شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
15342
نام: مهدی
شهر: ماکو
تاریخ: 12/28/2005 4:00:09 PM
کاربر مهمان
  تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی ومرا غم ببرد
15341
نام: احسان بهمری
شهر: نیشابور
تاریخ: 12/28/2005 3:55:21 PM
کاربر مهمان
  یا امام حسن مجتبی یاامام حسین
15340
نام: احسان بهمری
شهر: نیشابور
تاریخ: 12/28/2005 3:54:39 PM
کاربر مهمان
  یا امام حسن مجتبی یاامام حسین
15339
نام: احسان بهمری
شهر: نیشابور
تاریخ: 12/28/2005 3:54:36 PM
کاربر مهمان
  یا امام حسن مجتبی یاامام حسین
15338
نام: بنده خدا
شهر: ---
تاریخ: 12/28/2005 3:53:35 PM
کاربر مهمان
  امام خمینی و نمایندگان امام زمان



آیت الله توسلی، یار و همراه همیشگی امام که چندی پیش در مورد خطر تحجر هشدار داده بود، داستانی را از امام نقل می کرد که می گفت یکبار آن را در یکی از مجامع رسمی نیز نقل کرده است و نقل مجدد آن را این روزها مناسب می دانست.

یک بار دو نفر از بزرگان کشور قانع می شوند که چند نفر با امام زمان رابطه مستقیم دارند و واسطه شدند تا امام خمینی آنان را ملاقات کند. امام با جملاتی که نشان عدم اعتقادشان به این مسائل بوده است در ابتدا رد می کنند، آنها اصرار می کنند. حرف آن دو نفر را نمی شد نادیده گرفت. امام گفته بودند حالا که آن دو نفر می گویند، بگویید بیایند. 3 نفر بودند. دو مرد و یک زن.

تا اینجا را آقای توسلی خودش شاهد بوده است. بعد از اتمام جلسه، حاج احمد آقا که همراه آنان در جلسه بوده برای آقای توسلی و دیگر نزدیکان تعریف کرده است که امام به جای شیفتگی نسبت به آنان به آنها گفته اند از حضرت بپرسید که یک چیزی است که من به آن خیلی علاقه دارم، آن چیست؟ و دوم آنکه کتاب شعری داشته ام که چهل سال است آن را مفقود کرده ام، آن کجاست؟ و سوم یک سؤال علمی و فلسفی: رابطه حادث و قدیم در فلسفه چیست؟

آقای صدوقی، امام جمعه یزد که از دوستان نزدیک احمد آقا بود اضافه کرد که امام به احمد آقا گفته بودند، دیدم ممکن است تصادفا برای آن دو سؤال پاسخ پیدا شود و لذا به ذهنم رسید که حتما یک سؤال علمی سخت بپرسم. آنها رفتند. اقای توسلی می گفت سه روز بعد آنان را در سه راهی بیت جماران دیدم. پاسخ آورده بودند. پاسخ آنان را که نمی دانست چه بوده پیش امام بردند، بی آنکه امام با آنها ملاقات کند. وقتی پاسخ آنان را امام شنید، به آنها پیغام داد: بروید شیادها!

وقتی اطرافیان امام این روحیه را از امام دیده اند، می توان حدس زد افرادی مثل آیت الله توسلی چرا از فضای این روزها این قدر نگرانند.
15337
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 12/28/2005 3:52:47 PM
کاربر مهمان
  بنام خداي شكسته دلان و سلام بر همه همراهان
عبدالفاطمه عزيز و بي قرارگلم؛ فداي دل دريايي و پر محبتتان كه نبودن خروش را احساس كرديد.
خروش امشب در حاليكه دلش خيلي تنگ است و روح و جسمش غمگين و خسته است باز هم شروع به نوشتن كرده است. نمي دانيد در اين چند روز كه شما گمان مي كرديد نيستم، چقدر نوشتم و پاك كردم؛ چقدر نوشتم و پاك كردم؛ چقدر نوشتم و پاك كردم…به خود مي گفتم اين جمع با صفا و آيينه دل به تو لقب مهربان داده اند چگونه خروش مي تواند حرفهايش بوي نامهرباني بدهد. خروش نبايد پريشاني يارانش را بهاي سبك شدن خودش قرار دهد. چه بگويم از اين احساس مرموز؛ از اين پر توقعي هاي دلم و از اين انحصار طلبي هايش؛ از اين ناگفتني هايي كه بايد به جايش ، خروار خروار نقطه چين گذاشت و از اينهمه نقطه چين كه مجبورم هر دم و ساعت به آنها نگاه كنم و دم بر نياورم!!
چه بگويم از دردي كه تمام وجودم را احاطه كرده است و قلبم را سخت در هم كوبيده است و روح رنجورم را به زير سؤال كشيده است و در اين ميان، زبان را بايد غلاف كرد.
عبدالفاطمه نازم! نمي خواهي براي خروشت دعا كني؟ خروش دارد دق مي كند!! شتاب كن عزيز دلم؛ تو كه هم خوب زبان دعا را مي داني و هم دلشكسته تر از مني و هم با بغض آشنا تر از من.
آه خدايا اين چه حالي است كه امشب تمام روح و جان مرا در مي نوردد و مي دانم كه حال عبدالفاطمه ام را مي گيرد و بي قرارم را بي قرارتر مي كند و عزيزانم را پريشان خاطر مي سازد و خروش چگونه بار اين گناه را بر دوش بكشد؟
گمشده عزيز؛ فاطما باجي دلشكسته! در آن نيمه هاي شب كه در كوچه پس كوچه هاي حرف دل پرسه مي زدم و ناگهان داستان سربسته دل شكستگي تو بر لوح حرف دل حك شد، من همانجا در لابلاي همه دلشكستگي هايم برايت دعا كردم . تو نمي خواهي خروش را كه حالا سخت محتاج دعاي دلشكستگان است، مهمان كني؟؟
ناشناس با محبت كه من خوب مي شناسمت!! نمي خواهي به خروش كه اينك پا به غريبستانت گذاشته است خوش آمد بگويي؟؟
بي معرفت عزيز!! كمي از معرفتت را به من ارزاني مي كني؟؟
حسين آقا! كه با فرازهايي از مناجات حضرت امير، روحم را صفا دادي و درست وسط خال زدي؛ نمي داني چقدر اين مناجات را دوست دارم.
هداي عزيز ! كه وقتي آمدي، اولين مخاطبت خروش بود. اينجا بمان و همه غصه ها را براي ما نگذار. در بين دلنوشته هايت پريشاني ديدم. ما از نگراني دوستانمان آتش مي گيريم.
بازمانده عزيز! نبودی عزيزم؛ گفتم نكند تو هم مثل من به تماشاي نقطه چين ها نشسته اي!!.
علي آقا از تهران قربان دل خونت
غدير از غدير خم؛ فداي قلمت كه با نام شوهر صديقه طاهره مقدس شده و به محفل ما صفاداده است.
مسافر از مسافرخانه كه خيلي با حال حرف مي زني.
خانم طبا طبايي از قم، فاطمه خانم از شيراز، ناشنوا از شهر سكوت،
خروش را ببخشيد كه آمدنتان را ديد اما نتوانست به دوستان جديدش خوش آمد بگويد.
خداي من ، تو را سپاس و صد سپاس و هزاران سپاس كه پرچم سيد مرتضي را هر روز بالا و بالاتر مي بري وهر روز به ما لياقت ديدار عزيزي ديگر را عطا مي كني. عزيزاني كه به اينجا پناه مي آورند و ما را لايق شنيدن حرف هاي دلشان مي دانند.
خداوندا به ما لياقت درك حضورشان را عنايت فرما و مگذاربر دست و زبان و قلم ما حرفي و كمتراز حرفي جاري شود كه اين دلباختگان از ما دلگير شوند.
خداوندا! به ما دانش و روش و قدرت مقابله با آفات را عطا فرما و نگذار ناملايمات بر ما و بر ياران ما چيره گردد.
خداي من! دعاي حرف دلي ها را در حق يكديگر مستجاب فرما
15336
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 12/28/2005 3:48:46 PM
کاربر مهمان
  بنام خداي شكسته دلان و سلام بر همه همراهان
عبدالفاطمه عزيز و بي قرارگلم؛ فداي دل دريايي و پر محبتتان كه نبودن خروش را احساس كرديد.
خروش امشب در حاليكه دلش خيلي تنگ است و روح و جسمش غمگين و خسته است باز هم شروع به نوشتن كرده است. نمي دانيد در اين چند روز كه شما گمان مي كرديد نيستم، چقدر نوشتم و پاك كردم؛ چقدر نوشتم و پاك كردم؛ چقدر نوشتم و پاك كردم…به خود مي گفتم اين جمع با صفا و آيينه دل به تو لقب مهربان داده اند چگونه خروش مي تواند حرفهايش بوي نامهرباني بدهد. خروش نبايد پريشاني يارانش را بهاي سبك شدن خودش قرار دهد. چه بگويم از اين احساس مرموز؛ از اين پر توقعي هاي دلم و از اين انحصار طلبي هايش؛ از اين ناگفتني هايي كه بايد به جايش ، خروار خروار نقطه چين گذاشت و از اينهمه نقطه چين كه مجبورم هر دم و ساعت به آنها نگاه كنم و دم بر نياورم!!
چه بگويم از دردي كه تمام وجودم را احاطه كرده است و قلبم را سخت در هم كوبيده است و روح رنجورم را به زير سؤال كشيده است و در اين ميان، زبان را بايد غلاف كرد.
عبدالفاطمه نازم! نمي خواهي براي خروشت دعا كني؟ خروش دارد دق مي كند!! شتاب كن عزيز دلم؛ تو كه هم خوب زبان دعا را مي داني و هم دلشكسته تر از مني و هم با بغض آشنا تر از من.
آه خدايا اين چه حالي است كه امشب تمام روح و جان مرا در مي نوردد و مي دانم كه حال عبدالفاطمه ام را مي گيرد و بي قرارم را بي قرارتر مي كند و عزيزانم را پريشان خاطر مي سازد و خروش چگونه بار اين گناه را بر دوش بكشد؟
گمشده عزيز؛ فاطما باجي دلشكسته! در آن نيمه هاي شب كه در كوچه پس كوچه هاي حرف دل پرسه مي زدم و ناگهان داستان سربسته دل شكستگي تو بر لوح حرف دل حك شد، من همانجا در لابلاي همه دلشكستگي هايم برايت دعا كردم . تو نمي خواهي خروش را كه حالا سخت محتاج دعاي دلشكستگان است، مهمان كني؟؟
ناشناس با محبت كه من خوب مي شناسمت!! نمي خواهي به خروش كه اينك پا به غريبستانت گذاشته است خوش آمد بگويي؟؟
بي معرفت عزيز!! كمي از معرفتت را به من ارزاني مي كني؟؟
حسين آقا! كه با فرازهايي از مناجات حضرت امير، روحم را صفا دادي و درست وسط خال زدي؛ نمي داني چقدر اين مناجات را دوست دارم.
هداي عزيز ! كه وقتي آمدي، اولين مخاطبت خروش بود. اينجا بمان و همه غصه ها را براي ما نگذار. در بين دلنوشته هايت پريشاني ديدم. ما از نگراني دوستانمان آتش مي گيريم.
بازمانده عزيز! نبودی عزيزم؛ گفتم نكند تو هم مثل من به تماشاي نقطه چين ها نشسته اي!!.
علي آقا از تهران قربان دل خونت
غدير از غدير خم؛ فداي قلمت كه با نام شوهر صديقه طاهره مقدس شده و به محفل ما صفاداده است.
مسافر از مسافرخانه كه خيلي با حال حرف مي زني.
خانم طبا طبايي از قم، فاطمه خانم از شيراز، ناشنوا از شهر سكوت،
خروش را ببخشيد كه آمدنتان را ديد اما نتوانست به دوستان جديدش خوش آمد بگويد.
خداي من ، تو را سپاس و صد سپاس و هزاران سپاس كه پرچم سيد مرتضي را هر روز بالا و بالاتر مي بري وهر روز به ما لياقت ديدار عزيزي ديگر را عطا مي كني. عزيزاني كه به اينجا پناه مي آورند و ما را لايق شنيدن حرف هاي دلشان مي دانند.
خداوندا به ما لياقت درك حضورشان را عنايت فرما و مگذاربر دست و زبان و قلم ما حرفي و كمتراز حرفي جاري شود كه اين دلباختگان از ما دلگير شوند.
خداوندا! به ما دانش و روش و قدرت مقابله با آفات را عطا فرما و نگذار ناملايمات بر ما و بر ياران ما چيره گردد.
خداي من! دعاي حرف دلي ها را در حق يكديگر مستجاب فرما
15335
نام: غدیر
شهر: غدیر خم
تاریخ: 12/28/2005 3:37:07 PM
کاربر مهمان
  من سيد نيستم، ولم كنيد
عيد غدير كه مي شد، خيلي ها عزا مي گرفتند. لابد مي پرسيد چرا؟ به همين سادگي كه چند تا از بچه ها با هم قرار مي گذاشتند به يكي بگويند سيد. البته كار كه به همين جا ختم نمي شد. ايستاده بوديم بيرون چادر يك دفعه مي ديديم چند نفر دارند دنبال يكي از برادرها مي دوند، هي مي گويند «وايسا سيدعلي كاريت نداريم.» و او مرتب قسم مي خورد كه «من سيد علي نيستم ولم كنيد» تا بالاخره مي گرفتندش و مي پريدند به سر و كله اش و به بهانه بوسيدن آش و لاشش مي كردند و بعد هم هر چي داشت، از انگشتر، تسبيح، پول، مهر نماز تا چفيه و حتي گاهي لباس، همه را مي گرفتند و از تنش به بهانه متبرك بودن بيرون مي آوردند. جالب اينكه به قدري جدي مي گفتند «سيد» كه خود شخص هم بعد كه ولش مي كردند شك مي كرد و مي گفت: «راستي راستي نكند ما سيد هستيم و خودمان خبر نداريم؟» گاهي اوقات كسي هم پا پيش مي گذاشت و ضمانتش را مي كرد: «قول مي دهد وقتي آمد تو چادر، عيدي بچه ها يادش نرود؛ حتي اگر يك سكه 20 ريالي باشد» و او مي آمد سكه را مي داد و غر مي زد كه «عجب گيري افتاديم بابا ما به كي بگوييم كه سيد نيستيم.»





15334
نام: محمد
شهر: گیلآن
تاریخ: 12/28/2005 3:11:30 PM
کاربر مهمان
  نماز
15333
نام: حسین کیمیا
شهر: تبریز
تاریخ: 12/28/2005 2:59:20 PM
کاربر مهمان
  از نخل برهنه سایه داری مطلب از مردم این زمانه یاری مطلب...
ما مردممی انسان نماییم...
گفت آن يار کزو گشت سرداربلند جرمش اين بود که اسرار هويدا می کرد ؟
شب بر همگی شکر...
(یاحق)
<<ابتدا <قبلی 1540 1539 1538 1537 1536 1535 1534 1533 1532 1531 1530 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved