شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
57651
نام: .
شهر: .
تاریخ: 9/9/2008 1:17:29 AM
کاربر مهمان
  سلام اقا سيد الان دارم شعر اتل متل يه بابا رو با صدا و تصوير سهراب شهيد گوش ميكنم آقا سيد نمي خوام بگم دفاع مقدس نزديكه و من هوايي شدم كه من اصلا اينجوري نيستم هر روز و هر ماه و هر سال ياد شماهايم بدون هیچ تلنگری سعي من اينه لا اقل خودم تغيير نكنم چند نفر دور و برمم همينطور براي همين مكالمه ها و ديدارمون با ياد شما و كلمات شماهايه
حاجي نميخوام بگم تو كدوم كانونها و مساجد و هيئتم و چي كار ميكنم چون نياز نيست حاجي خودتون ميدونيد كي چي كار ميكنه ديروز وقتي يكي داشت فرم بسيجيش و پر ميكرد يه حرف قشنگي زد گفت نميتونم اين قسمت و دروغ پر كنم ميخوام راستش و بنويسم ولي بازم همون و نوشت كه:….
آره گفت من براي كارت فعالشه كه …واين واقعيتي بود كه خيلي از شاغلين براي گرفتن ترفيع و حقوق وارد اين ارگان مقدس ميشند ميبيني حاجي كي تو اون زمون ديديد كسي به اين خاطر بره جلوي تانك يا روي مين يا رنج اسارت و بكشه و يا عضوي از بدنش و از دست بده ؟؟!!
اينه كه خون به دل بچه بسيجيامون ميكنه و عزيزاي جانبازا رو ….
حاجي اونا تو ترفيع پيش خدا و امام زمان و جدش پيش مرگ مي شدند و براي افزايش حقوق معنوي اينكار و مي كردند ولي حاجي منم بايد ببينم و بشنوم و خون دل بخورم ولي با اينكه گفتند هيچ حرفي نزني كه نرنجند بر عكس بايد به جاي همه شما من باهاشون حرف بزنم حاجي ميدونم خيليا با اين موارد روبرويند ولي نميتونند به نظر من مديونند به همه ي اونايي كه كه رفتند وبرنگشتند حتي جسدشون به اوناي كه با تابوت برگشتند يا اونايي كه سالم رفتند و بي عضوي برگشتند من كه شرمنده همه تونم حاجي
حاجي بعد اين همه سال دوست دارم يه شب بياي تو خوابم بيا و نصيحتيم كن حاجي كاش….نه من اصلا لياقتشو ندارم حاجي دست همه ي عاشقاي شهادت و بگيريد

57650
نام: گدای فاطمه س
شهر: جهنمی ارومیه
تاریخ: 9/9/2008 1:16:54 AM
کاربر مهمان
  سلام مومنای خوب خدا و مومنه های با عفت و با حیای خدا بد جوری از دنیا بریدم التماس دعا دارم خواهردینی من سارا خانم اگه حرم رفتید به آقا بگید آقا گنهکار گفت نمیخواهید بیام حرم آدم بشم برگردم منم دعا کنید
57649
نام: باران
شهر: دوست دارم کربلا باشه
تاریخ: 9/9/2008 12:45:45 AM
کاربر مهمان
  سلام به همگی...

* گفتگوی مورچه با خدا *
بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت . گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس میزد.اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: گاهی یادم می رود که هستی ، کاشکی بیشتر می وزیدی.خدا گفت: همیشه می وزم، نکند دیگر گمم کرده ای مورچه گفت: این منم که گم میشوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خرد . نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد. خدا گفت: اما نقطه سرآغاز هر خطی است. مورچه زیر دانه گندمش گم شد و گفت : من اما سرآغاز هیچم ، ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد. خدا گفت: چشمی که سزاوار دیدن است میبیند. چشمهای من همیشه بیناست. مورچه این را می دانست. اما شوق گفتگو داشت.شوق ادامه گفتن. پس دوباره گفت: و زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست. خدا گفت: اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟تو هستی و سهمی از بودن برای توست و در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است. مورچه خندید و دانه گندم از دوشش دوباره افتاد.خدا دانه را به سمتش هل داد. هیچکس اما نمی دانست که گوشه ای از خاک، مورچه ای با خدا گرم گفتگواست.
همین ...
برگرفته از یک وب سایت


دعاکنیم دلامون دست نخورده بمونه برای خودش.
یازهرا
57648
نام: باران
شهر: دوست دارم کربلا باشه
تاریخ: 9/9/2008 12:28:35 AM
کاربر مهمان
  خداجون!!!!!!!
امشب باهات کلی کار دارم،میشه گوش کنی؟؟

از بچگی بهم گفتن همیشه یکی اون بالا هست که حواسش به توئه،یادم میاد یه شب مامانمو بیدار کردم گفتم الان خدا خوابیده...من اگه چیزیم بشه چی...عالمی داشتم.

بعضی وقتا مثل الان نمیدونم چی صدات کنم؟؟
بگم مهربون ارباب،بگم مولای من،بگم ولی نعمت...
همش قشنگه ولی دلمو آروم نمیکنه.
دلم یه دفعه خواست بگم ستارالعیوب...
ببخش که بلد نیستم باهات حرف بزنم.ببخش که مجبوری ستارالعیوبم باشی...شرمنده ام.
نمیدونم گیرم چیه ولی بدجور کلاف زندگیم پیچیده بهم،فقط کار خودته...نگو نه.ردم نکن.اگه اومدم سراغت،پرچم کرمت چشمو گرفت.از ته جهنم دنیا اومد در خونه ت تا دلمو بگیرم کف دستم بهت نشون بدم چقدر کثیف شده،بگم دیگه کسی نمی خوادش...تو ام دلمو برداری برای خودت...یه چیزی جاش بذاری کف دستم...

دلم میخواد بهت بگم قاضی الحاجات...
ببخش که هروقت گیر میکنم یاد این اسمت میفتم.
ببخش پر از حاجات رنگارنگم...

میشه بهت بگم...بگم خدای من؟؟
بلدنیستم باهات حرف بزنم ولی این دلیل نمیشه دوسِت نداشته باشم!!!
اگه یه روزی بندازیم ته جهنم همونجا داد میزنم...میگم دوسِت دارم.به همه میگم که دوسِت داشتمو دارم...
یه کاری میکنی برام...نماز،دروغ،غیبت.
تو این سه تا حواست بهم باشه،چشم ازم برندار تا یاد بگیرم دوست داشتنت الکی نیست...خرج داره...
ممنون که گوش کردی...شب بخیر



دعا کنیم دلامون دست نخورده بمونه برای خودش
یازهـــــــــــــــــــــــــــــــرا
57647
نام: اُنس
شهر: معرفت
تاریخ: 9/9/2008 12:06:05 AM
کاربر مهمان
  .::سلام::.
وقت تنگ است، وقت سحر است ،وقت خوش با خدا بودن و با او نجواي عاشقانه سر دادن،
بياييد يكديگر را به اين ميهماني نصف شب خلوت با خدا دعوت كنيم
خدايا !كمكم كن نه تنها در اين يك ماه به فكر تو به فكر
ترك گناه و به فكر دست كشيدن از وابستگيهايم
باشم براي رضاي تو ، بلكه دست بشويم
از همه علايقم از همسر و فرزند
زندگي و ماشين و شغلم
حتي اين سايتها و
اينترنتي كه
من و اين موقع شب
موقع راز و نياز با تو ميكشونه
اينجا، خدايا !چه كار كنم؟؟
ميخوام فقط با تو مال تو به ياد تو باشم و در راه تو
فدا شوم خدايا !كمكم كن به خودت و به
عظمتت سوگند دستم را بگير
خدايااااااااا!!!

57646
نام: sara
شهر: ازتهران
تاریخ: 9/8/2008 11:08:22 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه شما خوبانو زيبا دلان :


يه زندگي كه بوي حقيقت ميده همه از دركش لذت ميبرن و اين بو رو ادما ميفهمن البته اگه سرشونو زير برف نكرده باشن!!!واگه به سرچشمه وصل باشن....اگه كه از زيباييو زيبا بودن چيزي حاليشون باشه ...و ذوق زيبا زندگي كردن داشته باشن... اگه عمريرو تلف نكرده و دلاشون پوسيده نباشه...اگه كه براي پرورش نطفه زندگي حقيقتو پيروي كنن...اگه كه ذوقو سليقشون مثل حقيقت زيبا و دوست داشتني باشه..و اگه كه هر زشتيرو رنگ نكنن و بگن اين همون حقيقت زيباست..........
و خلاصه كلام اگه خودشون با خودشون صادق باشن و وقتيكه ميگن خدا بزرگه اين بزرگيرو با تموم بيكرانگيش با تموم زيبايي هاش بپذيرن...اگه قرار بود كه زيبايي حقيقت فقط دريه محدوده كوچيك ظهورو بروز كنه كه قطعا بايد به عدالت خدا شك ميكرديم....اما مشكل اينجاست كه اينروزا بيشتر ادما هم خودشون سنگ لوحن و هم خودشون حقيقتو ميخوان رو خودشون بنويسن....ديگه توضيح نداره براي اينكه اگه حقيقت حقيته...دنبال يه لوح پاكو ساده ميگرده!!!!

در روايات داريم كه اگر كسي چهل روز با عالم عاملي برخورد نكند، قساوت قلب پيدا مي‌كند.
حالا چراشو بريم بگرديم پيدا كنيم....فكر ميكنم هيچكدوممون دلمون نميخواد يه قلب سختو زشت داشته باشيم...و هيچكدوممون دلمون نميخواد از درك زيباييها يي كه با داشتن يه دل نرم بدست مياد محروم باشيم..مسئله در ك و ديدن زيباييها و ربطشون با جلا پيدا كردن قلب و روح چيزيه كه بر هيچ ادم حقيقت جويي پوشيده نيست...چون همانا زيبايي حقيقته و حقيقت زيبايي...
چند وقت پيش در جايي ميخوندم امام رضا(ع) فرموده: سه چيز روح انسان را جلا ميبخشد: نگاه كردن به آب روان، به سبزه و به صورت زيبا حالا اين صورت زيبا و اين نگاه به زيبايي قطعا نگاه به حلالها بوده ديگه ...وقتي روايتو خوندم اولش سطحي فكر كردم و احتمال دادم روايت درستي نباشه..اما وقتي تو عمقش رفتم ديدم معنايي جز اشاره به درك حقيقت از طريق وصل شدن به زيباييها نيست...براي اينكه اگر حواس ما عادت كنه به درك زيباييها و از ورود زشتيا به دريچه هاي حواس جلوگيري بعمل بياريم عمدتا ياد ميگيريم خودمون هم زيبا زندگي كنيم و زيباييرو ترويج بديم. ...
بحث تعامل و رابطه بين زيبايي و حقيقت بحث جالب و زيباييه و توصيه هاي زيادي در اين رابطه در دين به ما شده....و حفظ زيبايي از لحاظ ظاهري نيز جز اين توصيه هاست...خوب و اراسته پوشيدن...تميزي ...معطر بودن و با عطر خوش وارد مسجد شدن..راستي از اين معطر بودن يه خاطره اي به ذهنم اومد كه مربوط به ايام رمضون پارساله. يادم مياد يه دختر نوجووني اومد مسجد و بعد از پيدا كردن يه جايي با كلي زحمت كنار يه خانوم سالو سن داري كه تسبيح بلندي تو دستش بودو داشت به اصطلاح ذكر ميگفت نشست و به محض نشستن يه اسپري خوشبو در اوورد و شروع كرد زدن به دستو پاهاش كه يه دفعه اون خانوم ذاكره با لحن بسيار تلخي به اون دختر جوون گفت اووه بسه بابا بسه ديگه مگه عقده داري?!خفمون كردي...دختر هم كه جا خورده بود بساط جانمازشو جمع كرد و زير لب گفت بهتره برم يه جايي كه شيطون كنار دستم نباشه!!!فكر كنم از اين جور صحنه هاي زشت تو اجتماع اسلامي ما زياده!!!از وقتيكه پامون رو ميزاريم از در خونه بيرون و تا وقتي برميگرديم دائما با صحنه هاي زشتو زيبا مواجه ميشيم...اگر كه دنبال زيبايي ها بريم به نفعمونه حداقل روحمون كسل و افسرده نميشه...در احاديث داريم كه حسن خلق روز قيامت پا به پاي نماز بندگان سنجيده مي‌شه و خوب اين نشون ميده كه حسن خلق كه شامل چهره
57645
نام: مسعود (برهان(
شهر: افغانستان (کابل)
تاریخ: 9/8/2008 9:27:39 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان ازخداوند(ج)برای همه گان قبول طاعات عبادات می خواهم.
تمامی دوستان اففانی ام برشماسلام های رمضانی خود را تقدیم کرده اند .
تشکرازشما
مسعود(برهان)ازافغانستان
57644
نام: مریم
شهر: انتطار بهار و باران
تاریخ: 9/8/2008 7:28:16 PM
کاربر مهمان
  سلام مهربون!
یه روز دیگه هم مهمون کرامتت بودم، کاش قبول می کردی.
خدایا یاد تو آرام بخش جانها و دلهاست، و نام تو و باد توئه که آرومم می کنه، پس همراهم باش و منو به همراهی و مهمونی خودت بپذیر.
خدایا نمی دونم، اگه بهت بگم آروم بودم ، داری می بینی که نااروم و بی قرارم و اگر بگم بیقرارم و متلاتم ممکنه ناشکر باشم و بنده ی سر به هوا!
خدای من کاش این نسیم ها و این توفانهای ناگهانی که یکباره من رو به هم میریزه ، می تونست عامل هدایتم بشه! کاش می تونست من رو به ساحل آرامش برسونه!
خدایا می ترسم این روزه هایی که می گیرم فارغ از یاد تو باشه و فقط یه گرسنگی باشه که به جسمم می دم و شاید استراحتی که به زبانم می دم. خدایا کاش به حرمت ماه مهربونت ، ناقص و شکسته و پر از عیب و ایراد از ما قبول می کردی.
خدایا می دونم حتی یک ذره هم اونطور که می بایست قدر این روزاتو ندونستم و خودمو سرگرم کردم و گول زدم که مهمونتم، اما دلم خوشه که میزبان تویی.
خدایا من بدم، بد تر شدم، اما تو همیشه همون خدا بودی و هستی، قبول کن از من و دعایم را بپذیر ای اجابت کننده ی دعای نیازمندان.
57643
نام: شهاب
شهر: اميد به رحمت خدا
تاریخ: 9/8/2008 7:21:08 PM
کاربر مهمان
  .:: يا قاضي الحاجات ::.


سلام خدا بر شهيدان ،

سلام خدا بر مجاهدان راه حق ،

سلام خدا بر كساني كه آن حماسه و شور را آفريدند ،

سلام خدا بر شهيدان .

*مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) *

57642
نام: مریم
شهر: انتطار بهار و باران
تاریخ: 9/8/2008 6:59:11 PM
کاربر مهمان
  به نام خدا
روز همگی به خیر

این مطلب رو آقا رضای کویری چند روز پیش ثبت کرده بودند که جز نوشته هایی بود که پاک شدند، به نظرم قشنگه یکبار دیگه ثبتش میکنم تا خودم باز بهش دقت کنم.


هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم ،
نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد.
دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید.
سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.
چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.
پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.
هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.

ـ جبران خلیل جبران-
<<ابتدا <قبلی 5771 5770 5769 5768 5767 5766 5765 5764 5763 5762 5761 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved