شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
64952
نام: .
شهر: .
تاریخ: 4/2/2009 11:21:07 AM
کاربر مهمان
  به یاد پروانه های قندیل بسته

حسين‌ جون‌....به‌گوشي‌؟....قنديل‌ برات‌ مفهومه‌؟

....قنديل‌...سه‌ تاازپروانه‌هامون‌قنديل‌شدن‌....مفهوم‌ شد؟...سه‌ تااز پروانه‌هامون‌ قنديل‌شدن‌...مي‌فرستيمشون‌سردخونه‌...

سوز سردي‌ مي‌آمد.چشم‌ يكي‌ دو متر جلوتر رانمي‌ديد.بوران‌ وبرف‌ مي‌زد توي‌صورت‌ و مثل‌ سيلي‌اي‌ محكم‌، گونه‌ها را مي‌سوزاند و سرخ‌ مي‌كرد دندانهاديگر از شدت‌ سرما حوصله‌ به‌ هم‌خوردن‌ نداشتند. دستانمان‌ شده‌بود مثل‌دست‌ مصنوعي‌ جانبازان‌ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ سرخ‌ سرخ‌ بودند.

رفتيم‌ داخل‌ سنگرهاي‌ ديده‌باني‌، در سينه‌كش‌ ارتفاعات‌ مشرف‌ به‌ «ماووت‌»عراق‌. سه‌ تا از پروانه‌ها قنديل‌ شده‌ بودند. اين‌ چيزي‌ بود كه‌ حاجي‌ گفت‌. حالاپروانه‌ كه‌ مي‌سوزد و خاكستر مي‌شود چگونه‌ قنديل‌ شده‌ بودند، خدا مي‌داند.

نزديك‌ كه‌ شديم‌، سياهي‌اي‌ كم‌ به‌ چشممان‌ آمد. سلام‌ كردم‌. خسته‌ نباشيدگفتم‌، ولي‌ جوابي‌ نشنيدم‌. حتي‌ رويش‌ را هم‌ برنگرداند كه‌ نگاهي‌ كوتاه‌بيندازد تا ببيند خودي‌ هستم‌ يا دشمن‌. مثل‌ اينكه‌ قصد نداشت‌ تحويلمان‌بگيريد.

برشانه‌اش‌ كه‌ زدم‌، خنديدم‌، گفتم‌: «برادر يه‌ مقدار مواظب‌ پشت‌ سنگر هم‌باش‌ هر چي‌ صدا كرديم‌ جوابي‌ ندادي‌...» ولي‌ باز صورتش‌ را برنگرداند. شك‌برم‌ داشت‌. عباس‌ دستها را بر صورتش‌ گذاشته‌ و در كناري‌ ايستاده‌ بود. فكرنمي‌كردم‌ دارد گريه‌ مي‌كند. گريه‌ براي‌ چي‌؟

شانه‌هاي‌ بچه‌ بسيجي‌ پانزده‌، شانزده‌ ساله‌ را تكاني‌ دادم‌، باز جوابي‌ نشنيدم‌.

ـ برادر... اخوي‌ جان‌... بلند شو برو توي‌ سنگر استراحت‌ كن‌...

آن‌ هم‌ چه‌ سنگري‌. چاله‌اي‌ كوچكتر از قبر كه‌ پتوي‌ نيم‌ سوخته‌ عراقي‌ كه‌ ازسرما مثل‌ چوب‌ خشك‌ شده‌ بود، نقش‌ سقف‌ را بازي‌ مي‌كرد، حداقلش‌ اين‌بود كه‌ از بارش‌ مستقيم‌ برف‌ مصون‌ بوديم‌.

مقابل‌ صورتش‌ كه‌ قرار گرفتم‌ جا خوردم‌. نگاهم‌ نمي‌كرد. چشمانش‌ باز بودند.مژگانش‌ را توده‌اي‌ از قنديلهاي‌ كوچك‌ فرا گرفته‌ بود. موبر پشت‌ لبش‌ سبزنشده‌ بود. تمام‌ صورتش‌ يك‌ دست‌ سرخ‌ بود و سفيدي‌ برف‌ بر آن‌ نشسته‌. يخ‌در ميان‌ چشمهايش‌ مثل‌ ستاره‌اي‌ مي‌درخشيد. ولي‌ هيچ‌ تحركي‌ نداشت‌.زبانم‌ بند آمد. خواستم‌ دستش‌ را بلند كنم‌. خشك‌ شده‌ بود. اسلحه‌ را دردستش‌ فشرده‌ و همانطور نشسته‌ بود. مات‌ مانده‌ بودم‌. فرياد زدم‌: «حاجي‌...حاجي‌... اين‌... اين‌... يخ‌...»

و اين‌ حاجي‌ بود كه‌ بغضش‌ تركيد: «ساكت‌... تورو به‌خدا ساكت‌... داد نزن‌...بيدارشان‌ مي‌كني‌. آروم‌ برش‌ دارين‌ مواظب‌ باشين‌ بالهاي‌ قنديل‌ گرفته‌اش‌نشكنه‌...

اونو كه‌ از سنگر درآوردين‌ برين‌ اكبر و حسين‌ هم‌ از توي‌ اون‌ سنگر بيارين‌ تابفرستيمشون‌ عقب‌...».

دستم‌ را عقب‌ كشيدم‌. نشستم‌ روي‌ لبة‌ يخي‌سنگر. چشمانش‌ را پائيدم‌.نگاهش‌ به‌ شيار روبرو خشك‌ شده‌ بود، هيچ‌ بخاري‌ از مقابل‌ دهانش‌ برنمي‌خاست‌. يخ‌ بسته‌ بود. يخ‌ِ يخ‌. به‌هيچ‌ صدايي‌. بدون‌ اينكه‌ جاي‌ تير و تركش‌ دربدنش‌ پيدا باشد. كمي‌ آن‌ سوتر را نگاه‌ كردم‌. داخل‌ سنگر بغلي‌، دو نفر نوجوان‌،حسين‌ و اكبر سر بر شانة‌ يكديگر گذاشته‌ و آرام‌ خفته‌ بودند. با خود زمزمه‌كردم‌:

ـ آرام‌ بخواب‌ بسيجي‌. آرام‌ بخواب‌ پروانه‌ قنديل‌ گرفته‌ام‌... آرام‌ بخواب‌... گل‌ِيخ‌ بسته‌ام‌.
64951
نام: علی
شهر: اصفهان
تاریخ: 4/2/2009 2:13:01 AM
کاربر مهمان
  به یاد شهیدان بودن هنر نیست
با شهیدان بودن هنر است
64950
نام: گل مریم
شهر: یزد
تاریخ: 4/2/2009 1:16:55 AM
کاربر مهمان
  نمیدانم نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد... نمی خواهم بدانم.نمی خواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت.ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی هوشیارو بازیگوش واو هر دم دم گرم خوشش را در گلویم سخت بفشارد بدین سان بشکند بر من سکوت مرگبارم را.......(دکتر شریعتی)
64949
نام: علی زارعی
شهر: میناب
تاریخ: 4/1/2009 11:02:08 PM
کاربر مهمان
  شهیدان را شهیدان می شناسند
64948
نام: sara
شهر: ازت
تاریخ: 4/1/2009 7:57:35 PM
کاربر مهمان
  با سلام مجدد:

كسب تجربه در سنين پايين و با مجوز صيغه و اونهم بدون تماساي فيزيكي??????!!!!!
فكر ميكنم سازمان ملي جوانان قبل از اينكه بخواد چنين طرحيرو پيش ببره لازمه يه چند تا زوج كم سنوسالو يه جايي قرنطينه كنه و بهشون برنامه بده كه شماها بايد خيلي زرنگ باشيد, فقط بايد با هم گپاي عاشقانه بزنيد, دستو پاتونم گم نكنيدوووحقم نداريد كار ديگه اي بكنيد.......شايد اونموقع بهتر بشه پي برد كه ايا اين طرح عمليه يا نه????
فكر كنم اين همون مصداقيه كه ميگه يارووو بجاي لباس شنا لحاف به خودش بسته بود!!!
بسيار خوب اصلاما ميگيم ميشه ارتباطاي تلفني حلالووووونامه نگارياي حلالو قرار ملاقاتاي حلالوووووداشت اما موضوع اينه كه داستان به همينجا ختم نميشه و اين خيلي ساده نگريه كه به يه جوون 15 16 ساله بگي فقط حولو حوش همين خط قرمزهاميتونين رابطه حلال داشته باشيد...بنده تصور ميكنم اگر جايي براي ازدواج موقت در اسلام وجود داشته باشه اون جايگاه فقط براي افراديه كه امكان تشكيل خانواده رو ندارن و از نقطه نظر جسمي هم نميتونن خودشونرو كنترل كنن....و در اصل براي مواقع اضطراري و با شرايط خاص هست....كسی كه در شرایط خاصی قرار بگیرد بالاخره برای مشكلش راه پیدا می كنه و قانوني هم كه براي عده معدود مضطر اومده ديگه نميتونه جهان شمول بشه و هر روز از رسانه ها در بوقو كرنا بره...
64947
نام: نا اشنا
شهر: خرم...
تاریخ: 4/1/2009 6:21:37 PM
کاربر مهمان
  سلام می خواستم حرف دلموبزنم من عاشق یه نفرشدم خیلی عاشق اینقدر دوسش دارم که نمی دونم بیانش کنم اینقدر دوسش دارم که بدون اون نمی تونم زندگی کنم حتی بدون اون نمی تونم زنده بمونم هیچ کس منو تو این دنیا درک نمی کنه حتی یک لحظه طاقت دوری شو ندارم یک لحظه دوری از اون به اندازه ی هزارسال میگذره دیگه نمی تونم دوری شو تحمل کنم حتی گاهی ازدوری اون به سرم میزنه ومی خوام فرارکنم گاهیم ازدوریش گریم می گیره امیدوارم کسی که داره اینو می خونه منو درک کنه هرشرایطی هم که داشته باشه بازم حاضرم باهاش ازدواج کنم من از ذلیخا خیلی عاشق ترم توروخداسر نماز برام دعا کنیدکه من به عشقم برسم مچکرم
64946
نام: سبكبار
شهر: يه كوشه دنيا
تاریخ: 4/1/2009 5:01:25 PM
کاربر مهمان
  صلوات بفرست بر محمد ص وآلش
64945
نام: سارا
شهر: ساری
تاریخ: 4/1/2009 4:37:21 PM
کاربر مهمان
  هیچ کس بامن دوست نمیشود
64944
نام: منتظر
شهر: خمین(مرکزی)
تاریخ: 4/1/2009 4:36:56 PM
کاربر مهمان
  سلام اول با آرزوی سلامتی برای همه شما عزیزان
خیلی وقت دلم گرفته بود نمیدونستم کجا باید خالیش کنم تا اینکه یه نفر این سایت رو به من معرفی کرد
راستیش دیگه نمیدونم که باید به کی اطمینان کرد وبه کی نکرد
خلاصه دلم از دست آدما ناراحت از اینکه دیگه اون روز های قبل برنمیگرده
از اینکه چرا از فرصتایی که داشتم استفاده نکردم
از همه مهم تر اینکه آدما فقط به یاد فکر خود شون هستن اصلا انگار نه انگار که یه آقایی ما داریم یه امامی داریم که خودش گفته برای ظهور من زیاد دعا کنید که هیچ کدوم از ما ها اون جور که باید دعا نمیکنیم
اون قدر گناه کردیم که دیگه امام زمان دلش نمیاد یه تلنگری به ما بزنه
دیگه بیشتر از این خستتون نمیکنم
اللهم عجل الولیک الفرج
64943
نام: ستاره
شهر: کابل
تاریخ: 4/1/2009 3:59:47 PM
کاربر مهمان
  انسان چگونه میتواند زندگی کند وانسان موفق کیست
<<ابتدا <قبلی 6501 6500 6499 6498 6497 6496 6495 6494 6493 6492 6491 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved