اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
17702 |
نام:
خروش!
شهر:
همین دور و برا
تاریخ:
3/3/2006 10:10:17 AM
کاربر مهمان
|
سلام ؛ غروب جمعه همگی بخیر
عبدالرضا و حرف دلی ها ،خدا بگم چیکارتون کنه . دیوونم کردید. همه زندگیم شده دعا. دارم مرتاض می شم. !! آخه این چه بساطی بود که برای خروش ، پهن کردید؟ بخدا خروش گرفتار جنگ با نفس خودشه و از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، گاهی هم مغلوب می شه.
عبدالرضا تو که خودت شلمچه ای هستی چرا با ما اینجوری تا می کنی؟ چرا هرچی باره می ذاری روی دوش من؟ مگه نمی دونی اینهمه سال که از واقعه بزرگ شلمچه می گذره ما راهم یه جورایی از برکت سوره واقعه ، دور کرده.
عزیزی که با اسم مرید، قدم روی چشم خروش گذاشتی اولین سلام جانانه خروش رادر این غروب جمعه بپذیر. من خجالت می کشم که شما را به این اسم ، صدا بزنم چون مرید ، مراد می خواد و من لیاقت مرادی تو را ندارم. به عطر دل انگیز شلمچه و فاو که هنوز هم توی مشامم پیچیده قسم که من خودم سخت محتاج دعای شما خوبانم. اما باشه من براتون دعا می کنم. اونم از نوع خصوصیش! ولی به شرطی که شما هم دعاکنی که خروش، زود به روز قیامت برسه. نگو و نپرس که چرا روز قیامت.؟؟!! آخه روز قیامت ، قراره اتفاقات جالبی برای من بیفته. نمی دونی که چقدر منتظر اون روزم و دارم در این انتظار ، آب می شم!!!!
ای حرف دلی ها!
حالا که به دعای خروش دل خوش کردید ، باشه قبول... اما شما هم باید دعا کنید که خروش ، به تنها آرزوش در دنیا و تنها آرزوش در آخرت برسه!! دعا کنید که خداوند ، بال پروازی را که تازگیها به خروش عنایت کرده از اون نگیره که اگر گرفت ، همه دعاهایی را که در حق شما کردم پس می گیرم.( البته ببخشید این جمله اخیر را جدی نگیرید)
خداوندا تو را به عظمت و شکوه این جمعه عزیز که انگار باز هم یارمان نیامد، دعای حرف دلی ها را در حق خروش و دعای خروش را در حق حرف دلی ها مستجاب فرما.
بچه ها تجدید وضو کنید و تا وقتی که بیدارید ذکر یا رئوف و یا رحیم بگید.
عزیز عبدالرضا که عزیز ماهم هستی! سلام مخصوص خروش را به عبدالرضا برسون و بهش بگو ، خروش می دونست که نجف نیستی!!!
یا ذوالجلال والاکرام..
|
|
17701 |
نام:
علی
شهر:
تبریز
تاریخ:
3/3/2006 10:06:45 AM
کاربر مهمان
|
آیا بعد از ظهور امام زمان قیامت خواهد شد؟
آیا امام زمان را یک پیر زن خواهد کشت؟
آیا امام زمان در داخل مثلث برمودا قرار دارد؟
متشکرم
|
|
17700 |
نام:
انا سائل الزهرا
شهر:
زیر آسمون خدا
تاریخ:
3/3/2006 9:40:05 AM
کاربر مهمان
|
یا ابا صالح المهدی ادرکنی و ادرکنا.........
انا سائل الزهرا
یاعلی و یا زهرا
|
|
17699 |
نام:
خاک
شهر:
کربلا
تاریخ:
3/3/2006 9:31:09 AM
کاربر مهمان
|
بنام خدای حسین
هر وقت دلت تنگ شد بگو.السلام علیک یا اباعبدالاه حسین .اما از دل.بلافاصله غم و اندوهی نخواهی داشت.
همدرد دلها.
|
|
17698 |
نام:
مهدی
شهر:
آنجا که نام «حسین» است
تاریخ:
3/3/2006 8:58:42 AM
کاربر مهمان
|
خانم «زری» از «یزد»
برای رفع مشکل مالی هر شب بعد از نماز عشاء سوره واقعه را بخوان.
یه راه حل دارم که این کار رو برات آسون میکنه.
اونم اینه که هر وقت وقت داشتی یک دور سوره واقعه را بخوان. یعنی هر وقت حال این کار رو داشتی این کار رو انجام بده. حافظه ات که با سوره آشنا شد سعی کن در تاکسی ، اتوبوس ، یا در هر حال مشابه دیگر واقعه را از حفظ بخوانی. قسمتهایی که یادت میرود کنجکاوت میکند. در اولین فرصت آن قسمت را از روی «قرآن» نگاه کن. پس از این همه کنجکاوی بعید میدانم آن قسمت به راحتی از ذهنت پای شود.
به همین ترتیب یواش یواش واقعه را حفظ میشوی.
حالا در بیحال ترین شبها در حالی که در حال که دراز کشیدی تا بخوابی میتونی واقعه را زمزمه کنی.
ممکنه تغییر روند زندگیت رو نبینی.اما اگه نکته سنج و قدرشناس باشی می تونی حس کنی که خدا داره بهت توجه بیشتری میکنه. خیلی بیشتر از اون درخواستی که تو از کنبع بی انتهاش داشتی.
یادت باشه با خدا مثل یه گدا خواهش آمیز حرف بزن، از در مهر وارد شو تا نگاه مشتاقش رو به خودت ببینینه هیچوقت مثل یه مثل یه طلبکار صحبت نکن.
این خیلی مهمه. وقتی این کار رو شروع کردی دربارش با هیچ کس حرفی نظر. بذار بین تو و او باشد. اینطوری بهتر نتیجه میگیری.
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس، تا وقت آن دراید
|
|
17697 |
نام:
بازمانده
شهر:
متولد تهران
تاریخ:
3/3/2006 8:58:01 AM
کاربر مهمان
|
با سلام به همه عزیزان قعله شهید اوینی
با تشکر فراوان از خروش و سورنای عزیز که همیشه من را شرمنده میکنند،و با صفای دل مهربانشان دل این حقیر را هم روشن و ارام میکنند.
گمشده عزیز:
امروزه شرایط طوری شده که کار جسم اسان و عرصه برای روح خیلی تنگ است،اما این را بدان که فقط در یک معامله است که بازندگان برنده اند،انهم معامله با خدا است.
روزی پای منبر مرجع محترمی نشسته بودم:ایشان میگفتند در اسلام اقرار گناه از خود گناه جرمش بیشتر است.
اگر میدانستیم پروردگار چقدر مهربان و بخشنده است،برای توبه یک دم هم صبر نمی کردیم.
این خود نعمت بزرگی که بجای دفاع به ضعفها و بدی هایمان حمله میکنیم،اصلا علامت عزت پیش خدا ذلت خویش،خلاصه خواهر گلم خیلی ها این احساس ترا دارند و امید به کرم او دارند.
من هم باخودم در جنگم....حود فریبی به چه حد؟؟؟؟خسته شدم زینهمه رنگ///من که درویش نیم؟؟؟اینهمه *هو*از چه کنم.
بشنو از نی،نی نوای بینواست
بشنو از دل،دل حریم کبریاست
نی چو سوزد،تل حاکستر شود
دل چو سوزد،همدم دلبر شود
با همین دل سوخته و صادق برو سراغش که مرحم درد همو اوست .....برادر کوچیکتو میبحشی که.....
راستی خیلی وقته به وبلاگ ما سر نزدی ها؟؟؟؟؟؟؟
علی علی
|
|
17696 |
نام:
حسین لطفیان مقدم
شهر:
ارسک
تاریخ:
3/3/2006 8:39:48 AM
کاربر مهمان
|
درباره رستا وبازی
|
|
17695 |
نام:
من و تو
شهر:
تبریز
تاریخ:
3/3/2006 7:59:17 AM
کاربر مهمان
|
آیا خداوند فراموشمان کرده ؟
کوهنوردی می خواست به قله بلندی صعود کند پس از سالها تمرین و آمادگی
هنگامی که قصد داشت سفر خود را آغاز کند شکوه و عضمت پیروزی را پیش روی خود آورد و تصمیم گرفت صعود را به تنهائی انجام دهد . او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به صبح برساند به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها
پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند
کوهنور همانطور که داشت بالا می رفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود
پایش لیز خورد و با سرعت هر جه تمام تر سقوط کرد
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس ، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیش را به یاد می آورد . داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد
در آن لحظات سنگین سکوت که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد
خدایا کمک کن
ناگهان ندائی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
- نجاتم بده خدای من
واقعا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم ؟
- البته ! تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی
پس آن طناب دور کمرت را ببر
و بعد سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت
اما مرد تصمیم گرفت با تمام توان مانع از پاره شدن طناب حلقه شده به دور کمرش شود
روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شد
که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمین فاصله داشت
من و شما چی؟ چقدر تا حالا به طنابی در تاریکی چسبیدیم به خیال نجات ؟
تا حالا چقدر حس کردیم که خداوند فراموشمان کرده ؟
یک بار امتحان کنیم ، بیائید طناب رو رها کنیم
کلمات هم دگر در نوشتن دردهایم یاریم نمی کنند
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
|
|
17694 |
نام:
سوخته ارک
شهر:
مسجد ارک
تاریخ:
3/3/2006 6:30:48 AM
کاربر مهمان
|
سلام
من یکی از سوخته های ارک هستم واز برادر عزیزم حامد رهنما تشکر میکنم برای ساخت فیلم از ارک تا عرش زیرا یاد شهدای عشق مسجد ارک را زنده کرد.
|
|
17693 |
نام:
شادی
شهر:
سنندج
تاریخ:
3/3/2006 6:02:29 AM
کاربر مهمان
|
کاش ابی بود به رنگ اسمان ان وقت یک عمر سربه هوایش بودم
|
|