شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
70322
نام: @@@
شهر: @@
تاریخ: 9/24/2009 10:07:51 AM
کاربر مهمان
  بهار هشتاد و پنج بود وقتی که در حیاط دانشکده نشسته بودم و کتاب اینک شوکران۱ را می خواندم.اینک شوکران۱(چاپ انتشارات روایت فتح) خاطرات همسر شهید منوچهر مدق است که در سال ۷۹ بر اثر جراحات شیمیایی به شهادت رسید.خوب یادم می آید چقدر گریستم بعد از خواندن آن کتاب.
چند روز پیش به همراه جمعی به منزل شهید مدق رفتیم برای دیدن فرشته هدی و علی مدق.
فرشته مدق همسر شهید برایمان صحبت می کرد از همسرش از بیماری اش که ۱۰ سال طول کشید از روز هایی که به قول خودش تنها تفریح خودش و بچه هایش رفتن به بیمارستان بود.
همه ی سختی هایی که کشیده بود در چهره و صدایش نمایان بود.و این باعث می شد که وقتی حرف می زد(روضه نمی خواند حرف می زد) اشک به چشمان همه ی ما بدود.چشم هایمان را به سقف دوختیم تا اشک ها نریزد.بغض را فرو خوردیم تا شاید وقتی دیگر، مجالی برای گریستن پیدا شود...
فرشته مدق دو سه سال سال است که فهمیده خودش هم شیمیایی شده.سرفه های پی در پی و درد گلویش ـ به خاطر تاول هایی که در حلقش به وجود آمده ـ باعث می شد تا حرف را قطع کند.نفسش تنگ و رنگش سفید می شد.نفسی تازه می کرد و دوباره حرف می زد.
دلش پر بود.هیچ کس این روز ها نمی داند شهید یعنی چه.درد ها ی خانواده ی شهدا را هیچ کس نمی فهمد.می گفت بیشترین بی احترامی را در بنیاد شهید و ایثارگران به ما کرده اند...قبل از گفتن هر حرفی می گفت:من این حرفا رو فقط تو این جمع می زنم بیرون از اینجا به بقیه نمی تونم بگم نمی فهمن...
می گفت: همه ی دندونای منوچهر ریخته بود.رفته بودیم منزل اقوام من که تازه از آمریکا اومده بودن.دیدم موقع حرف زدن دستاشو می گیره جلوی دهنش.پرسیدم منوچهر چیزی شده؟گفت:نمی خواستم آبروی تو پیش فامیلات بره...
و دردناک تر
هدی به دوستای دانشگاهش گفته بود پدرم فوت کردهچون اگر می فهمیدند شهید شده می گفتن تو با سهمیه دانشگاه قبول شدی...
بیرون که آمدیم فقط به یک چیز فکر می کردم:مرز غفلتم کجاست؟

می گویند چشم ها نماینده ی روح آدمی اند.و تو چه روح بزرگی را پشت این چشم ها نهفته داری! بهشت را در گوشه ی چشمانت می بینم فرشته! بهشت چگونه پذیرای روح بزرگ تو باشد؟خیلی کوچک است برای خانه ی روحت بودن...بگذار از خجالت، همان جا گوشه ی چشمانت پنهان بماند...

70321
نام: پروايي
شهر: تهران
تاریخ: 9/24/2009 4:29:38 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحيم
سلام
عمري گذشته 54سال. سعي كردم اهل احتياط باشم جواني ام راخوب گذراندم . خدا را شكر ميگويم
شبهارا نميخوابيدم درست مانند خيلي از جوانها هركاري و هرباري در هركجا روي زمين بود آنجا حاضر بوديم بازهم مانند بقيه جوانها.
نفت پخش ميكرديم و مراقب بوديم به كسي اجحاف نشود
ميرفتيم از مرغداري ها مرغ ميخريديم و كرايه اش را
هم از جيبمان ميداديم و ميآورديم بين مردم توزيع ميكرديم.
شعار ميداديم . پس از انقلاب كتك خورديم . همسن و سالهاي من كساني مثل علي مازندراني ها راكه در جلوي بنياد شهيد درميدان هفت تير توسط منافقين
بي شرف سلاخي شدند و يا
مصطفي امامي ها را كه توسط همين كوردلان چشم و گوش بسته در تصادف ساختگي در مسير منزل تا روزنامه كيهان به شهادت رساندند.و خيلي جنايات ديگر كه همه را بياد دارند.
سپس جنگ نابرابر وتحميلي آغازشد. فشار و احساس مسئوليت در بين جوانان بيشتر شد.خلاصه ديگر راحتي و آسايش يادمان رفته بود.
خلاصه اينكه تعداد جواناني كه از فرط خستگي پشت چراغ قرمز خوابشان ميبرد و از حال ميرفتند كم نبود.
بيش ازبيست پنج سال از اين ماجرا گذشت .
روز قدس از تقاطع دكتر فاطمي سرازير شدم و به ميدان وليعصر رسيدم سروصدا و شعار در ميدان بپا بود. دركمتر از 5 دقيقه توقفم به يكباره فردي كه
از شعاردهنده ها بود و دركنارمن ايستاده بود به من گفت براي چه اينجا ايستاده اي نمازجعه از آنطرف است . بالاخره متوجه شدم كه بقول معروف جو گيرشده و داغ كرده و فقط بايد داد بزند. حال چگونه
داد بزند برسر چه كسي داد بزند و چه الفاظي رابكارببرد مهم نيست . خلاصه بدون معطلي و پي درپي
شروع كرد به گفتن منافق . منافق .
من خيلي ناراحت شدم و گفتم اولا چراغ نمازجمعه با من و امثال من در اول انقلاب روشن شده دوما اگر
عمل قلب باز انجام نداده بودم و زخمهايم خوب شده بود
دندانهايت را در شكمت ميكردم كه ديگر براحتي نتواني
با بكاربردن القاب كثيفي چون منافق باعث هتك حرمت
من شوي . و بالاخره عده اي كه از دوستان خودش بودند و شاهد ماجرا بودند ايشان را از جلوي بنده
دوركردند.
دوست عزيز من نميدانم تو كه هستي و انديشه و تفكراتت
چيست. من اولين بار است كه با اين سايت كه بنام زيباي شهيد آويني مزين است برخورد كرده ام و جمله هرچه ميخواهد دل تنگت بگو را در بالا نوشته ايد.
و اين انگيزه اي شد كه موضوعي كه از روز جمعه مرا
دلگير وناراحت كرده براي شما بنويسم.
پس از سي سال كه از عمر انقلاب و 54سال كه ازعمربنده ميگذرد و تمام جريانها و تاريخ انقلاب را
درك كرده ام . اكنون افكارم سرگردان و پريشان شده. هزاران سئوال در ذهنم نقش بسته و نميتوانم جواب صحيحي پيدا كنم. فكر ميكنم همه دچار هواي نفس
شده اند. يادم ميآيد نگراني امام رحمه الله عليه هم
همين بود. درآخر اصلاح امورمسلمين و دفع شرومفسده را از خداوند متعال مسئلت دارم.ديگه خسته شدم خداحافظ شما و من و همه مسلمين باشه انشاالله

70320
نام: لیوان شکسته
شهر: حرف دل
تاریخ: 9/24/2009 2:32:28 AM
کاربر مهمان
  سلام . . .
طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم. نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها. نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است. معجونِ‌ انسان‌ شدن.گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد. بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود.

***
ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست.
***
خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم.
از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم.
شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم، ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست.
***
خدايا، ما را ببخش. اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست، ما ديگر ايوب‌ نيستيم.

***
خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را.
یا حق
70319
نام: جعفر
شهر: مشهد مقدس
تاریخ: 9/24/2009 1:39:37 AM
کاربر مهمان
  سلام بر تمامی دوستان
من الان دارم سختی کوله باری از مشکلات رو تحمل میکنم ولی امید به خداوند مهربانمون نمیذاره ناامید بشم ولی ای دوستانم اگه نگاهی به نوشته من دوست تازه شما و غلام و خادم شما زائرین آقامون امام رضا که قربون آقام برم که اگه نبود من کجا میرفتم وقتی دلم از مشکلاتم میگرفت محتاجم به دعای شما منم دعا گوی شما دوستان خوبم میشم هر موقع میرم زیارت آقامون امام رضا
70318
نام: گل نرگس
شهر: ایران سرای من است
تاریخ: 9/24/2009 12:55:19 AM
کاربر مهمان
  اولین جمعه بی تو!

اشک های رنگارنگ

تا امروز چهار روز میشه که از رفتنت بر من میگذرد.

امشب شب پنجمی است که بی تو باید به صبح برسانم .

می دانی ،آیا باور می کنی فردا اولین جمعی است که بی تو باید به سر کنم؟!

در این چهار شب ،ناخواسته تا به صبح چندبار برخاسته ام وبی تو بودن را افسوس خورده ام

وبا لالایی آه آهبار دیگر سر بر زمین خواب نهاده ام.

امشب غم من دوبرابر گشته وسیلاب اشکم جاری. دیگر نمی توانم درون خود خاموش گریه کنم.آواز اشک من امشب از خانه تا به آسمان را به معراج رفته است.آه "رمضان"رفتی؟چه زود وتند رفتی!عزیزم !ماهم!امشب غم فراقم دو چندان شده است.یک چشم به راه تو می گریم ویک چشم به راه صاحب فردا.اما اشک هایم رنگارنگ است.اشکم برای،سپید وبه رنگ شادی ملائک آسمان شب قدر است.اما اشک هایم برای "صاحب شب های قدر" خاکستری از خجلت فراموشی و سست عهدی است.اما امید وارم زیرا رسم انتظار سازنده را از "رمضان" آموخته ام.دیگر تمام وجودم فریاد که نه،نور می شوم واز فرش تا عرش را می پیمایم تا به آیات قرآن می رسم واین آیه را در هفت آسمان وزمین تلاوت می کنم:انهم یرونه بعیدا ونریه قریبا

آری راز شب قدر آموزش انتظار سازنده است.پس بکوش تا رمضان آینده از برترین منتظران باشی.آمین!

گروه دین و اندیشه تبیان_رضاسلطانی
بالای صفحه
70317
نام: فیروزه
شهر: ترکیه
تاریخ: 9/24/2009 12:21:05 AM
کاربر مهمان
  خالقم بازم اشتباه کردم تو که مبینی پس چرا نمیزنی تو دهنم خالقم تو را به هر چیزی که برات عزیز غلط کردم اشتباه کردم دارم روانی میشم چرا الکی پیله کردم بدون اینکه چیزی بگه رفت من دارم دیونه میشم تو که میبینی‌ پشیمانم به فریادم برس خالقم غلط کردم بغض داره خفم میکنه میدونم که لیاقت ندارم میدونم رقمی نیستم بین این پاک دلان من چه غلطی کردم حالا چکار کنم چه خاکی توی این سرم بریزم التماست می‌کنم این یک بار هم به من رحم کن دیگه خفه میشم هیچی‌ نمیگم التماست می‌کنم خالقم این بار هم به من رحم کن قول میدم به تمام مقدسات قسم خفه میشم دیگه هیچی‌ نمیگم من از تو می‌خوام به فریادم برس خود ت یکاری بکن التماست می‌کنم تو میدونی که من جز تو کسی را ندارم وای من چه غلطی کردم خالقم من از تو فقط از تو کمک می‌خوام به فریادم برس دارم خفه میشم


70316
نام: ص
شهر: ش
تاریخ: 9/24/2009 12:03:27 AM
کاربر مهمان
  اسلام وعیک یا بقیه الله
70315
نام: نارسيس
شهر: تهران
تاریخ: 9/23/2009 11:25:08 PM
کاربر مهمان
  چرا اين قدر دنياي ما نامرد ي اصت
70314
نام: .................
شهر: .................
تاریخ: 9/23/2009 9:03:50 PM
کاربر مهمان
  سلام به رسم ادب به رسم وفا
به رسم همه شکرگذاری ها
خدایا شکرت الحمدالله
یه سلام مخصوص هم سنگری های گلم
من امروز و دیروز و از این به بعد خیلی خوشحالم به خاطر اینکه خدا دیروز یکی از بزرگترین عیدی هامو بهم داد از ماه رمضان چند روزی گذشته ولی من عیدیمو گرفتم باورتون تمیشه من دیروز باهاش حرف زدم و وقتی باهاش حرف میزدم اشک میریختم اشکم از سرشوق دیدن سلامتیش بود اما بیشتر به خاطر این گریه کردم که خدا دوستم داره هنوز و خواستمو برام اجابت کرده باور نمیکردم خدایا یعنی ... از سر خوشحالی سجده ی شکر کردم نمیدونستم چی کار باید بکنم فقط سجده کردم و شکر گفتم خدایا دوست دارم و ازت ممنونم...
نمیدونم میتونید حس منو درک کنید یا نه اما من دعا میکنم همه ی هم سنگری ها به زودی این حس منو پیدا کنن. به شکرانه ی این نعمت(دیدن سلامتیش،حرف زدن باهاش،...)اینجا نیستید تا از این شیرینی های خوش مزه بخورید به خاطر همین برای برطرف شدن هم و غم هم سنگری هام تا ۲۰ صفحه ی قبل برای صاحب اسم ها صلوات فرستادم تا شمام تو این شکرانه شریک بشین
خدایا شکرت یه حرف دیگم دارم اما باشه به وقتش
راستی مریم جان جزء۲۶ و ۲۷ و هم برای من و برای عزیزترین کسم ثبت کنین لطفا
دوستون دارم امید امید امید عزیز که بهم امید دادی تا صبر کنم و استاد شهاب عزیز که بهم جرئت دادین تا بمونم و همه ی هم سنگری هام ازتون ممنونم که برام دعا کردین من همیشه محتاج به دعای شما دلهای پاک هستم به یا د همتون همستم به یاد من باشید
یا حق
خدایا شکرت احساس پرواز میکنم شکرت این حس رو به همه بده خدایا
یا حق
70313
نام: مریم
شهر: ناکجاآباد
تاریخ: 9/23/2009 8:39:21 PM
کاربر مهمان
  آموخته ام با تعصب برای داشتن چیزی که به صلاحم نیست به خدا اصرار نکنم چون که بر آنچه بر پشت هر واقعه پنهان است واقف نیستم
<<ابتدا <قبلی 7038 7037 7036 7035 7034 7033 7032 7031 7030 7029 7028 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved