اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
15032 |
نام:
سعيد مقدس
شهر:
ايران
تاریخ:
12/23/2005 4:12:27 AM
کاربر مهمان
|
شكوائيه فراق
سياه روتر از آنم كه جرات كنم به سپيدارها نزديك شوم، بي مايه تر از آنم كه داراييم كفاف خريدن يك شاخه لبخند را براي لبانت بدهد.
دلم هر جايي تر از آن است كه بتواند شبي، ساعتي يا حتي به قدر چند جمله اي با تو خلوت كند. اما شكسته تر از آنم كه به انكسارم رحم نكني، و تكيده تر از آنم كه راضي بشوي استخوان هايم زير بار بياعتنايي ات خرد شود، و دست خالي تر از آن كه دست رد به سينه ام بزني!
چه آرزوهايي برايم در سر داشتي و به بارور شدنم چه اميدها كه نبسته بودي! چه خاطره هايي شيرين داشتم از هم صحبتي با تو و چه جام هايي از نور ناب نوشيده بودم از كلامت!
چرا عقب افتادم از قافله ات؟ چرا جا ماندم از كاروانت؟ چه شد كه تا به خود جنبيدم، وسط صحرا زمين گير خفت خود شدم و ديگر از تو حتي سوسويي هم پيدا نبود؟
تقصير كه بود؟
من؟ ... آري! اين من بودم كه خودم را برابر وسوسه ابليس باختم، من بودم كه بريدم، من بودم كه كم آوردم و آن وقت چشم گشودم و ديدم كارم دارد به جاي باريك تر مي كشد!
مني كه تو را در بهاري ترين سپيده بي ابرترين قله ها يافته بودم، حالا از قعر پاييزي ترين غروب هاي پستترين دره ها، صدايت مي زنم و باور كن ايمان دارم كه انعكاس هق هق و بازتاب هاي "هاي هايم" به گوشت مي رسد و تو با اين كه مي شنوي ... نه، نبايد با پايان بردن اين جمله به سوي تو تير اتهام اندازم، بايد به خودم نشتر اعتراف بزنم .
باز هم اين منم كه اشكم بي بهره از اضطرار است و ضجه ام خالي از اصرار! زيرا نمي شود گداختگي دلي به چشمت بيايد اما قدمي براي تسلايش برنداري، نميشود تب و تاب را و پريشاني را ببيني و براي دستگيري، پا پيش ننهي، نمي شود سرانگشتي به ضريح توسلت، دخيل بزند و تو از گره گشايي دريغ كني!... تو داري شبانه، گوشه گوشه اين درياي توفاني را مي كاوي.
بادبانهايي به بلنداي قامتت افراشته و هزاران ريسمان ناگسستني براي نجات آويخته اي و پيشانيت تا به بيكران ها مي تابد، اما بايد پنجه غريق هم از ميان گرداب بيرون آمده باشد تا تو خودت را برساني و بيرونش بكشي!
اگر تو را فراموش كرده باشد، حق داري سراغش را نگيري و بگذاري بازيچه التهاب امواج شود، حق داري!...
ولي بيا و به حق آن نان و نمكي كه سر سفره كرامتت خوردهام، لحظه اي از اين غفلت زدگي من درگذر تا برايت بگويم: وقتي آدم دارد غرق مي شود، اضطراب، فريادش را در گلو خفه مي كند!
كسي كه يك عمر در عرشه كشتي تو زيسته و به ناز و نعمت عاطفه ات خو كرده، وقتي ببيند خودش با پاي خودش به ميان ورطه پريده، واقعاً رويش نمي شود چيزي طلب كند. حتي اگر آن خواهش، رها كردنش از تباهي باشد، به خودش اجازه نمي دهد به تو اعتراض كند، به درگاهت شكوه كند، عريضه بنويسد يا دست تظلم بر آورد! احساس مي كند مجبور است با رنجش كنار بيايد و بغضش را ته نشين حنجره اش كند و با اين حال از شرح حال و روزش براي تو سر باز زند...!
اما خوب كه گوش مي سپارم، انگار نجواي تو از ميان هياهوي بوران، حرف ديگري دارد! تو مي گويي: "مي دانم كه زلال دلبستگي ات به من را گل آلود كرده اي، خبر دارم موريانههاي نافرماني چه بر سر كلبه سر سپردگيات آورده اند، از هر طپش و ضرباني كه قلبت دارد، قصه كسالت و ياست را شنيده ام. اما آخرش چه؟ مگر غير از خانه من پناهگاهي پيدا مي كني؟ مگر جز من كسي هست كه زير سايه اش، آوارگيات را از ياد ببري؟ مگر نزديك تر از من عزيزي پيدا مي كني يا دلسوزتر از من،
|
|
15031 |
نام:
حسین کیمیا
شهر:
تبریز
تاریخ:
12/23/2005 3:42:25 AM
کاربر مهمان
|
با عرض سلام به همه عزیزان(ادینه به خیر)
تاریخ بشریت میبایستی با همکاری وهمبستگی همه نژادهاواقوام جهان نگاشته شود...
(یاحق)
|
|
15030 |
نام:
بانوی عشق
شهر:
کر بلای کوچک
تاریخ:
12/23/2005 2:11:59 AM
کاربر مهمان
|
********سلام هدی از امریکا***********
ببخشید فکر می کنماز دستم نارلحت شدی . هدی من هرساله تابستان به جمکران میروم ان جا برات دعا می کنم ولی جات خیلی خالیه اگر بدانی چه کسانی هستند که آقامون را صدا می زنندو از ته دلشان اشک می ریزند ...
باز هم ازتو خواهش می کنم که از حرفم ناراحت نشوی تو شهر غربت . در ضمنمی خوای بروی مکه خوش به حالت ولی یادت باشه که برای آقامون دعا کن اگر هم جایی بود دوستانت را فراموش نکن
یک چیز دیگه من شنیدم اگر آقامون رافراموش کنیم او پیروانش را دعا می کنهیادت باشه که آقا فراموشت نکرده دوست داره بیشتر صداش کنی و باهاش حرف بزنی
ببخشید زیاد حرف زدم هدی
التماس دعا
|
|
15029 |
نام:
امیدوار به رحمت خدا
شهر:
همدان
تاریخ:
12/23/2005 1:37:50 AM
کاربر مهمان
|
بسم الرب المهدی
امروز روز اقاست روز اقای مهربونی که نمی دانم من را می بینه یا نه اما من امیدوارم اگه امید نداشتم که اصلا نمی شد زندگی کرد البته فکر می کنم بعضی اوقات نا امید می شم اما نه از امامم از اینکه من شاید اون ادمی نطونم باشم که اقا می خواهد نمی دانم ایا من یا ما این لیاقت را پیدا می کنم چند روز پیش یکی از دوستان خیلی نزدیکم از من پرسید هدفت از زندگی ات چیست . نمی دانم ایا واقعا ما هدفمان را امام زمانمان قرار دادیم یا نه .و من هم نتوانستم به او چیزی بگویم و پاسخی ندادم اما الان که فکر می کنم به این نتیجه رسیدم که اگر من هدفم را امامم قرار بدهم ان وقت که عاقبت به خیری هم در ان هست
ببخشید وقتتان را گرفتم
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج
|
|
15028 |
نام:
سید محمد حسین
شهر:
تهران
تاریخ:
12/23/2005 1:11:18 AM
کاربر مهمان
|
سالار زینب، سالار زینب
می آید یارم منزل به منزل
از دل صحرا کاروان دل
کاروان آرام قدری آهسته
ناقه ی زینب مانده اندر گل
سالار زینب
|
|
15027 |
نام:
منتظر
شهر:
شیراز
تاریخ:
12/22/2005 10:23:34 PM
کاربر مهمان
|
سلام هداخوشا به حالت
خوشا به حالت که دیدی آن چهر دلروبای را خوشابه حالت به وصال یار رسیدی
خوشا به حالت که وقت رفت به خانه خدا را می دانی
وخوشا به حالت که به وصال می رسی راستی برای من جا ماند هم دعا کن
دوبار زخمی ازحج باید بر دل پردردم بزنم
حج را تولد دوبار است، حج را وصال يار است، حج را پيدا کردن يار است، حج را اميد ديگراست، حج را ديدن دست گل محمدي است، حج را ديدن سرزمن پردرد است، حج سرزمين درد هاي پنهان است، حج را جايگاه قرباني کرده نفس در مسلک عشق است، حج را ديدن سرزمين بي چراغ است که غربت جاي آن چراغ است اما بي نور است، حج را آرامش روح است،
|
|
15026 |
نام:
حاج مهدی
شهر:
چابهار
تاریخ:
12/22/2005 7:04:53 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان.
ای قوم رفته به حج کجائید کجائید ****
کعبه همین جاست بیایید بیایید..
التماس دعا برای همه بندگان خدا ، چه کافر چه مسلمان ، خداوند همه مارا به راه راست هدایت کناد...
|
|
15025 |
نام:
بازمانده
شهر:
متولد تهران
تاریخ:
12/22/2005 5:56:26 PM
کاربر مهمان
|
اگر دیگه فردا نباشه
شب از دید شاعران و فلاسفه
جایگاه خاصی داره یکی از خصوصیات شب این که ادم احساس سبکی میکنه، فرصت فکر کردن داره راز و نیاز روز با شب خیلی فرق داره ،در شب به من احساس خاصی دست میده ،احساس میکنم دردنیای دیگری هستم،در دنیایی که از انجا به زمین مینگرم ،میبینم خداوند قضاوت دادگاه خودم را بدست خودم سپرده مبینم که چه چیزهای با ارزشی را با چه چیزهای بی ارزشی عوض کردم اونهم با تلاش زیاد.ویا چقدر دلم برای مسائل کوچک دنیوی شکسته،وخیلی مسائل دیگر،میبینم حالا دراین دنیای تاریک که خیلی شبیه قبره ،اگر ز نده بودم،چه میکردم مثلا دیگر بخاطر هر مسئله کوچک وبزرگی دلم نمیشکست یا دیگر زندگی نمیکردم که کار کنم ،بلکه کار میکردم که زندگی کنم.وقتی که انسان دنبال تلاش برای رسیدن به هدفی میره،اون تلاشه که زیباست،نه خودهدف. اگر دوباره زنده میشدم دنبال هدفی میرفتم که هم تلاشش زیبا باشه وهم هدفش. وبه خودم قول میدادم که غلام حق و دشمن ناحق باشم و با یک عالمه قول دیگر به خودم. و از خدا میخواستم که یک فرصت دیگه بمن بده،وقتی خدا این فرصت را به من میده و دوباره روز میشه زیر قولهام میزنم یا به وقت دیگر موکول میکنم.واقعا این شب و روزمثل مردن وزنده شدن همراه با یک شانس دوباره نیست؟اگر خدا این فرصت رو به من نده و بجای فردای روز بازهم شب باشه،چه باید بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
15024 |
نام:
هدا
شهر:
امریکا
تاریخ:
12/22/2005 4:47:14 PM
کاربر مهمان
|
******************سلام منتظراز شیراز************
خیلی حرفهای زیبایی درباره کربلا زدی. من سال دیگه توی تعطیلات زمستانی به وقت اینجا میخواهم بروم مکه ان شاالله. خدا کنه امام حسین هم مرا بخواهد..... امین.
|
|
15023 |
نام:
هدا
شهر:
امریکا
تاریخ:
12/22/2005 4:46:24 PM
کاربر مهمان
|
******************سلام منتظر********************
خیلی حرفهای زیبایی درباره کربلا زدی. من سال دیگه توی تعطیلات زمستانی به وقت اینجا میخواهم بروم مکه ان شاالله. خدا کنه امام حسین هم مرا بخواهد..... امین.
|
|