شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
70182
نام: مرضیه
شهر: مشهد
تاریخ: 9/18/2009 11:17:15 AM
کاربر مهمان
  دوست دارم باکسی که دوسش دارم ازدواج کنم امانمیتونم کاش هرکی هرکسی رودوست میداشت وبدرداینده هم میخوردند به هم میرسیدندوارزوهاشون براورده میشدخداکنه هرکی هرجی ازخدامیخادخدابهش بده وارزوبه دل ازاین دنیانره
70181
نام: .................
شهر: ................
تاریخ: 9/18/2009 9:22:51 AM
کاربر مهمان
  سلام به رسم ادب به رسم وفا به رسم همه عذاداری ها
امشب شب هفت امام علی (ع) هستش ۲رکعت نماز...

القدس لنا
والفتح لنا
والنصر لنا
نحن الغالبون

التماس دعا دارم برای همه و برای اون بی معرفتی که ...وبرای ...
یا حق
70180
نام: .................
شهر: ................
تاریخ: 9/18/2009 3:24:40 AM
کاربر مهمان
  سلام به رسم ادب به رسم وفا
منی که به رس ادب سلام میکنم به رسم ادب هم اسم استاد رو برای شما بزرگواران به کار میبرم که اینو هم از یه استادی یاد گرفتم
محمدی عزیز و سرباز گمنام گرامی حرف دل منو گفتید واقعا ممنونم.نشه تو مشکلات بریم سراغ خدا تو خوشی ها واسه خودمون خوش باشیم بدون حتی یه تشکر خشک وخالی.نشینیم همش مشکلاتو بشمریم پس نعمت ها چی شمردن نمیخواد؟؟؟نقطه راست میگه بشینیم یه کم به کارامون فکر کنیم.
ماهایی که فقط مشکلاتو میبینیم و ادعای مسلمونی هم تا اسمون داریم:
ان الذین قالو ربنا الله،ثم استقاموا،فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون...
منو ببخشید اگه تند رفتم
ببینید این ایه چه قشنگه:
ف اعلم انه لا اله الا الله وستغفر لذنبک وللمومنین ولمومنات والله یعلم متقلبکم ومثواکم
بدان که در حقیقت خدایی جز خداوند نیست وبرای گناهت ونیز برای مردان و زنان مومن امرزش بخواه و خداوند جای جنب وجوش(تقلب) و ارام و قرار(درستی)تان را میداند.
برای همه امرزش بخوایم که خدا خودش راستو دروغ کارامونو بهتر میدونه
از* وقتی خداهست هیچکس عدم * خبری،مطلبی نیست همسنگری عزیز کجایی نگرانتیم ...نکنه دلت جای دیگه ای اسیره که به ما سر نمیزنی یا سر میزنی مارو از فیض کلام علی گونه ات بی نصیب میذاری ...

برخیزو بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما

بچه ها برای مشکل منم دعا کنید بلکه به حق دلای پاک شما خدا اینبارم دستمو محکم تر بگیره

یا رب فتقبل توبنا(عزیزم دارد این دل هم خدایی...)
70179
نام: نسیم
شهر: تهران
تاریخ: 9/18/2009 1:31:28 AM
کاربر مهمان
  یا صاحب الزمان
بیا که لحظه لحظه ام به انتظار میشود
دلم برای دیدنت چه بیقرار میشود
70178
نام: saghy
شهر: tr
تاریخ: 9/17/2009 11:25:59 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت دوستان و همراهان حرف دل

سلام خدمت خانم ایمان عزیز گرامی.اگر خداوند قبول کند و لایق باشیم همیشه دعا گوی شما هستیم.

امیدواریم هر چه سریعتر سلامتی به وجود شما برگردد مواظب خودتان باشید.ما هم این ور همیشه دست به دعا هستیم.

چه بنویسیم یا نه.نوشتهای شما امیدی هست برای ادامه راهمان. به خداوند بزرگ میسپاریمتان.

یا حق

70177
نام: شهاب
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 9/17/2009 6:17:56 PM
کاربر مهمان
 
.* یَاابنَ العَسکَری *.


از جور زمانه ما شکایت داریم

اندازۀ کوه و صخره حاجت داریم


ما مشکلمان گرانی و بیکاریست آقا

به نبودنت که عادت داریم!


70176
نام: مریم
شهر: انتظاربهار و باران
تاریخ: 9/17/2009 5:04:18 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
ختم جمعی قرآن کریم به نیت سلامتی و فرج مولا مهدی عج الله تعالی فرجه و برآورده شدن حاجتهای شرعی بزرگواران و انشاء الله قربت الی الله
جزء 1: س . س محترم از زنجان
جزء 2:نیلوفرانه از کویر
جزء 3: خانم محمدی از شهر زیبا
جزء 4: انسیه خانم
جزء5:
جزء 6:
جزء 7:
جزء 8:
جزء9: مریم
جزء 10:
جزء 11:
جزء 12:
جزء 13:
جزء 14: دوست عزیز لیوان شکسته
.
.
جزء 28: امیدوار گرامی
جزء 29: لیوان شکسته
جزء 30: ایمان گرامی

بزرگواران در صورت تمایل نام خود را بفرمایند.
آتنای خوب ممنون از لطفتون. غیر از این نبوده.

دعام کنید
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

70175
نام: محمدی
شهر: شهرزیبایی ها
تاریخ: 9/17/2009 5:02:01 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه ی عاشقان ولایت
طاعات و عباداتتون قبول انشاالله
ایمان گرامی امیدوارم به یمن این روزهای زیبا و نورانی خداون هر چه زودتر شفای عاجل به شما عنایت فرماید

غزاله ی گرامی از کرج :
متنتون زیبا و
گیرا و آموزنده بود . ممنون از شما به شما

آزاده ی گرامی از بابل :
به کربلای معلا مشرف شدید انشاالله بچه های این سایت رو عاشقانه دعا بفرمایید

..........از.............:
مطلبتون جالب و برای شخص بنده آموزنده بود . ممونو .

انسیه ی گرامی از تنهایی و انتظار و یا الله:

لطف کنید برای بنده جزئ یازدهم رو درج بفرمایید . متشکرم .

جناب عاشق از قزوین :
مطمئن باشید بچه های این سایت لباشون از ذکر الهم عجل لولیک الفرج خاموش نمی شود .

امیدوار گرامی از ایران :
برای بنده نیز لطف کنید هزار صلوات محمدی یادداشت کنید . متشکرم

در روزهای باقی مونده از ایام پربرکت رمضان المبارک با دلی سوخته و خسته با دستهای خالی رو به آسمان بی انتها برای ظهور صاحب الامر دعا کنیم . باشد که خداوند آمدن تنها در دانه باقی از تبار ولایت را تعجیل فرماید
آمین
70174
نام: @@@
شهر: @@
تاریخ: 9/17/2009 4:27:45 PM
کاربر مهمان
  حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت نور آفتاب به سود آنها بود رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم بچه های رزمنده دیگربه خوبی با این صداها آشنا هستند . گوشها عادت می کند و می توانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودی هاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی!
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشها ی آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم صدای زمزمه اش را می شنیدم به آرامی می گفت :آقا اومدم. حسین جان اومدم.
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم فدات بشم چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت :کاری از دستم بر نمی یاد شهید شده برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...!(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه ها شهید می شدند آنها را کنار هم می گذاشتند تا بچه های گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند.)
در حالیکه تمام بدنم می لرزید او را بغل کردم انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اینک او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم به خدا بوی عطر گل یاس می داد.
70173
نام: غزاله
شهر: کرج
تاریخ: 9/17/2009 3:55:19 PM
کاربر مهمان
  سلام

رفتم بیرون برای خریدی که مامان سفارش داده بودند. بعد هم سری به کتابفروشی زدم . هنوز زود بود برای برگشتن به خانه برای منی که حوصله ام حسابی سر رفته بود. به سرم زد بروم کارواش. هم ماشین گل آلود بود و هم اینکه در طول هفته فرصتی برای رفتن به کارواش به دست نمی آمد و البته حوصله هم. جمعه بود و خوب وقتی بود برای کارواش. مخصوصا که کتاب هم همراهم بود و علاف نمی ماندم.

رفتم و ماشین را تحویل دادم و نشستم توی دفتر کارواش و مشغول خواندن کتابم شدم تا اینکه آمدند و صدایم زدند که ماشین آماده است. رفتم سوار ماشین بشوم و بروم بیرون کارگر که دهانش حسابی می جنبید آمد و گفت: خانم! انعام مارو نمی دی؟ یک نگاه کردم تا مطمئن بشم دهانش می جنبد بعد گفتم نه نمی دم! و بعد نشستم توی ماشین و در را بستم. در را باز کرد و گفت: چرا؟ گفتم چون داری می خوری.دنده عقب گرفتم و رفتم بیرون.

روزه گرفتن یا نگرفتن آدم ها به خودشان ربط دارد. ولی روزه خواری بحثش جداست. حرمت ماه رمضان است حرمت روزه داران است. فکر کردم با خودم که نجویدن آدامس چند ساعت در روز برای یک آدم بزرگسال چه مصیبت بزرگی می تواند باشد.!!!

از کارواش آمدم بیرون و رفتم سوپر نزدیک خانه چند تا وسیله بخرم. پسر کوچکی هست توی این سوپر که معمولا با موتور خرید ها را می بره دم در خونه ها تحویل می دهد و وقتی بیکاره توی مغازه کار می کنه.بین ردیف قفسه های مغازه می گشتم و اجناسی را که می خواستم بر می داشتم. رسیدم به ردیف آخر احساس کردم کسی اونجاست. رفتم و دیدم همان پسر کوچولوست که برای اینکه کسی نبیندش رفته بود اونجا داشت چیزی می خورد. تا من را دید خجالت کشید. در یخچال را باز کرد و سرش را برد توی یخچال تا من دهنش را نبینم که داشت تکان می خوره...

فکر کردم چیست تفاوت بین این پسر بچه که می فهمد نباید در ماه رمضان جلوی بقیه چیزی خورد و آن آدم بزرگ که دائم روی وجدانش سطل سطل آب می ریزد که مبادا آتش وجدانش گر بگیرد و مانع ِ خوردنش شود.
الله اعلم
***********
دوستان اینروز ها روزهای حیاتی برام هستن . دعا کنید خدا برام سرنوشت خوبی رو را رقم بزنه.
<<ابتدا <قبلی 7024 7023 7022 7021 7020 7019 7018 7017 7016 7015 7014 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved