینم دلتنگی البته این رسم غربت هست.این نامرد زمان زمان خودی نشون میده
مطمئن هستم که شما با آن قلب پاکتان از این پل صراط هم بدون هیچ مشکلی سر بلند خارج میشید.موفّق باشید
اثنا خانم التماس دعا.امید امید امید گرامی موفّق پیروز باشید.دوست عزیز محتاج دعای شما هستیم.
محتاج دعای همه شما عزیزان هستیم.در پناه خداوند باشید ما را هم از دعای خیر خودتان محروم نفرماید.
یا حق
|
|
71961 |
نام:
hossein
شهر:
canada
تاریخ:
11/30/2009 9:25:46 AM
کاربر مهمان
|
سخت است من از خارج برای شما بنویسم می گویند یارو جاسوس است و تروریست است و...من هنرمندم فیلم مثبت بسازید نه منفی که دوتا بچه کفش ندارند مثل مجیدی ؟فیلم کمدی بی محتوا نسازید مثل اخراجی ها ؟دل من خون است از مخملباف تا دیگران ...و دست من کوتاه امکانات ندارم تا ایده های خود را پیاده کنم اا شاید شما بتوانید مثلا فیلمی بسازید که چند جوان لات و سبز پوش به پایگاه بسیج حمله می کنند با تحریک منافقین و یکی از این ها به دسته منافقین با گلوله زخمی می شود و گناه آن را گردن بسیج می اندازند در حالی که طرف را به بیمارستان می برند و نیاز شدیدی به خون دارد و یکی از بسیجی ها حاضر می شود خون بدهد تا این جوان را نجات بدهد ..در همین حال منافقین شایعه می کنند آن جوان به دست بسیی ها به قتل رسیده است و...من صد تا فیلم نامه بگوئید تا ارسال کنم ..
|
|
71960 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
11/30/2009 9:09:32 AM
کاربر مهمان
|
سلام برسید وسرور شهیدان اهل قلم آقا سید مرتضی
سلام بر تک تک دوستان و همراهان آقا سید مرتضی
آقا سید امروز به در خونه ات اومدم تا واسه یکی از سادات خوب دعا کنی و واسطه بشوید بین ما و خدای بزرگ ، از دیروز تا حالا مثل مار بخودم می پیچم از ناراحتی و اینکه می بینم دختر دائیم که خیلی هم جوان است از درد بخودش می پیچد و زجر بیماری را می کشد اما قربون خدا برم که همیشه خوبان و مومنین را با صبر و حوصله و روحیه می آفریند خدای من دیشب با دختر دائیم که حرف میزدم با خنده می گفت خدا را شکر که این بیماری را گرفتم تا دوباره فامیل دور هم جمع بشن ، دختر عمه آرزویم شنیدن صدایت بود ، وای که داشتم منفجر میشدم از بس هق هق گریه کردم که اون منو دلداری میداد که گریه نکن دختر عمه جان شما خودت مریضی نفست می گیره ، خدا بزرگه شاید این بیماری یه آزمایشی بوده تا ما همدیگر را فراموش نکنیم و به من می گفت برایم دعا کن با دلت که پاکه برایم دعا کن بخاطر دو تا بچه هایم که خوب بشم از سه شنبه شیمی درمانی اش شروع میشه . خدایا من و دل پاک ؟ ولی خداجون خودت میدونی تا حالا به هیچ کسی بدی نکرده ام خاطری را نرنجانده ام حق کسی را نا حق نکرده ام اما بدی هائی هم داشته ام ، خدایا ترا به خوبان درگاهت قسم می دهم ترا به شهید سید مرتضی که واسطه بین ماست و همیشه تو خونه اش است که خودم را پیدا کرده ام ترا به جد سادات به دختر دائیم کمک کن تا خوب بشه و یه معجزه رخ بده و این بیماری از این زن جوان دور شود
از شما دوستان و همراهان سید مرتضی هم میخوام دعا کنید برای همه بیماران و دختردائی جوان من .
التماس دعا
امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف سوء
یاعلی
|
|
71959 |
نام:
ناهيد
شهر:
tehran
تاریخ:
11/30/2009 9:00:57 AM
کاربر مهمان
|
قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت
==========
یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست
من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد
===========
کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است
...
و زندگی جدید من آغاز شد …
===========
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...
دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .
==========
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم!
به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم
=========
اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شد
|
|
71958 |
نام:
فیروزه
شهر:
ترکیه
تاریخ:
11/30/2009 4:37:54 AM
کاربر مهمان
|
سلام
خدمت خانم ایمان گرامی.خانم محمدی گرامی.نفیسه خانم گرامی.امید امید امید گرامی.اثنا گرامی.یگانه خانم گرامی.سیب گرامی.آقا علیرضا.فریال گرامی.سارا خانم گرامی.
امشب خیلی بی قرارم اما نمی دونم چرا شما را به خالقم برام دعا کنید که یک جوری این بی قراریم از بین بره.
خانم ایمان گرامی مثل همیشه نوشتهاتون زیبا هست باز به قول معراج که همیشه میگه انسان از نوشتههای خانم ایمان درس میگیره.نفیسه خانم.نوشتههای شما همیشه به من روحیه میده من هم اگر خالقم قبول کنه همیشه دعا گوی شما هستم.باز هم از شما ممنون هستم که در هر شرایط یاد ما هستید.خانم محمدی گرامی.دلتنگ نوشتههای شما هستیم اگه امکان داره خبری از دختر دوستتون هم به ما بدید امیدوارم که خوش خبر باشید.امید امید امید گرامی من همیشه دعا گوی شما هستم از لطف شما هم ممنون هستیم.یگانه خانم باز از شما خبری نیست.امیدوارم که مشکلی پیش نیامده در پناه خالقم باشید.
عاجزانه محتاج دعای همه شما خوبان هستیم.همه شما را به خالقم می سپارم
|
|
71957 |
نام:
یونس بیست
شهر:
تاریخ:
11/29/2009 11:54:55 PM
کاربر مهمان
|
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
مرغ دل آماده پرواز شد
***
عیدتون پیشاپیش تبریک
|
|
71956 |
نام:
علی رضا مینی
شهر:
اصفهان
تاریخ:
11/29/2009 8:05:16 PM
کاربر مهمان
|
شهید شدن
|
|
71955 |
نام:
ناهيد
شهر:
tehran
تاریخ:
11/29/2009 5:56:48 PM
کاربر مهمان
|
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند
زن جوان : یواشتر برو من میترسم
مرد جوان : نه ، اینطوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش میکنم ، من خیلی میترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالا میشه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر
زن جوان : خوب ، حالا میشه یواشتر بری
مرد جوان : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذاری آخه من نمیتونم راحت برونم ، اذیتم میکنه
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.
در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود.
پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی میرود.
اما زندگی چیزی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را میبرد
|
|
71954 |
نام:
امید امید امید
شهر:
خوبیها
تاریخ:
11/29/2009 4:40:51 PM
کاربر مهمان
|
سلام سلام سلام ...سلام به همه ......
سلام به خانم ایمان گرامی - سلام به خانم محمدی ارجمند - سلام به آتنا خانم ...سلام به همه دوستان عزیزم - سلام به saghy و فیروزه گرامی - سلام به sara-سلام به بی نام از خارج - سلام به سارای منتظر - سلام به غزاله محترم - سلام به امیدوار گرامی - سلام به علیرضا از همدان - سلام به انسیه - سلام به خوشبخت انشاا...- سلام به مهدی از تهران - سلام به مریم از تهران -سلام به همه دوستان .....
سلام به نفیسه دوست گرامی نبینم پکر باشی انشاا...که هر مشکلی واست پیش اومده خیلی خیلی خیلی زود حل بشه ....دستت درد نکنه از این ور به همه ما روحیه میدی از اون ور خودت دلخوری ...قبول نیست ....دختر خانمی به این محکمی با این اراده قوی چرا ناراحته ...خیلی عجیبه ...امیدورام همیشه شاد شاد شاد باشی .....دوست گرامی حتما از حالتون مارو بیخبر نذارین .....از ته ته ته ته دل واسه هم دعا کنیم و به یاد هم باشیم ..............
التماس دعا ......................
|
|
71953 |
نام:
اتنا
شهر:
کجا جا دارم که بگم کدوم شهر
تاریخ:
11/29/2009 3:21:10 PM
کاربر مهمان
|
خیلی تنهام خداا
سلام گلای خوشبوی اوینی...
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا
عیداتون مبارک...
خوبین ..منم خوبم.. سلامتیت...من خیلی سلامتم.
خوب چه خبرااااااا...
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
اگه بدونید دلم چقدر براتون گرفته...نمی دونید..که
اخه میدونید من دلم اصلا تنگ نمیشه چون چون مناسبه...ولی خیلی میگیره...اونم برای با معرفتا...
دله دیگه زیادی....قیافه میگیره...
بچه ها خیلی برام دعا کنید....
خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی
یا علی.
|
|