شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
17132
نام: سپیده
شهر: مرند
تاریخ: 2/15/2006 3:41:11 PM
کاربر مهمان
  به عشقم میرسم
17131
نام: مسعود اسلاميان
شهر: اصفهان
تاریخ: 2/15/2006 3:18:39 PM
کاربر مهمان
  سلام
يا قمر بني هاشم يا ابا الفضل العباس
17130
نام: بی قرار
شهر: تهران
تاریخ: 2/15/2006 3:15:02 PM
کاربر مهمان
  سلام!
۱.برادر عزیزم آقا فرهاد!
میتونی به بروبچه های با معرفت حرف دل اعتماد کنی...البته به شرطی که از ناامیدی نگی.
۲.برادر عزیزم عبدالرضا جان!
خیلی خوش اومدی...امیدوارم پای ثابت حرف دل باشی.
۳.حسین آقای عزیز از همین دور و برا!
از وبلاگی که معرفی کردی خیلی ممنون...خاطرات هم قشنگ بود.
باز هم برامون بنویس.
ضمناً به همه ی دوستان خوبمون هم خوش آمد میگم...همیشه همراه ما باشید.
داداش کوچیکتون بی قرار
17129
نام: هم مسجدی
شهر: تبریز
تاریخ: 2/15/2006 3:09:22 PM
کاربر مهمان
  آقای رضا احمدی (پور احمد) از تبریز ،اینجا تشریف دارین ؟
اگه هستین ، آقا سلام ، خیلی خیلی سلام !

17128
نام: حسین
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 2/15/2006 1:57:33 PM
کاربر مهمان
  آقا به وبلاگ ۱۰۰ خاطره سر بزنید پر از خاطرات کوتاه در مورد شهداست.
http://www.100khatere.blogfa.com
اینم چند تا خاطره از همونوبلاگ در مورد شهید چمران
) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم ( مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .) کی باور می کند؟

2) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت ( پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.)
17127
نام: حسین کیمیا
شهر: تبریز
تاریخ: 2/15/2006 12:43:38 PM
کاربر مهمان
  سلام بر عزیزان
امشب دوباره زمزمه های پاک عشق،در عمق ذره ذره این خاک پیکرم،چونان نسیم خروشان طرف شط آرام و بی صدادر حلقه های هزاران امید سرخ،می کاودم در اندیشه این حال بی نفس،کز این حدیث شرم شباهت به خاکیان حالی بود که شکایت به آشیانه برم ؟
من کیستم که به تکرار هر نفس،می بایدم نظاره این جنگ پر ز شرم که این خاکیان سرفرو برده در قفس غافل ز هر چه هست ،
بر طبل من منم عاری از خلوص با بانگ سر به آسمان سای دلخراش فریاد می زنند :
غافل شوید ز حدیث لا مفر منه...
انگار خواب دیده ام من نیز آدمم ؟
ای وای اگر به خود آیید مردمان ...
چرخ جهاز مرگ آرام و بی صدا،روزی تمام لشگر مستان خفته را غافل از این که قصه ما هم به سر رسید ،بر خط زایش صدباره بشر در خواب می برد...
وانگاه باز طفلی و آغاز گریه ای ...که این لا مکان کجاست ؟

من از کجا به کدامین جهان شدم ؟
آغاز گشته است یا که به خوابی غنوده ام ؟
آن قصه ها چه شد ؟
جنگ و جدال و خروش و فریاد ها چه شد ؟
سهم من از همه آن جهان چه بود ؟
ای وای خواب بوده ام ...باز از حقیقت سفر ،از توشه برگرفتن و از درک این مسیراز هرچه باید و بایست ،غافل و با هر چه که مباد ،در عشق بوده ام .
کــــــــــــاش عاشقی ، پیشـــــــــــه وقت خواب ما نبود .
(یاحق)
17126
نام: مر سل ( افغان)
شهر: امستردام
تاریخ: 2/15/2006 11:51:16 AM
کاربر مهمان
  به نام خدا!
من بی وطن که ذزه اقوش مادرم

چه کنم با خاک دیگران خاک بر سرم

به امیده دیدار.
17125
نام: بهروز بصیری
شهر: خوزستان
تاریخ: 2/15/2006 11:49:40 AM
کاربر مهمان
  منتظرتیم مهدی جان

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
17124
نام: مهدی
شهر: کاشان
تاریخ: 2/15/2006 11:44:32 AM
کاربر مهمان
  اتشا.الله آدم بشویم
17123
نام: عبدالرضا
شهر: شلمچه
تاریخ: 2/15/2006 11:18:58 AM
کاربر مهمان
  بسم رب الحسين (ع)
سلام
خروش ! سفرم عقب افتاد .البته شما كه ميدوني لياقت كه نباشه به حرمت دل عاشقمون ميكن برو بعدا بيا ! يه جورايي قبولمون نكردند
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
كه تو در برون جه كردي كه درون خانه ايي
ناشناس برادرم شرمنده كردي لايق كه نيستيم ولي دعاكوي وجود بي قرينه تان هستيم شما هم منت بكذار و براي دوست من خيلي دعا كن
شر منده فعلا بايد تحملم كنيد تا خدا بطلبه و رفع زحمت بشه
خروش ! اون رفيق نماز شب خون كه بايد حال وهواي جبهه تو سرش مونده باشه رو يافتي؟ مومن مريدتون محتاجه ومنتظر اجابت دعاي شما وحرف دليها در حقش!
هر وقت دلتون كرفت و با مولاش به درددل نشست از عزیز من يادي كنيد – التماس دعاي فراوان
علي (ع)يارتان و خدايش ياورتان

<<ابتدا <قبلی 1719 1718 1717 1716 1715 1714 1713 1712 1711 1710 1709 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved