شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
17022
نام: سئیده
شهر: بهرمان
تاریخ: 2/13/2006 9:57:33 AM
کاربر مهمان
  سلامخاتمیمیخواستمباشماسحبتکنممنشمارادوستدارمخدانگهدارتخاتمی
17021
نام: حسین
شهر: تهران
تاریخ: 2/13/2006 8:44:28 AM
کاربر مهمان
  سورنا جان ما را هم دعا کن

چاکریم
17020
نام: سورنا
شهر: نزدیک کربلا
تاریخ: 2/13/2006 8:39:57 AM
کاربر مهمان
  عموجان!
...
حرفهایتان بدجوری دلم را سوزاند.
17019
نام: عبدالرضا
شهر: شلمجه
تاریخ: 2/13/2006 8:30:41 AM
کاربر مهمان
  سلام علیکم
امروز فهمیدم همه عمر کاردرستی کردم که هر چه میخواست دل تنگم نگفتم واگه گفتم فقط به خدابود وبس
حالا هم فقط یه حرف با برادرم خروش
مومن یه نفر خیلی دعا گوی شماست و یه مشکل خیلی بزرگ داره و دلش می خواد شما براش دعا کنی با حرفهای کاملی کاری ندارم ولی کاملی ها اجازه نمی دهند بیشتر توضیح دهم اگر بدونی کیه باورت نمیشه فقط
جان بی بی فاطمه زهرا (س) دعا کن حاجت روا بشه
خروش بی تعارف میگم به دلم افتاده اگر شما دعا کنی میشه اون تنها دوست منه و محتاج دعای یه نماز شب خون با حال وهوای اهالی جبهه اگه سراغ داشتی بگو براش دعا کنند چون نامحرمه اسمش رو نمیگم !!!!!!
من دارم میرم ونیستم تا پیامتان را بخوانم
اما برای این دوستم که نشناخته و ندیده مریدت شده خیلی دعا کن بلکه فرجی شد واز این گرفتاری نجات یافت
عازم خط مقدم هستم و قراره فرمانده باشم ولی نه توی شلمچه ....بماند
یادت نره دعا کنی!!!!!!یاعلی
17018
نام: سلما
شهر: دشتستان
تاریخ: 2/13/2006 8:30:37 AM
کاربر مهمان
  و علیکم السلام برادر خروش........!!!
و سلام سورنای عزیز یه سری هم به ما بزنید بد نیستا!
17017
نام: حسین
شهر: تهران
تاریخ: 2/13/2006 8:26:18 AM
کاربر مهمان
  آخه تا کی صبر و حوصله پس کی آقا ماید.

دیگه خسته شدم
17016
نام: نمی دانم
شهر: اسمون
تاریخ: 2/13/2006 8:15:33 AM
کاربر مهمان
  چه لحظاتی هست خدایا
ان زمان که
او تنها میشود به همه فکر میکند
اما کسی به اوفکر نمی کند
ان زمان که
او اشک میریزد کسی اشک های
او را پاک نمی کند
17015
نام: محمد
شهر: تبریز
تاریخ: 2/13/2006 8:12:29 AM
کاربر مهمان
  اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
17014
نام: پانیذ
شهر: تهران
تاریخ: 2/13/2006 7:16:46 AM
کاربر مهمان
 

سلام دوستای من!!!
لطفا بخونید خیلی باهاله:

** یک روز زندگی**

دو روز مانده بود به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده -باقی نمانده بود
پریشان شد و اشفته و عصبانی نزد خدا رفت
تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد
داد زد و بد و بیراه گفت
خدا سکوت کرد
اسمان و زمین را بهم ریخت
خدا سکوت کرد
جیغ زد و جارو جنجال راه انداخت
خدا سکوت کرد
به پرو پای فرشته و اسمان پیچید
خدا سکوت کرد
کفر گفت و سجاده دور انداخت
خدا سکوت کرد
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد
خدا سکوتش را شکست و گفت:
عزیزم.و اما یک روز دیگر هم رفت
تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی
تنها یک روز دیگر باقی است
بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن
لا به لای هق هقش گفت اما یک روز...
با یک روز چه کار میتوان کرد
خدا گفت:
ان کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند
گویی که هزار سال زیسته است
و ان که امروزش را در نمی یابد
هزار سال هم به کارش نمی اید
و انگاه سهم یک روز زندگی را در دستا نش ریخت
و گفت:حالا برو و زندگی کن
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید
اما میترسید حرکت کند
میترسید راه برود
می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد
قدری ایستاد
بعد با خودش گفت
وقتی فردایی ندارم
نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم
ان وقت شروع به دویدن کرد
زندگی را به سر و صورتش پاشید
زندگی را نوشید
زندگی را بویید
و چنان به وجد امد که دید می تواند تا ته دنیا بدود
می تواند بال بزند
می تواند پا روی خورشید بگذارد
می تواند...........
او در ان یک روز اسمان خراشی بنا نکرد
زمینی بنا نکرد
مقامی به دست نیاورد
اما.......
اما در همان یک روز
دست بر پوست درخت کشید
روی چمن خوابید
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به انهایی که نمی شناختندش سلام کرد
و برای انها که دوستش نداشتند
از ته دل دعا کرد
او در همان یک روز اشتی کرد و خندید
لذت برد و سر شار شد و بخشید
عاشق شد و عبور کرد وتمام شد
او همان یک روز زندکی کرد
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند
امروز او در گذشت ."کسی که هزار سال زیسته بود"......

صفای مرام همتون
پانیذ
17013
نام: mozhdeh
شهر: esfahan
تاریخ: 2/13/2006 7:03:36 AM
کاربر مهمان
  salam,nemidoonam aslan bayad in harfaro bezanam ya na ?vali man ye vaghti az yeki ke kheili baram azize khastam ye komaki be man bokone gharar bood be man zang bezane vali oon dige zang nazadhar rooz montazere zangesham ya miyam too internet saatha mimoonam ta shayad biyado .. vali heif motmaeenam ke khasteye mano yadesh rafte daste khodam nist vali nemidoonam age khodam behesh zang bezanam yejoori khodamo tahmil kardam kheili delam gerefte az khoda sabr mikham vali nemidoonam ta kei mitoonam sabr konamshayad chon dige mano nemibine baraye hamishe khasteye mano faramoosh karde khoda midoone.
<<ابتدا <قبلی 1708 1707 1706 1705 1704 1703 1702 1701 1700 1699 1698 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved