اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
70752 |
نام:
انسیه
شهر:
تنهایی وانتظاروامیدو...یاالله
تاریخ:
10/10/2009 8:22:59 AM
کاربر مهمان
|
سلااااااااااااام
نگو چه کــرده ام ، آقا چرا نمي آيـــــــد
که عهــــد ما به وفا يک نفس نمي پايد
به چشــــــــم او به کدام آبرو نگاه کنيم
گره زديـــم به هر مشکلي که بگشـــايد
هنوز وقت مناسب نگشته، ياري نيست
هنوز وقــت خزان است در زمين شايـــد
اسير نفـــــس گنه کار خويشتن مانديم
چه مي کــــنيم اگر ، جرم ما نبخشايد
گناه ماســـــت که راه ظهور مي بندد
دعا کنيـــــم بميــــريم اگر نمي آيــــــد {خودم را میگویم جسارتی درحق بزرگواران اهل دل نشود}
*اللهم عجل لولیک الفرج*
شب جمعه توحرم برادرامام رضا(ع)امامزاده صالح(ع)اگه قابل بوده باشم وقبول درگاه حق به یادتک تک شماعزیزان بودم.
ازتمامی عزیزانی هم که یادی ازمن میبرن:آتنا و فیروزه وامیدامیدامیدوایمان گرامی ووو...کسانی که نام نمیبرن وبه یادم هستن یا نه بینهایت سپاسگذارم امیدوارم بتوانم تمام خوبیهای شماراجبران کنم.
برای فرج وسلامتی امام زمان(عج)وشفای همه بیمارن وحوائج اون قلبهای زیباوپاکتون :
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
التماس دعاااااااااااااااااااااااااااا
|
|
70751 |
نام:
خوشبخت انشاءالله
شهر:
خوشبختی
تاریخ:
10/10/2009 7:17:33 AM
کاربر مهمان
|
سلام به تمام دوستان **ایمان** **امیدامیدامید **سارا **خانم محمدی **سربازگمنام** **سعیدسناتور** انسیه** ساقی** ....از....**وبقیه عزیزان .
****امیدامیدامید ****ازخدامیخوام به حق پنج تن آل عبا هر حاجتی داری خدا برآورده اش کنه . شماهم برای من دعاکنید .
|
|
70750 |
نام:
.................
شهر:
................
تاریخ:
10/10/2009 4:14:46 AM
کاربر مهمان
|
سلام به رسم ادب به رسم وفا
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
یا حق
|
|
70749 |
نام:
گمنام
شهر:
کاشکی کربلا
تاریخ:
10/9/2009 11:58:07 PM
کاربر مهمان
|
بسم رب الحسین (ع)
سلام به همگی
محرم منتظر آمدنت هستم
|
|
70748 |
نام:
اتوپیا
شهر:
مشهد
تاریخ:
10/9/2009 9:16:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام اقا مرتضی
کنار اروند گفتم کجا ...
چه جوری ....
قرارمون این نبود حاجی ...
واسه ما مخصوص دعا کن
مخلصیم
|
|
70747 |
نام:
نیاز
شهر:
تبریز
تاریخ:
10/9/2009 9:16:01 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همگی
امیدوار عزیز لطفا 2000 صلوات محمدی هم به نام من ثبت کنید .ممنون
|
|
70746 |
نام:
نفس
شهر:
شهری ندارم- ایران را دوست دارم
تاریخ:
10/9/2009 9:09:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام داداشی
سلام خواهر گلم
من از همتون کوچیک ترم. نمی دونید چقدر احساس خوش بختی می کنم وقتی داداشی صداتون می زنم.
من دوست دارم همه با هم دوست باشن. من دوست دارم همه به خاطر خدا زندگی کنند. به همدیگه محبت کنند تا خودشون بزرگ تر شن. این قدر که در حد این دنیا نباشن.
ارزش آدم به مقدار حرف هائیه که برای نگفتن داره.
از روی تعصب حرف نزنیم که یک جور جاهلیته. حرف درست رو روح ما متوجه میشه.
دوست دارم بگم که بگذاریم چشمه های عشق و معرفت الهی در وجودمون فوران کنند. اون زمان آدم سرشار از خوش بختی می شه. وقتی که فقط خدا رو داشته باشه و به اون یقین داشته باشه.
"خدایا فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می جوئیم"
درود بر حقیقت.
|
|
70745 |
نام:
مقداد
شهر:
اهواز(مسجدسلیمان)
تاریخ:
10/9/2009 8:50:08 PM
کاربر مهمان
|
سلام بهشتی ....
امام صادق (ع):
بهشتیان ۴ نشانه دارند :
روی گشاده
زبانی گویا
قلبی مهربان
و دستی بخشنده
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم وحشرنامعهم
|
|
70744 |
نام:
تنهای گمشده
شهر:
شیراز
تاریخ:
10/9/2009 7:37:59 PM
کاربر مهمان
|
روزی برصفحه ای کهنه در دفتری پرازعشق دراین اطاق خواندم
که دخترکی نوشته بود
حسودشهدا.....!
ازاین کلمه عرفان راآموختم
و رسم دلداگی را یادگرفتم.
یک غزل بس نیست هجـران تو را
کــاش صــد دیوان و شاعــر داشتـم
ای شهید...
|
|
70743 |
نام:
غزاله
شهر:
کرج
تاریخ:
10/9/2009 7:28:55 PM
کاربر مهمان
|
سلام خواهران و همراهان گل و دیگر دوستان گرامی
عصر روز جمعه ی همگی آدینه
به خیر
و نیکی
و روشنایی
دوستان طبق معمول امروز مهمون داشتیم خانهمان شده بود كاروانسرا.وروجک ها که تا از راه رسیدند زمین و زمان را بهم دوختند و هر چی تو خونه بود رفت حیاط و همه باقچه!! اومد تو خونه! بعد از اینم که مثلا !!!خسته شده بودن !!!!مبلها را كرده بودند سرسره، ميز را هم الاكلنگ!!!وای که چقدر سر حال میام با دیدن شور و شوق این کوچولوها آخه عاشق بچه های شر و شیطونم میدونین اصلا ادم با بچه ها که باشه پیر نمیشه خلاصه جونم بهتون بگه که منم حسابی رفتم تو فاز کودکان، تا سر و كلهي عمو پورنگ و امير محمد توي صفحهي تلويزيون پيدا شد، همهشان سُر خوردند و نشستند جلوي تلوزيون. كنترل تلويزيون را توي هوا دست به دست ميكردند. براي بلند كردن صداي تلوزيون مسابقه گذاشته بودند!!!! هركدامشان دو سه مربع سبز به نوار وُلوم پايين صفحه اضافه ميكرد و كنترل را پرت ميكرد براي نفر بعدي. مربعهاي سبزرنگ كه به آخرش رسيد و جايي براي پُر شدن نداشت شروع كردند به همخواني. تك تكِ اردك را با جيغ و خنده و داد ميخواندند.مادرها ی گرامی هم که همدیگه رو دیده بودند همه چی از یادشون رفته بود فقط گاهی وقتا می گفتند :بچه ها آروم باشین شلوغ نکنین باغچه ی خاله بزرگه هیوووولا داره میاد می بردتون !!!!؟! ای بابا! بچههای آخرالزمانین دیگه!!اصلا گوششون به این حرفها بدهکار نبود. پس دیگه باید بچههای این دوره زمونه رو با چی ترسوند؟(آیکون خنده )از توي آشپزخانه و به مدد سوراخ اُپن همهشان را زير نظر داشتم. سجاد (پسر دختر خاله ی عزیزم) كه از اول بينشان، لاي دستو بالشان بالا و پايين ميپريد، رفته بود لم داده بود روي مبل. يكجورهايي دمغ به نظر ميرسيد. گفتم حتما چيزياش شده. رفتم نشستم كنارش. اولش كه اصلا محلم نذاشت. بعد از كلي قربان و صدقه بردمش توي اتاق خودم. بسته رواننويسهاي روترينگِ رنگ و وارنگم را دادم دستش كه روي كاغذ برايم بنويسد چهاش شده. هشت سال است كه چيزي نميشنود، يعني از همان موقع كه بهدنيا آمد، ناشنوا بود. با روان نويسِ بنفش يك گوشهي كاغذخبرهاي كاهي نوشتم: سجاد عزیز دلم خوشگل من نميخواي به خاله بگي چي شده؟ داشت نقاشي ميكشيد. خورشيد را با قهوهاي كوه را صورتي رنگ ميكرد. نگرانِ نوكِ راوان نويسِ نوك نَمديام بودم، از خيرشان گذشتم و گذاشتم كارش را بكند. علامت سوال جملهام را كه گذاشتم، برداشت همه جمله را خطخطي كرد. با آرنجاش دستم را كنار زد و فهماند كه نبايد وارد محدودهي نقاشياش بشوم. نيمساعتي كاري به كارش نداشتم، آخرش برداشت با روان نويس قرمز پشت صفحهي نقاشياش نوشت:عموپورنگ چي ميخونه كه اينها اينقدر ميخندن؟
خلاسه با زبان اشاره که خیلی هم خوب بلدم جواب سوالشو دادم بعدشم واسه ی اینکه از اون حال و هوا درش بیارم کلی براش شکلک و ادا اطوار در آوردم که خدا رو هزاران مرتبه شکر و سپاس موثر افتاد از خل بازی ها ی من حسابی حال اومدو از خنده ریسه رفت و بعدشم رفت و روی همون کاغذ نوشت خاله جون تو رو به اندازه ی صد هزار میلیون دوست دارم .
خندم گرفته بود يادش بخير اون روزا كه ما اين قدر نيم وجبي بوديم! فكر ميكرديم نهايت زياد بودن مثلا شيش تاس...يا ديگه فوقش ده تا!:
وقتی ازمون سوال می کردن مامانت رو چند تا دوست داري؟...شييييييييشششش تاااااابچههاي اين دوره زمونه از همين حالا ميليوني فكر ميكنن!
تا فرصتی دیگر بدرود
|
|