اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
17832 |
نام:
شادی
شهر:
سنندج
تاریخ:
3/6/2006 5:40:01 AM
کاربر مهمان
|
اگردنیاارزش زندگی کردن راداشت هیچگاه هنگام بدنیاامدنگریه نمی کردم
|
|
17831 |
نام:
جامونده
شهر:
تهران
تاریخ:
3/6/2006 5:39:03 AM
کاربر مهمان
|
*********************************************
سلام رفقا
وظیفه ما درس خواندن و رشد در مسائل اخلاقی است
چرا افرادی که از خدا و ÷یغمبر چیزی سرشان نمیشود در خانه ها مینشینند و درس میخوانند و بعد میشوند مسئولین مافوق ما
عزیزان من تحصیل علم و به کار گرفتن مسائل اخلاقی موجب رشد ما و دیگر م<منین میشود
ویقین داشته باشیم آنچه امام زمان از ما میخواهد همین است و بس
وفق باشید
*********************************************
|
|
17830 |
نام:
ناشناس
شهر:
غریبستان
تاریخ:
3/6/2006 5:26:21 AM
کاربر مهمان
|
سلام
خرووووووووووووووووش !!!
میشه لطف کنید و به نقطه اتصال مراجعه کنید.
یا علی
|
|
17829 |
نام:
سورنا
شهر:
نزدیک کربلا
تاریخ:
3/6/2006 5:22:10 AM
کاربر مهمان
|
آقا مهدی اهوازی
با سلام خدمت شما
می خواستم خدمت شما عرض کنم اولا من کربلا نیستم . نزدیک کربلایم .
و بعدش هم اینکه می خواستم از شما خواهش کنم مطالبتون جنبه عمومی داشته باشه تا هم ما و هم همه حرف دلی ها از اون استفاده کنن. لزومی نداره که مرتب اسم منو ببرید. اینکار اصلا درست نیست و من راضی نیستم.
از چند تا پیام قبلیتون ، چون نمی دونستید گذشت می کنم اما خواهش می کنم تکرار نشه چون در اون صورت همونطوری که گفتم راضی نیستم و شما مدیون من خواهید بود. ازتون می خوام حتی جواب این پیام را هم ندید.
ببخشید و موفق باشید.
|
|
17828 |
نام:
محدثه
شهر:
تهران
تاریخ:
3/6/2006 4:43:52 AM
کاربر مهمان
|
سلام برو بچه های اهل دل *
زندگی شهد گل است
زنبور زمان می خوردش
آنچه می ماند به جا
عسل خاطره هاست
|
|
17827 |
نام:
شهید گمنام
شهر:
جزیره مجنون
تاریخ:
3/6/2006 4:41:21 AM
کاربر مهمان
|
شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه (علیها السلام) دختر امام حسین (ع) چنین است عصر روز سه شنبه در خرابه کنار حضرت زینب نشسته بود، جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید عمه جان اینان کجا می روند ؟ حضرت زینب فرمود عزیزم اینها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم خانه ما در مدینه است . تا نام مدینه را شنید خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد بلا فاصله پرسید عمه پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته.
طفل دیگر سخن نگفت و به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با اندوه به خواب رفت، پاسی از شب گذشت ظاهرا در عالم رویا پدر را دید سراسیمه از خواب بیدار شد، مجددا سراغ پدر از عمه گرفت و بهانه جویی نمود به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید رساندند. دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند، راس مطهر سید الشهدا را در میان طبق جای داده وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سر پوش طبق را کنار زد سر مطهر سید الشهدا را دید. سر را برداشت در آغوش کشید بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله بلندتر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرده.
پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده ؟ پدر جان «من ذالذی ایتمنی علی صغر سنی» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟
پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود.
پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین (ع) آنقدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد، همه خیال کردند به خواب رفته وقتی به سراغ او آمدند ...
شبانه غساله آوردند و او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون کردند.
التماس دعا
شهید گمنام
|
|
17826 |
نام:
نصیر
شهر:
تهران
تاریخ:
3/6/2006 4:40:49 AM
کاربر مهمان
|
بنده آقام ابوالفضل خیلی خیلی دوست اش دارم من فدای خاک زیر پای آقام بشوم نه من بلکه تمام عالم
|
|
17825 |
نام:
مختار
شهر:
اصفهان
تاریخ:
3/6/2006 3:51:01 AM
کاربر مهمان
|
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که هم درد اند
|
|
17824 |
نام:
رضا
شهر:
کویر
تاریخ:
3/6/2006 3:47:58 AM
کاربر مهمان
|
سلام
***
برای ناشناس گرامی به امید آنکه با دلی متن امروز
رانوشته دعایم کند . انشاا..
**********************************************
1- زني قديس در حالي که عصايي به دست داشت از جاده اي مي گذشت. از او پرسيدند:
" به کجا مي روي؟" پاسخ داد "به خدا" ... پرسيدند: "از کجا مي آيي؟" پاسخ داد:
"از خدا" ... !
اگر به ياد داشته باشيم که از خدا آمده ايم و به «او» بازمي گرديم و سفر عمر ما
لحظه اي در ابديت است آنگاه از هيچ اتفاقي اندوهگين نمي شويم، پيوسته در شادي به سر مي بريم و در زندگي پيروز خواهيم بود.
2- هيچگاه هدف را فراموش نکن! هدف خداست و خدا عشق است، حقيقت است. به همه عشق بورز ، به گناهکار و قديس، به دوست و دشمن. در مواجهه با سختي ها و وسوسه ها حقيقت را دنبال کن، حتي اگر ترا به هلاکت رهنمون کند، حتي اگر ترا در آتش بيفکند.
3- بگذار زندگي ات در ايمان ريشه گيرد. ايماني که مي گويد." خداوند عالم است و بهتر از هر کس مي داند، من هيچ نمي دانم، خدا مهربان است، اعمالش همه سر به سر رحمت است."
4- غني ترين موهبتي که مي توانيم به خدا تقديم کنيم موهبت اشک است، اشکهاي عشق و اشتياق و آرزومندي به خدا. دريغا! که براي چيزهاي زوال پذير، براي سايه ها اشک مي ريزيم، پس چه هنگام مي آموزيم براي خدا که يگانه واقعيت زندگي است اشک بريزيم؟
5- ماهي بي آب نمي تواند زنده باشد. خدايا! من هم بدون «تو» نمي توانم زنده باشم. «تو» مرا پدري ازلي هستي و همراه من در راه زندگي. «تو» برادر من هستي. بار مرا در همه اعصار بر دوش کشيده اي. «تو» هيچگاه مرا ترک نخواهي کرد و من تا ابد از آن «تو» هستم.
التماس دعا
|
|
17823 |
نام:
صبا
شهر:
ایران
تاریخ:
3/6/2006 3:25:45 AM
کاربر مهمان
|
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسيار مشتاقم
که از خاک گلويم سوتکی سازد
گلويم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازيگوش
و او
يکريز وپی در پی
دم خويش را بر گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را....
دکتر شریعتی
|
|