شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
16422
نام: بدری
شهر: آسمان
تاریخ: 1/27/2006 3:02:09 AM
کاربر مهمان
  آموختم بهار را با عشق......تابستان را با شادی ...... پاییز را با غم......و زمستان را با امید...و بودن را با تووووووووووو
16421
نام: نجمه زارعشاهی
شهر: میبد
تاریخ: 1/27/2006 2:34:00 AM
کاربر مهمان
  من خیلی دلم تنگ است
16420
نام: فاطمه
شهر: adelaide australia
تاریخ: 1/27/2006 1:27:40 AM
کاربر مهمان
  ihave been through worse time of my life as my husband has blam me for an action i have never done. now people are going to arrange my divorse.i have 2 years old son whoes name is bilal haider and my 2 months old baby has died inside me week ago.please pray for me i only have my lord as wittness. please advise me any dua. thank you
16419
نام: شهاب
شهر: تهران
تاریخ: 1/27/2006 12:42:12 AM
کاربر مهمان
  این دل من خسته شده عاشق و دل بسته شده
16418
نام: رها
شهر: کرج
تاریخ: 1/26/2006 8:44:52 PM
کاربر مهمان
  هر روز که مدینه رو نشون می ده من دیونه می شم. ای کاش لیاقت مدینه رفتن رو داشتم.
16417
نام: صابر
شهر: تهران
تاریخ: 1/26/2006 7:24:55 PM
کاربر مهمان
  هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر دم که یاد کوی تو کردم جوان شدم
آره آقا مرتضی !اینجوریه
16416
نام: دیدبان
شهر: تذکر
تاریخ: 1/26/2006 6:08:30 PM
کاربر مهمان
 
سلام علیکم
بسیار واضح و روشن است که حرکتی ، قصد متشنج کردن این صفحه و برهم زدن جمع صمیمی حرف دلیها را دارد.
ان شاءالله که دوستان ما و بزرگان حرف دل، زیرک و هوشیار خواهند بود و خویشتندار!
16415
نام: مرضیه
شهر: ساری
تاریخ: 1/26/2006 3:23:22 PM
کاربر مهمان
  دلم گرفته
دلم گرفته از دیروز که بال پرواز نداشتم

وامروز که بال پرواز دارم ولی جرات پرواز ندارم

میگم کسی ایمیل هلالی را نداره
16414
نام: زهرا
شهر: تنهایی ولی به خاطر خروش شیدایی
تاریخ: 1/26/2006 3:05:02 PM
کاربر مهمان
  بسم رب المهدی (روحی له فداه)
سلامی به بلندای مهر بی پایانتان !
ساده اما خالصانه می گویم از اینهمه خوبی و...ممنونم
سورنا جان،بیقرارو بازمانده نازنین..... شرمنده شماها بی نظیرید

یه حرف خصوصی با فرمانده خروش(این عنوان نبود ندای قلب زهراست که براش فرماندهی)!:
من با شما خیلی فرق دارم بی تعارف در مقام بندگی خدا هیچم در مقابل بی نهایت شما ولی مگه (ادعونی استجب لکم....)وعده تخلف ناپذیر خدا به همه ما نیست
نماز استغاثه من با نماز استغاثه شما یه فرق داشت من آبروی چون خروشی را هم همراه داشتم وشما.... نیک می دانم از بدی خودمه که جواب نمی دهند ولی خروش عزیز جان زهرا شما بگو مگه کرم واسعه خدا به این نیست که حتی بنده های چون من را هم ناامید نکنه؟ خروش دل انگیز! چرا نماز استغاثه و دعای توسل مرانپذیرفتند؟
خروش جان مگر نه اینکه دنیا را فرصت اندک است پس به زهرا نگو صبر!
خروش مهربان من! به خاطر این حرف سرزنشم کن ولی من هنوز تنها هستم !!!!!!!! بعد از اذان مغرب تا دو ساعت بعد آن ........از صدای هق هق گریه ام سردرد گرفتم ولی هیچ کس نبود دلش بسوزد وبگوید خواهری دوباره درد داری ؟ به خاطر من بیا بریم دکتر! امشب همه با بی اعتنایی گفتند برایمان مهم نیست که چرا تب داری یا چرا از درد به خود می پیچی یا...
خروش نگارمن!توبگو دل شکسته که خدا درآن است چقدر با دل من فاصله دارد که دلم را از بنده بودن محروم می کنند؟؟؟؟؟؟؟؟
یا صدیقه طاهره (س) دلم را دریاب!
16413
نام: زهرا
شهر: شیدایی
تاریخ: 1/26/2006 2:35:47 PM
کاربر مهمان
  حرف دلی ها، نگین های محبت،سلام!
آقای اسلامیان شما بد نگفتی خیلی خیلی بد گفتی ! نمیدونم حرفت دلسوزی بود ،ترحم بود یا تمسخر اما به هر حال وظیفه ام بود مطلبی را توضیح دهم
چقدر جنگ رفته ها را می شناسی ؟ من برایت توصیفشان می کنم اما آنهایی را که لیاقت شهادت داشتند (رفتند یا خواهند رفت):
آنقدر مادر را روی کولش دور حیات می چرخاند که اجازه دهد دوباره برود،در وصیت نامه اش نوشته بود جنازه ام را روی مین ها بیندازید تا به جنگ کمکی کرده باشم، وقتی بچه بود و سرما خورده بود مادر برایش داروی گیاهی آورد نخورد وبا عصبانیت گفت نمی خورم 21 ساله بود که شهید شد از آن روز تا روز عروجش هر روز به مادرش گفته بود منو ببخش حلالم کن سرت داد زدم،برای معالجه رفته بود آلمان حالش که بد شد کسی نبود خون بدهد قبول نکرد خون نامسلمان وارد بدنش شود در حالت بی هوشی برخلاف میلش اقدام کردند اما حتی یه قطره خون وارد رگهاش نشد، آنقدر بی خوابی چشمهایش را سرخ کرده بود که همسرش در جواب شنیدن خبر شهادتش گفت خداراشکر حالا راحت می خوابد، یک روزنامه همراهش بود اذان که می گفتند هر جا بود می ایستاد قامت می بست، نامزدش التماس کرد برای عقد پیش امام بروند گفت چگونه ان دنیا جواب دهم که برای خود خواهی خودم وقت امام را گرفتم ، یک بار نماز صبحش قضا شد دردفترچه اش نوشته خاک عالم به سرم شد.........برادر بگم برات یا بسه.....هنوز خیلی مونده اما همین کافیه برای اینکه بدونی اونهایی که مجاهد فی سبیل الله بودند نرفتند که امروز ازلطف شما به دنیا بچسبند، هر کاری برایشان انجام دهیم وظیفه بوده ولی حرمت کار قشنگشان را با دنیای خاکی که در دل آنها سالهاست مرده به حقارت نکش!!!!!!!!
زیاد التماس دعا گفتم ولی با مرام با پول بیت المال می خواهی دل غربت گرفته برادرم را چکار کنی؟ با زیر سوال بردن مسئولینی که ولی قلبشان .....بال شکسته عبدالفاطمه هارامرهم گذاری ؟ می دانم منظورت این نیست ولی با حرفهایت کمکی به بازمانده های چنگ نمی کنی انقلاب ونظام را .......
زهرا شرم کرد وقتی بغضهایش را بهانه مال دنیا نامیدی و برایم به جای دعا .... همه آنها که تو ذخیره ارزی را سخاوتمندانه تقدیمشان کردی حاضرند از دردوگرسنگی و فشار زندگی هزار بار بمیرند ولی انقلاب زنده بماند . خداحفظتان کند نمک بر زخم دلم ریختی مجبور شدم اینها رابنویسم ببخشید ،حلال کنید اگر بیراهه رفتم یا که تندی کردم
یا حق
<<ابتدا <قبلی 1648 1647 1646 1645 1644 1643 1642 1641 1640 1639 1638 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved