شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
18432
نام: مجتبی
شهر: کرج
تاریخ: 3/19/2006 10:00:21 AM
کاربر مهمان
 

لوئيز ردن زني بود با لباسهاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست تا کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت که شوهرش بيمار است و نمي تواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بي اعتنائي نيم نگاهي اندااخت و محلش نگذاشت و با حالت بدي سعي کرد او را بيرون کند.
زن نيازمند درحالي که اصرار ميکرد گفت:
آقا ... شما را به خدا قسم ميدهم به محض اينکه بتوانم پولتان را مي آورم.
جان گفت که نسيه نمي دهد.
مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را مي شنيد به مغازه دار گفت: ببين اين خانم چه ميخواهد ... خريد اين خانم با من.
خوارو بار فروش گفت : لازم نيست ... خودم مي دهم ... ليست خريدت کو؟
لوئيز گفت : اينجاست ...
جان گفت : ليست ات را بگذار روي ترازو ... به اندازه وزنش هرچه خواستي ببر...!
لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد از کيفش تکه کاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي کفه ترازو گذاشت ...
همه با تعجب ديدند که کفه ترازو پائين رفت ...
خواربار فروش باورش نمي شد ...
مشتري از سر رضايت خنديد ...
مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ديگر ترازو کرد ... کفه ترازو برابر نشد ... آن قدر چيز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند ...
در اين وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است ...
کاغذ ليست خريد نبود ... دعاي زن بود که نوشته بود :
" اي خداي عزيزم ... تو از نياز من باخبري ... خودت آن را برآورده کن "

فقط اوست كه مي‌داند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است .
دعا بهترين هديه رايگاني است كه مي‌توان به هر كسي داد و پاداش بسيار برد



18431
نام: تنهای شهر
شهر: مشهد
تاریخ: 3/19/2006 8:56:12 AM
کاربر مهمان
  سلام
نمی دونم تا حالا برا شما هم پیش اومده کسی را دوس بداری اما نتونی بهش بگی چون ممکنه از این حرف تو سوئ استفادهمنم خیلی دوسش دارم ولی ...شاید بهم نرسیم و من اینجوری نمی خوام غرورم خرد بشه و نمی خوامم از دستش هم بدم
بابا به چه زبونی بگم علی جون دوستت دارم
به چه زبونی بگم من فقط تورا می خوام
بابا چرا نمی فهمی ؟
اخه چرا چرا چرا؟
علی به خدا نمی خوام از دستت بدم می خوام همیشه مال من باشی
18430
نام: ....
شهر: ....
تاریخ: 3/19/2006 8:46:35 AM
کاربر مهمان
  با حرف آقای گودینی موافقم.
18429
نام: حمزه گودینی
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 3/19/2006 8:20:17 AM
کاربر مهمان
  تورا جان هرکی که میپرستید بیایید خون شهدا را پایمال نکنید.
18428
نام: مهدي
شهر: كرج
تاریخ: 3/19/2006 7:50:34 AM
کاربر مهمان
  ظهور امام زمان يعني پياده شدن قرآن كريم در متن جامعه :همچنانكه قرآن مراتب دارد ظهور را نيز مراتب است يا م ح م د ابن العسكري (ع)توفيق ده ظهورتان را درهمه مراتب به نظاره بنشينيم:تويي غايب كه دوري در بر وي نهادي نام خود رابرسروي:يا علي
18427
نام: آسمان
شهر: می خواهم آسمانی باشم
تاریخ: 3/19/2006 7:29:37 AM
کاربر مهمان
  خدایا رحم کن بر من رحمتی عظیم
18426
نام: یعقوب چوبداری
شهر: سلماس-مغانجوق
تاریخ: 3/19/2006 7:28:43 AM
کاربر مهمان
  دل هرکی یه یاری داره یاره دل ما حسینه
18425
نام: مریم
شهر: کاشان
تاریخ: 3/19/2006 7:15:51 AM
کاربر مهمان
  خدایا .خدای مهربونم دلم خیلی گرفته .به اندازه ی اسمونت دلم گرفته
18424
نام: هانیه
شهر: چابهار
تاریخ: 3/19/2006 6:41:15 AM
کاربر مهمان
  دلم خیلی گرفته
18423
نام: آسمان
شهر: می خواهم آسمانی باشم
تاریخ: 3/19/2006 6:31:05 AM
کاربر مهمان
  خدایا دلم گرفته بارانی است یاریم کن یاریم کن یاریم کن یاریم کن یاریم کن یارب یا رب ای پروردگار من ای قدرت بی انتها ای خدای من
<<ابتدا <قبلی 1849 1848 1847 1846 1845 1844 1843 1842 1841 1840 1839 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved