شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
66732
نام: بی نام
شهر: تهران
تاریخ: 5/27/2009 11:44:44 PM
کاربر مهمان
  شهادت مادرمون حضرت فاطمه زهرا رو تسلیت میگم
66731
نام: یکی از بنده های خدا
شهر: تهران
تاریخ: 5/27/2009 11:43:50 PM
کاربر مهمان
  سلام به دوستان و همراهان خوبم در حرف دل و سلامی مخصوص به دوست عزیزی که بانی خیر شدند جهت برگزاری ختم جمعی قرآن کریم
راستش ۱ سالی می شد که سراغ قرآن نرفته بودم
نمی دونم ولی یه جورایی با خدا قهر بودم، اون هم به خاطر مشکلاتی که برام پیش اومده بود
اخه همیشه در کنارم بوده، همیشه باهام بوده ولی الان ۱ سالی میشد که دیگه خیلی حسش نمیکردم.
شاید اونم باهام قهر کرده
چند بار رفتم ازش عذرخواهی کردم ولی مثل اینکه هنوز منو نبخشیده
چندبار تصمیم گرفتم برم سراغ کتابش ، ولی نتونستم همیشه یه جیزی مانع میشد
وقتی شما تو سایت ختم جمعی قرآن رو اعلام کردید نمیدونم چی شد ولی به سرم زد شرکت کنم، شاید باورتون نشه تا چند روز برام خیلی سخت بود برم سراغ کتابش حتی میخواستم بهتون اطلاع بدم منو از لیست حذف کنید ولی بالاخره رفتم و جزئ ۷ را کامل خوندم اونم در کمتر از یه روز
خدایا خیلی حس خوبی دارم ، خیلی خوشحالم، خیلی خیلی خوشحالم. البته هنوز نمیدونم باهام آشتی کردی یا نه؟؟؟
نمیدونم شاید مطلبی که نوشتم برای شما جالب نباشه ولی دلم میخواست بگم . دلم میخواست شما هم تو خوشحالی من شریک باشین.
در آخر باز هم از شما و همچنین دیگر دوستان خوبم در حرف دل تشکر میکنم .
امیدوارم روزی برسه که تو این سایت حرف دل هر کی رو که میخونی ببینی بزرگ نوشته:
خدایا متشکرم ، متشکرم از اینکه منو به خواسته ام رسوندی
به امید رسیدن به اون روز
التماس دعای فراوان
66730
نام: ونوس کوچولو
شهر: کهکشان راه شیری
تاریخ: 5/27/2009 11:27:22 PM
کاربر مهمان
  به نام خدای مهربون خودم
سلام
واس ونوس کوچولو هم دعا کنین
مرسی

بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر
فصل لربک وانحر
ان شانئک هو الابتر
صدق الله العلی العظیم

مثلا اگه یه نفری بخوادش تو روز شهادت حضرت زهرا (س) یه سوره قرآن بخونه چی بخونه بهتره؟؟؟

تازشم مریم و سبکبار سلام
بای بای
66729
نام: شاهين
شهر: اصفهان
تاریخ: 5/27/2009 11:18:31 PM
کاربر مهمان
  تا فاطمه است و جگر سوخته‌ي او با داغ دل لاله‌ي سرخ كسي كار ندارد از ناله‌ي پنهان علي در دل شبها پيداست كه دل دارد و دلدار ندارد.... شهادت بي بي دو عالم تسليت...
66728
نام: محمد جواد مجدي
شهر: بوشهر
تاریخ: 5/27/2009 10:54:19 PM
کاربر مهمان
  شهادت دخت نبوت ، همسرولايت ، مادر امامت ،بانوي دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) بر دوستداران حضرتش تسليت باد. ({بازهرا}بودن با {يازهرا} گفتن يك نقطه تفاوت دارد،{‌بازهرا}بودن كجاو{يازهرا}گفتن كجا). خداياچنان كن سرانجام كار ، توخشنود باشي ومارستگار. التماس دعا
66727
نام: کمنام
شهر: ایران
تاریخ: 5/27/2009 10:34:30 PM
کاربر مهمان
  بسم الرب المهدی
خدایا خستم خیلی زیاد از خودم از این دنیا خدایا دلتنگم دلتنگ امام زمانم دلم هوای دیدنت کرده تو که بزرگی چی میشه یه نگاهم به ما بدا بندازی وقتی بودم مدینه چقدر صدات کردم نیومدی اما ...
درسته نمک خوردم نمکدون شکستم اقا فقط میتونم بگم مثل همیشه شرمندم شرمندم ازم بگذر
رفتیم بقیع کلی صدات کردم ام نیومدی رفتیم مکه رو به کعبه وایسادم صدات کردم نیومدی اقا جون ما هم دل داریم درسته سیاهه اما دل دیگه بازم منتظر میمونم تا شاید یه روزی دیدارت نصیبم شه به خدا فقط میخوام ببینمت تا وقتی مردم نگن ناکام مرد بدونن با کام شیرین از دنیا رفت
بیا خواهش میکنم بیا
(اللهم عجل لولیک الفرج) التماس دعا
66726
نام: نگین
شهر: تهران
تاریخ: 5/27/2009 9:56:18 PM
کاربر مهمان
  سلام بین من وشوهرم مشکلی پیش اومده شوهرم شرط کرده که مهریه ام رو ببخشم تا بتونیم با هم زندگی کنیم وگرنه باید از هم جداشیم برای من مهریه مهم نیست میترسم دو روز دیگه منو اذیت کنه با اینکه خیلی مرد خوبیه ولی باز هم میترسم من با مادر شوهرم مشورت کردم اون میگه اصلا این کارو نکن اگه میشه شما منو راهنمایی کنید ممنون
66725
نام: مهدیه
شهر: ایران
تاریخ: 5/27/2009 9:16:54 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه دوستان
شهادت غریبانه خانوم فاطمه زهرا(س)را تسلیت می گم.
من یک ماهی به خاطر قطعی خط اینترنتمون سعادت نداشتم خدمت دوستان برسم،هنوز هم وقت نکردم همه حرفهاروبخونم،نمیدونین چه احساسی بهم دست داد وقتی اسم تک تک دوستان خوبمو دیدم.
یاس مهربون خوشحالم که دوباره اسمتو می بینم و نوشته هاتو می خونم،نمیدونم کسی به یادم بوده یانه ولی من به یاد همه شما بودم.خواهش میکنم تو این شبها وروزهای عزیز برای شفای مامان من هم خیلی دعا کنید.
انسیه ی اگر امکان پذیره اسم من ودوستم رو تو ختم قرآن ثبت کن.
از قرار معلوم مریم خانوم هم ختم قرآن داشتند،که من سعادت نداشتم شرکت کنم.
آقاجون کاش بیایی.....
خدایا عاقبت مارا ختم به خیر کن!
66724
نام: علی
شهر: استان گیلان
تاریخ: 5/27/2009 8:33:25 PM
کاربر مهمان
  بنام دوست : دنبال جایی میگشتم که این عقدهای درونم را خالی کنم . یا جایی که بتوانم با غم نامه دیگران خود را تسکین دهم که به اینجا رسدیدم.
بیاد دارم موقعه ای را که پدرم بیماربود در سالهای 1356 و من کودکی 5 ساله بودم . کسی بغیر از پدرم که در رختخواب بیماری بود با من با محبت رفتار نمیکرد . چون مادر بالای سرم نبود .یه زنی بود که من اورا ( مشتی نه نه ) صدا میکردم . او سعی میکرد جای مادرم را پر کند .(مشتی نه نه ) زن اول پدر بود. ولی بخاطر نداشتن بچه پدر با مادرم ازدواج میکند و ثمره این ازدواج در سن پیری پسری مثل من میشود که بعد متولد شدن من مادرم را بخاطر فشار بیش از حد نامادری طلاق میدهد. در سن 5 سالگی پدر در سفری به روستاهای خلخال که وطن اصلی آن بود فوت میکند. هیچ وقت من اونموقع را نتوانستم فراموش کنم . لحظه وداع پدر با طفل کوچک خود . چشمانش به من دوخته شده بود بطوری که با زبان بی زبانی میگفت پسرم مرا ببخش که نتوانستم در حقت پدری کنم. زبانش بند آمده بود کلمه ای به زبان نمی اورد فقط چشمها بود که حرف میزدن . آن شب گذشت روز بعد پدر را دیگر نیافتم .در آن میان کسی به من چیزی گفت که هنوز بیاد دارم ( پدرت به بهشت رفته ) پرسیدم پس کی برمیگرده گفت : به زودی . هنوز منتظرم که برگرده و چه انتظاری کشنده ای است تا برگشتن او . پدر سرمایه و مال و انوال فراوانی داشت . بطوری که همه اورا در بازار بزرگ به نیکی یاد میکردن. من در میان افراد فامیل ( مشتی نه نه ) بزرگ میشدم . و او بدون توجه به من فقط به دیگران میگفت : این طفل یتیم را فقط من میتوانم بزرگ کنم . به خاطر ثواب من این کار را میکنم . با این حرفها و اذیتهای فامیلش هر روز از زندگی بیزارتر میشدم و در آرزوی دیدن پدر را داشتم . تا اینکه در سالهای 59 مرا با دیگران به کارگری میفرستاد به بهانه کمک هزینه زمان تحصیل خودم را فراهم نمایم .در سال 1360 تا اول راهنمایی درس خواندم ولی بخاطر مصائب و اذار و اذیت نتوانستم ادامه دهم برای همین دیگر مرا نزد خود نگه نداشته و رسماً مرا از خانه بیرون فرستاد به این عنوان که شما برای خانواده خواهرم وبرادرزادهایم نامحرم هستی !!! من در سن 9 سالگی با خانه ای اجاره ای روزها کار میکردم و شبها به اوتاقی که درب آن بدون قفل و کلید بود می آمدم برای استراحت. سقف این خانه از انتهای برنج به نام محلی کولوش بود (که درآن زمانها در شمال مرسوم بود ) 1- سرمای زیادی باعث آذار و آذیت من میشد 2- تنهایی در میان آن باغ درون اتاقی که در زیر آن گاوداری بود. خانه های محلی گیلانی باچوب ساخته شده که به دوطبقه تقسیم میشود. 3- بعلت نداشتن قفل ، شبها سگها به پشت درب من می آمدن و من دیگر جرعت به بیرون رفتن برای دشئویی را نداشتم. با کاری که روزها میکردم ماهانه300 تومان در سال 60 به صاحب خانه میدادم .تا اینه وارد بسیج شدم و خود را به آنجا معرفی نمودم . هر کاری میکردم تا مرا به جبهه بفرستند موفق نمیشدم به خاطر سن کمی که داشتم ( در سن 9 سالگی ) چهار سال در اردوه های بسیچ شرکت میکردم تا اینه در سن 13 سالگی موفق به اعزام شدم . در عملیات کربلای 5 و در کربلای 4 و در چند پاتک شرکت داشتم ولی خدا نخواست که باز پدر را ببینم . فقط موج انفجار درعملیات و شیمیایی در کربلای 4 شامل من شد. همچنین زمان جنگ در پشت جبهه به ادامه تحصیل پرداختم تا اینه سیکل خود را گفتم . در سال 69 بعلت نداشتن راهنما بزرگترین اشتباه زندگی خودرا انجام دادم یعنی پیوست به ارتش جمهوری اسلامی . (بخاطر پوچ بودن محتوای آن و استفاده سران از
66723
نام: خروش!
شهر: همين دور و برا
تاریخ: 5/27/2009 8:22:50 PM
کاربر مهمان
  بعد از اين گرديده بي ياور علي
سر به چاهي مي برد ديگر علي...
<<ابتدا <قبلی 6679 6678 6677 6676 6675 6674 6673 6672 6671 6670 6669 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved