شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
66512
نام: فاطمه
شهر: فسا
تاریخ: 5/22/2009 11:29:25 PM
کاربر مهمان
  بیایید خطوط دلمان را کمتر اشغال کنیم شاید خدا پشت خط باشد.
سلام مطلب همتون برام جالب بود ولی سوال آقا حمید از داراب توجه منو به خودش جلب کرد. آقا حمید همین که دوست دارین مومن بشین خدا رو شکر کنین. من فقط اینو میگم که اگه واقعا حرفتون از ته دل باشه و اراده ی قوی هم داشته باشین حتما به درجات بالای معنوی میرسین.التماس دعا
دوستای محترم یه سوال دارم که اگه لطف کنین نظرتون رو بگین ممنون میشم. برای ازدواج عشق چه قدر مهمه؟ حتما باید پسر از دختر بزرگتر باشه؟ اگه هم سن باشن مشکلی پیش نمیاد؟ با تشکر
66511
نام: ديده
شهر: امام رضا(ع)
تاریخ: 5/22/2009 11:11:05 PM
کاربر مهمان
  سلام علي آل ياسين

سلام دوستان گرامي اميد كه حال همگي خوب باشه

ازته دل آرزو ميكنم همه به خواسته قلبيتون برسيد به حق امام زمان عج و خانم فاطمه زهرا سلام الله عليها به اميد خداي مهربون

يه بزرگي ميگفت خداوند رحمن است يعني كه دارد ورحيم است يعني ميدهد من گناهكار كه قابل نيستم دعا كنم واجابت بشه.... اما با اشك ديده براي همتون ازخداوند رحمن ورحيم مي خوام كه هر مشكلي هست رفع بشه وهر حاجت شرعي هست برآورده بشه وهرطور كه خالق يكتا صلاح ميدونه دل همه مومنين ومسلمين شاد بشه .

آقا حميد من چيزي كه از آيت الله بهجت رحمه الله عليه شنيدم ميگم كه فرموده اند بعد از انجام واجبات وترك محرمات صلوات فرستادن باعث قرب الي الله ميشود

عاشق گرامي از محبت شما ممنونيم انشاالله هر مشكلي هست با توكل حل ميشه

سيمين خانم هرجاهستي خدا به همراهت

تنهاي تنها اميدت به خدا انشاالله دلت شادبشه

حرف دليها ازهمه براي همه التماس دعا

اللهم صل علي محمدوآل محمدوعجل فرجهم
66510
نام: عاشق
شهر: هر جا که نگین زمان باشه
تاریخ: 5/22/2009 7:19:15 PM
کاربر مهمان
  زندگی بی او غم انگیز ترین لحظه عمر است

سلام اقا سید مرتضی.
سلام همدلی ها

سلام بی نام عزیز از شهر خارج از ایران
یعنی خداحافظ رفیق
یعنی یکی از ادمای بی مروت این زمونه هدیه ی خدارو که قلبمه رو ازم گرفت
ای کاش می شد منو بشناسی
به خدا غنچه شادی بودم به خدا احساساتی داشتم که هیچکس تو عالم نداشت
یعنی من تمام احساساتی رو که از روز جشن تکلیفم
تا سن بلوغم با زحمت به دست اوورده بودم
همشونو یه عده خدا نشناس ازم دزدیدند.
حالا منم ویه قلبی که با علاقه ی شدیدی که به اون بی مرام داره وداره ازدست میره
چشمام هم دیگه طاقت ندارن یعنی از گریه های مدامم
اونارم از دست دادم.

و سلام محمدی گرامی ممنون از لطفت .
منم مثل شمام چرا که تجربه بهم میگه کسی ارزش دوست داشتن داره که با خدا باشه بهم میگه که دیگه کسی رو یار خودم ندونم چون این روزا همه دشمن منن /کسی لیا قت تورو نداره

ولی افسوس صد افسوس
که دیگه دارم میرم

خلاصه اینکه من ناراحتی قلبی دارمو چشمام طا قت دیدن چیزی رو نداره.

راستی از قول من به شما هیچوقت از این سایت دل نکنین
من الان درست دوسال و سه ماهه که حرفم لابه لای حرفای این بچه های گله.

یعنی خداحافظ رفیق.....................
66509
نام: هابیل/سروش
شهر: تهران
تاریخ: 5/22/2009 6:33:17 PM
کاربر مهمان
  موزو انشا: عزدواج!

هر وقت من یک کار خوب می‌کنم مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده‌ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می‌کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می‌گوید مشکلات، انسان را آدم می‌کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است. یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می‌خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد. ولی مامانم می‌گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می‌شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم‌های بزرگی بوده‌اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم‌های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی‌خواهد و دایی مختار هم از زندان در می‌آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده‌ام و می‌خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه‌اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ‌کس را خوشبخت نمی‌کند. همین خرج‌های ازافی باعث می‌شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می‌گفت پدر خانومش چتر باز بود. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان‌تر است، هم خوشمزه‌تر است. تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند! اگر آدم زن خانه‌دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می‌شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه‌دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می‌گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته‌اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می‌خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می‌ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می‌ترسد. برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می‌کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می‌کند؛ بعد خانومش می‌رود دادگاه شکایت می‌کند؛ بعد می‌آیند دایی مختار را می‌برند زندان! البته زندان آدم را مرد می‌کند. عزدواج هم آدم را مرد می‌کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من
66508
نام: بی نام
شهر: خارج از ایران
تاریخ: 5/22/2009 6:23:13 PM
کاربر مهمان
  سلام عزیزان من از شما برای چند نفر تعریف کردم آنها هم دوست دارند به شما به پیوندند
لطفا یک جزئ را برای یکی از دوستان من ثبت کنید اسمش با نام
مرسی
سلامت باشید
التماس دعا
66507
نام: باران
شهر: دوست دارم کربــلا باشه
تاریخ: 5/22/2009 4:50:36 PM
کاربر مهمان
  السلام علیک یا فاطمة الزهرا (س)

سلام به همگی.

دوباره غروب جمعه...
دوباره دلتنگی...
دوباره انتظار...
ولی اینبار با این تفاوت که می تونم دلتنگیمو با نمایشگاه تقسیم کنم.

میتونم پشت پنجره های بقیع دست سازمون بشینمو به یاد بقیع غریب وقبر گمشده ی مادرم زار بزنم.

میتونم برم تو خونه ی بی بی آروم و مودب یه گوشه اشک بریزم.

میتونم تو نخلستان کنار چاه بنشینمو دردودل های امیرالمومنین رو بشنومو آروم آروم خاکستر شم.

میتونم برم وسط اروند کوچکمون کنار بچه های والفجر هشت بگم یاصاحب الزمان

حتی میتونم کنار تخت جانباز شیمیایی بنشینمو از اون بخوام به آقا بگه که دلم براش تنگ شده...

آقاجون
وقتی داشتیم نمایشگاهو راه می انداختیم همه امید داشتیم خودت میای و سر میزنی...
آقا...ناامیدمون نکن...


بچه ها از قافله جانمونید
کرج/نرسیده به فردیس/جاده ملارد/خیابان نیروگاه/شهرک ارم/مسجد حجة بن الحسن العسگری (عج) نمایشگاه بزرگ فرهنگ فاطمی








دعاکنیم دلامون دست نخورده بمونه برای خودش.
یازهـــــــــــــــــــــــــــــــــرا
66506
نام: فائزه
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 5/22/2009 4:13:11 PM
کاربر مهمان
  هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است

پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است
با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور
بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است

اللهم عجل لولیک الفرج

***************************************************

سلام به شهید آوینی عزیز
سلام به همه حرف دلی های مهربون .

امروز یه حال عجیبی دارم نمیدونم چمه ! از صبح به فکر امام زمانم اینکه اگه بیاد چی میشه ؟ چی به سر ما آدما میاد ؟ اگه ببینیمش چه حالی پیدا میکنیم ؟ !!! اگه بیاد و از ما بپرسه که در زمان غیبتش چی کار کردیم ما چی میخوایم جواب بدیم !!!!! اصلا میتونیم نگاش کنیم ؟ نمیدونم چرا امروز انقدر درگیر این موضوع شدم . احساس میکنم زمان کمه . هر لحظه ممکنه ظهور کنه . اونوقت من هیچ کاری نکردم . شما این حس رو ندارید . ؟؟؟

سبکبار گرامی برای اینکه بتونیم دل امام زمانمون رو از خودمون شاد کنیم صلواتی بفرست .


التماس دعا .

66505
نام: غزل
شهر: اصفهان
تاریخ: 5/22/2009 11:47:31 AM
کاربر مهمان
  زندگی یامرگ من
...عشق معجون غریبی است .همانقدر که می تواند کشنده باشد، قادر است اکسیر زندگی هم باشد ،همانقدر که زجر مردم از عشق ،نفس بر وخردکننده است خون گرمی که از آن توی رگ های آدم جاری می شود ،زندگی دوباره ای است که جوان وپیر نمی شناسد و قلب آدم را ،در هر سنی ،ناخوداگاه در برابر خداوندی که خالق عشق است ،خاضع می کند وشاکر .خدایی که در چشم به هم زدنی می تواند بد بختی ها را خوشبختی کند وزندگی را زیرو رو.

بعضی آدم ها عشق ودوست داشتن را افساری بر گردن طرف مقابل می بینند و این بدترین نوع دوست داشتن است،شناعتی واضح که تقدس عشق را آلوده می کند وبه ذلالت می کشاند.

عشق همراه شدن از روی تمایل است ،سر به راه دوست گذاشتن واز فرط نیاز برای فداشدن است ،نه دامی برای اسارت کشیدن و نه غل وزنجیری به پای آزادی وپرواز .عشق باید بال پرواز باشد برای گذراندن زندگی ،نه شکستن بال دیگری که مرغ خانگی پروبال شکسته ای باشد ،اسیر در دلم.وآن روزها من ندانسته در راهی قدم بر می داشتم که ثمره جنین طرز فکری بود و برای از دست ندادن او ،اورا اسیر می خواستم و عشقم را زنجیری که با آن ،او را به دنبال خودم بکشانم و خوب اشتباه می کردم ،هم در طرز فکرم وهم در مورد او ةاو کسی نبود که به اسارت تن در دهد.

آری من از بهشت راندهای هستم که با خیال آن بهشت زندگی می کند وکم تر از آن برایش خاکی است ،بی ارزش وپست .شاید در تفکر همه بیوه شدن با تعبیر جسمی آن معنا یابد ،ولی من این را با تک تک سلول هایم حس کرده امو الان می فهمم که خوشا بحال زن هایی که جسما بیوه می شوند . جسم و نیاز های طبیعی زود با زندگی کنار می آیند و راه عوض می کند ولی بد بختی که روحش بیوه می شود ،درد بی درمانی را تحمل می کند که علاجی ندارد جز مرگ.تملک گرفتن جسم کاری سهل وآسان است ةدشوار برگرفتن بکارت روح است و بع تملک در آوردن من واین درست همان رمزی است که شاید بیشتر مردمان در نیافته باشند .در حالی که او دانسته یا ندانسته دقیقا همین کار را با من کرد ...
66504
نام: غزاله
شهر: کرج
تاریخ: 5/22/2009 11:19:16 AM
کاربر مهمان
  سلام روز جمعه ی همگی بخیر

شماهاهمیشه با تازه واردهااینجوری صمُِ بکم هستین؟؟؟

بگذریم!!!برم سر اصل مطلب.


آقا جون می‌گفت:

«زمان شاه،
یک جوانی بود که پدر و اعضای خانواده اش رفتند و بهایی شدند.


خودش هم رفت بهایی شد.
سوادی نداشت آن بنده‌ی خدای دهاتی.
چهارتا حرف قشنگ به خوردشان می‌دادند و ایمانشان می‌بردند.

خلاصه،
بعد از مدتی که این رفت میان بهایی‌ها،‌
برگشت و دوباره مسلمان شد.

و به قول آقاجون، «خیلی هم شیخ شد!»
بچه هایش هم که الآن هستند،‌ خیلی شیخ هستند.
(شیخ در ادبیات آقاجون= مسلمان کار درست و مذهبی دو آتشه و محکم)

آقاجون افزود:
«ازش پرسیدم که چی شد که بازگشتی؟
چی شد که از بهاییت دست برداشتی؟ »

گفته بود:

«من خیلی از حرف‌ها و دلایل و ... سر در نمی‌آورم.
ولی یک چیزی را می‌دیدم.
این بهایی ها، پنجاه سال شان که می‌گذرد،
قیافه هایشان خیلی زشت می‌شود.
هر چه من در میان آن‌ها دقت می‌کردم، می‌دیدم این طوری است!

این شد که برگشتم.
نمی‌خواستم آن شکلی بشوم!»

****

نمی‌دانم این حرف ها چقدر قابل استدلال است.

ولی بسیاری از ما، تجربیات مشابهی داریم.
با بهایی‌ها نه.
ولی با وهابی‌های عربستان چرا.

شنیده‌ای راجع به علمای خودمان می گوییم
یک نور خاصی توی صورتشان هست.

بعضی‌هایشان، یک ظلمت خاصی توی صورتشان هست.
یک جوری که آدم کراهتش می‌آید به این‌ها نگاه کند.

یا شخصا،
این تجربه‌ی هزاران بار آزموده‌ام است.
کسی که با اهل بیت خوب نیست، یک کدورتی در صورتش هست.
و آن کسی که دلش با علی صاف است،‌ یک نوری در صورتش می‌بینم.

اخوی می‌گوید:
«این‌ها بک‌گراند ذهنی شما مذهبی‌هاست!
هر کسی برای اعتقادات خودش چنین چیزهای جادویی دارد.»

شاید راست بگوید.

ولی در مکه و مدینه و ...
شما با یک نفر هم صحبت می‌شوی.
هنوز نمی‌دانی طرف چه کاره است.
اما این نور و ظلمت را می‌بینی.
در میان کلام هم معلوم می شود که بعله.
طرف، سنی بود ها. ولی نور محبت اهل بیت را داشت.
یا کاری به این حرف ها نداشت. محبت نداشت ولی دشمنی هم نداشت.
صورتش هم ظلمت نداشت.

**

این صحبت ها که پیش آمد،
معلوم شد که این تجربه، منحصر در من نیست.

بابا و مامان و آقاجون و ....
خیلی های دیگر،
چنین تجربیات مستقیمی داشته‌اند.

***

شاید هم حق با اخوی باشد!

ما داریم به نفع می‌گیریم!

شاید!

66503
نام: بنده خدا
شهر: اصفهان
تاریخ: 5/22/2009 11:07:28 AM
کاربر مهمان
  خدایا لحظه ای ما را به خود وامگذار
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار
<<ابتدا <قبلی 6657 6656 6655 6654 6653 6652 6651 6650 6649 6648 6647 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved