اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
14972 |
نام:
الما
شهر:
ماهشهر
تاریخ:
12/21/2005 6:16:50 AM
کاربر مهمان
|
رهرو آن نیست که گهی تند گهی خسته رود
رهروآن است که آهسته و پیوسته رود
|
|
14971 |
نام:
دانشگاه آزاد اسلامی
شهر:
ايران
تاریخ:
12/21/2005 6:05:16 AM
کاربر مهمان
|
دانشجويان محترم پول زور وديد
|
|
14970 |
نام:
الف
شهر:
اهواز
تاریخ:
12/21/2005 5:27:40 AM
کاربر مهمان
|
یادمون باشه که یه روزی ما هم می میریم .
|
|
14969 |
نام:
محو یار
شهر:
طور سینا
تاریخ:
12/21/2005 5:21:02 AM
کاربر مهمان
|
شهيد چشمه ي آتشي است که خرمن ظلم را مي سوزاند و آب رواني است که بر کوير تشنه ي عدالت جاري مي شود.
شهادت قلبي است که خون حيات را در شريان هاي سپاه حق مي دواند و آن را زنده مي دارد.
شهيد مي درخشد، نور مي دهد و راه مي گشايد.
شهدا صدق استقامت خويش را در آن عهد ازلي که با خدا بسته بودند اثبات کردند.
اگر شهيد نباشد خورشيد طلوع نمي کند و زمستان سپري نمي شود.
اگر شهيد نباشد چشمه هاي اشک مي خشکد، قلب ها سنگ مي شود و سرنوشت انسان به شب تاريک شقاوت انتها مي گيرد و اميد صبح و انتظار بهار در سراب يأس گم مي شود.
شهادت بيداري را معنا مي کند و بينايي را شفاف مي سازد.
شهادت مشعلي است که خداوند در جان برگزيدگانش بر مي افروزد تا تاريکي از شانه هاي زندگي بگريزد.
شهادت منشور کم تيراژ و پر بهاي عشق است و زماني که منشر مي شود تنها به دست گروهي اهل و آشنا مي رسد.
مردان جنگ عصاره مقاومت يک ملت و انقلابند، مردان جنگ در عند ربهم يرزقون حيات مي يابند. مردان جنگ از قبيله سپيده اند و از نگاهشان ستاره مي بارد؛ دل به دريا مي سپارند و سر به دلدار و با گام هايشان جغرافياي آسمان را بر زمين ترسيم مي کنند.
هر خاطره اي ممکن است فراموش شود اما بوي خون آلود خاک خاطره نيست، حماسه است، حماسه اي که تا ابد باقي خواهد ماند.
الهي چنان کن که از شهدا نه دست برداريم و نه دل؛ نه بيش از اين مديون آنان باشيم و نه از روي خانواده شان خجل.
|
|
14968 |
نام:
سید محمد حسین
شهر:
تهران
تاریخ:
12/21/2005 4:56:50 AM
کاربر مهمان
|
اندک اندک جمع مستان میرسند////اندک اندک می پرستان میرسند
دلنوازان نازنازان در ره اند////گلعذاران از گلستان میرسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست////نیستان رفتند و هستان میرسند
جمله دامنهای پرزر همچو کان////از برای تنگدستان میرسند
لاغران خسته از مرعای عشق////فربهان و تندرستان میرسند
جان پاکان چون شعاع آفتاب////از چنان بالا به پستان میرسند
خرم آن باغی که بهر مریمان////میوههای نو زمستان میرسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف////هم ز بستان سوی بستان میرسند
|
|
14967 |
نام:
مسعود اسلاميان
شهر:
اصفهان
تاریخ:
12/21/2005 4:47:42 AM
کاربر مهمان
|
چيزى كه من به اذن خداوند دريافتهام، اين است كه اگر انسان به فكر برود حقيقت خودش را پيدا كند و واقعاً تشنه بشود كه »اللّهم عرّفنى نفسك فانك إن لم تعرّفنى نفسك لم أعرف رسولك اللّهم عرّفنى رسولك فانّك ان لم تعرّفنى رسولك لم اعرف حجتك«. اگر انسان پى ببرد كه واقعاً تشنه است و درخواست كند از پروردگار، جلجلاله، برايش پيش مىآورد، البته به چند شرط: نخواهد دكان باز كند، نخواهد ادعا كند، نخواهد مدعى باشد، نخواهد رياستطلبى بكند، نخواهد خودش را مطرح كند و شهرتطلبى بكند. بايد پاك پاك پاك باشد. يعنى اگر ذرهاى مثلاً حرص و طمع آدم را بگيرد يا بخواهد يك عنوانى براى خودش در جامعه درست بكند به هيچ وجه منالوجوه ممكن نمىشود. اگر كسى تمام عمر اين موانع را مخصوصا حب رياست، حب شهرت، حب اين چيزها را بگذارد كنار و واقعاً بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اول، بايد اميد انسان از همه قطع بشود. من اگر اميد دارم كه اين و آن كمكم كنند، نمىشود »الهى هب لى كمال الانقطاع اليك.« دوم، خدا را بايد از رگ حيات خودم به خودم نزديكتر بدانم. سوم، جايى كه خدا نيست نبايد در ذهنم بيايد. همه جا محضر خداست. اگر انسان اين چند امتحان را پس بدهد موفق مىشود و كارى به گناه اصلا ندارد. چون من خودم اعتقادم اين است كه گناه خودش صرفا گناه نيست ولى ريشهها و علتهاى درونى دارد؛ يعنى وقتى من مغرور شدم و غرّه شدم مبتلا مىشوم به گناه چشم و دست و زبان و جوارح ديگر؛ وقتى كه من حريص شدم مبتلا مىشوم به خيانت در امانت و امثال آن؛ وقتى من حسود شدم مبتلا به گناهان سخنچينى و تهمت و غيبت و اينها مىشوم. لذا اگر اين درون از غير پاك شد و واقعاً »هب لى كمال الانقطاع« آمد و انسان هميشه خودش را در محضر خدا ديد و مغرور نشد خود خداوند، جلجلاله، راه را روشن مىكنند. من اينجإ؛ متمسك مىشوم به قسمتى از زيارت اميناللَّه؛ »اللّهم إنّ قلوب المخبتين اليك والهه و سبل الرّاغبين إليك شارعة«؛ راه كسى كه رغبت كند به سوى تو باز است. مسلم وقتى كه راه خدا باز است مسلماً راه حجتاللَّه هم به اين وضوح باز است »و اعلام القاصدين اليك واضحة«. غيبت به اين معنا اصلاً مفهوم ندارد كه، نستعيذ باللَّه، حضرت رحمت خدا را غيب كرده باشند. اصلاً نمىشود و خدا دستگاهش را تعطيل نمىكند اين غيبت بخاطر اين است كه انسان از آن عالم چشم ظاهرى به درون و تعقل و تفكر و دل وارد بشود و حقيقت را پيدا كند. لذا در اكثر روايات هم اين وارد شده است كه از چشمان ظاهرى شما پنهان است نه از تعقل شما، قلب شما، معرفت شما، از آن جهت واضح است و لذا واقعا اين هم مشكلى است براى انسانها كه عقلشان به چشم ظاهرى است بايد واقعا حقيقت را پيدا كنند اگر پيدا كنند صاحب حقيقت كه نور حجت الله باشد نمايان است.
نظر شما راجع به تشرفات چيست؟ آيا امكان آن وجود دارد؟ راجع به توقيع مباركه كه »من ادّعى المشاهدة فهو كذّاب مفتر« توضيح بفرمائيد.
امكانش كه صددرصد هست روايت حضرتشان، هم بحثى دارند؛ يعنى هدف اين است كه انسانها از اين 3
مشاهده ظاهرى درآيند. حال افرادى آمدهاند همين مشاهده را مطرح مىكنند خوب اين خلاف آن انگيزه و هدف غيبت است. لذا اصلا بايد گذاشت. من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم كه خدمت آقا برسم تا به يك صورتى به من فهماندند كه خوب هدفت چيست؟ تو مىخواهى با چشم ظاهرى ببينى كه چطور بشود؟ گفتم كه خوب آقا بالاخره مىخواهيم كه مطمئن بشويم، يقين پيدا بكنيم، گفتند كه مگر آيه قرآن را نخواندهاى كه خدا مىفر
|
|
14966 |
نام:
مسعود اسلاميان
شهر:
اصفهان
تاریخ:
12/21/2005 4:10:38 AM
کاربر مهمان
|
http://mouood.org/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=736
ادامه مطلب رااگر خواستيد در آدرس بالاجويا شويد
تفريح مىبريد چه سالم چه ناسالم حالا من دنبال سالم و ناسالمش نيستم. تفريح فرمولش چيست؟ چطور مىشود كه يك دل شاد مىشود؟ آقا هم يك همچنين كارى مىكنند اول بايد فرمولش را پيدا كرد تا ببينيم كه وجود مقدسشان اين كار را مىكنند. ما اگر بتوانيم جامعه مذهبىمان را تقويت كنيم فعال كنيم، روحيهدهى كنيم، انبساطشان بدهيم خيلى خوب مىتوانند بگريند. مقدمه هر گريهاى انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشك واقعى آن اشك شوق و ذوق را داشته باشد. اشك امام حسين، عليهالسلام، با اشكى كه من براى پدر و مادرم، عزيزى كه از دست مىرود مىريزم فرق دارد. ما اينها را بايد خيلى از هم جدايش بكنيم. آن يك اشك معرفتى است آن اشكى است كه رحمت خدا مىآيد، در آن انبساط وجود دارد شما مىبينيد بعد از اشك براى امام حسين، عليهالسلام، روحتان باز مىشود اما وقتى مثلاً به قبرستان مىرويد براى عزيزتان كه از دنيا رفته است تازه دلتان مىگيرد خيلى فرق دارد. ما يك انبساط و تفريح مىخواهيم شما چه تفريحات سالم چه ناسالم را كه جمع بكنيد دو سه چيز در همهاش هست:
1- نظم، تفريح نامنظم ما نداريم يك نظمى در آن هست باغى كه همهاش به هم ريخته باشد نمىشود و آهنگ و موسيقى كه نظم نداشته باشد نمىشود. هر كارى كه تفريح باشد يك نظم خاصى دارد. علىالظاهر ماها وقتى خسته مىشويم و روح و شاديمان را از دست مىدهيم كه يك بىنظمى در كار بيايد.
2- در تمام تفريحات تنوع فكرى وجود دارد، چه سالم چه ناسالم با يك وسيلهاى فكر را تنوعش مىدهند. طرف مىگويد ها! شاد شدم، ما تنوعات فكرى مىخواهيم براى تفريح سالمى كه آقا دارند.
3 - نو شدن، برخلاف آنكه خيلىها مىگويند ما در تفريح و شاديها فكر را راكد مىكنيم. اتفاقاً كاملاً برعكسش است يعنى تمام اينها يك نوع فكر جديد به انسان مىدهد و اين فكر جديد چون از آن حالت مىآيد بيرون انسان احساس شادى مىكند. لذا به تعداد انسانهاى عالم تفريحات هم وجود دارد. تفريحى كه شما مىتوانيد داشته باشيد، من جور ديگر مىتوانم داشته باشم. اما فرمولش يكى است. ممكن است شما از كتاب خواندن عشق كنيد، اصلاً تفريحتان است نظم دارد، فكرتان نو مىشود، تنوع فكرى پيدا مىكنيد نسبت به فكرهاى قبلى زندگى، اما من مثلاً ممكن است تفريحم نماز باشد، يكى ديگر ممكن است تفريحش گلهاى باغ باشد. حالا چطور سالم و ناسالمش را تعيين كنيم همين است، حجتاللَّه آن تفريحات سالم را ايجاد مىكنند: چطور؟ به انسان رشد مىدهند. انسان را حقيقتبين مىكنند. تنوع فكرى و فكر جديدى كه به او مىدهند خوابش نمىكند؛ بيدارش مىكند و به او رحم مىدهد. انصاف مىدهد باز برمىگردد به صفات فطرتى. من اگر يك تفريحى بكنم كه بىانصاف بشوم و حق شما را بخورم اين تفريح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد من بايد قرآن بخوانم كه شاد بشوم منصف بشوم. دوست داشته باشم كه انسانى خوشحال است.
در عصر غيبت چگونه مىتوان از وجود آن حضرت بهرهبردارى كرد، آيا راه خاصى وجود دارد؟
اين مطلب مهمى است كه چگونه مىتوانيم از نور حجتاللَّه استفاده كنيم؟ در مبحث تشرفات، من نمىتوانم به قيل و قالها تكيه كنم؛ بگويم كه مثلاً بزرگى گفته است كه اگر اين ختم را برداريد مىتوانيد، يا مثلاً بزرگى گفته است كه اگر چهل شب چكار بكنيد، چهل شب چهارشنبه فلان جا برويد... چون همه اينها را من امتحان كردم و ديدم جواب نمىدهد. چيزى كه من به اذن خدا
|
|
14965 |
نام:
مست دیرین
شهر:
دیار سرداران!
تاریخ:
12/21/2005 4:03:18 AM
کاربر مهمان
|
... ادامه:
مكن آن نوع كه آزرده شوم ازخويت
دست بر دل نهم و پاي كشم از كويت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نـكـنــــم بـار دگر يـــاد قد دل جويت
ديـده پـوشــم ز تمـاشاي رخ نيكويت
سخني گويم و شرمنده شوم از رويت
بـشــنو پـند و مكن قصـد دل آزرده ي خويش
ور نه بسيار پشيمان شوي از كرده ي خويش
چند صبـح آيم و از خاك درت شام روم ؟
از ســـر كوي تــو خود كام به ناكام روم ؟
صد دعــا گــويـم و آزرده ز دشـنام روم ؟
از پي ات آيم و با من نشوي رام ، روم
دور دور از تــو من تيره سرانجام روم
نبـــود زهره كه همراه تو يك گام روم
كس چرا اين همه سنگين دل و بد خو باشد ؟
جان من ! اين روشي نيسـت كه نيكو باشد
از چه بــــا من نشـــوي يار ، چه مي پرهيزي ؟
يـــــار شــــو بــــا من بيمار ، چه مي پرهيزي ؟
چـيـســـــت عاقبـت من زار ، چه مي پرهيزي ؟
بگـشـــا لعل شــكر بــــــار ، چه مي پرهيزي ؟
حرف زن اي بت خونخوار ، چه مي پرهيزي ؟
نه حديـثــــي كنـــــي اظهار ، چه مي پرهيزي ؟
كه تــــو را گفت به اربـــــاب وفا حرف نزن ؟
چين بر ابرو زن و يك بار به ما حرف نزن ؟
درد من ، كشـــته ي شـمـشـير بلا مي داند
ســوز من ، ســــوخته ي داغ جفا مي داند
مســـــكـنـم ، ســاكن صحراي فنا مي داند
همه كس حـــال من بي ســـر و پا مي داند
پــــاكـبـــازم ، همه كس خوي مرا مي داند
عاشقي همچو من ات نيست ، خدا مي داند
چاره ي من كن و مگذار كه بي چاره شوم
سر خود گيرم و از كـــــوي تو آواره شوم
از سر كوي تو با ديـده ي تر خواهم رفت
چهره آلوده به خونــاب جگر خواهم رفت
تا نظر مي كني از پيش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفــــــــاي تـــــــو من زار چو رفتم ، رفتم
لطف كن ، لطف ، كه اين بار چو رفتم ، رفتم
چند در كوي تـــو بــــــا خاك برابر باشم ؟
چند پـــامـــال جفــــاي تــــو ستمگر باشم ؟
چند در پيش تو به قدر از همه كمتر باشم ؟
از تـــو چند اي بت بد كيــش مكدر باشم ؟
مي روم تـــــا به سجـــود بت ديگر باشم
باز اگر سـجـــده كنم پيش تو ، كافر باشم
خود بگو از تو كشـم ناز ، تغافل تا كي ؟
طاقتم نيست از اين بيش ، تحمل تا كي ؟
ســـبــزه ي دامن نسـرين تو را بنده شوم
ابتــــداي خـط مـشـــكين تو را بنده شوم
چين بر ابرو زدن و كين تو را بنده شوم
گــره ابـــروي پـــر چين تو را بنده شوم
حرف نــا گفتن و تمكين تو را بنده شوم
پـــر ز محبــوبي و آيين تو را بنده شوم
الله ، الله ، ز که این قاعده اندوختهای
کیست استاد؟ تو اینها ز که آموختهای
اين همه جور كه مــن از پي هم مي بينم
زود خود را به ســــر كوي عدم مي بينم
دگران راحت و من اين همه غم مي بينم
همه كس خرّم و مـن درد و الم مي بينم
لطف بسـيـــــار تمنــا دارم و كم مي بينم
هسـتم آزرده و بسـيـــــار ســـتم مي بينم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگير
حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگير
آنچـنـــان بـــاش كه من از تو شكايت نكنم
از تــــو قـــطع طــمع لطف و عنايت نكنم
پيـــــش مـــردم ز جـــفاي تو حكايت نكنم
هــمـه جا قصّه ي درد تــــــو روايت ن
|
|
14964 |
نام:
مست دیرین
شهر:
دیار سرداران!
تاریخ:
12/21/2005 3:44:46 AM
کاربر مهمان
|
دوستان عزیز و سروران گرامی
شعری از وحسی بافقی خدمتتان تقدیم ی دارم ، امید است که بر مزاج عاشقان و سرمستان شیرین آید.
اي گل تـازه كه بويي ز وفا نيست تو را
خـبر از سـرزنش خار جـفا نيست تو را
رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست تو را
التـفاتـــــي به اســيـران بلا نـيست تو را
ما اســير غم و اصلا غم مـا نيست تو را
با اســير غم خود رحـم چرا نيست تو را
فارغ از عاشـق غمنـــاك نمي بايد بود
جان من اين همه بي باك نمي بايد بود
همچو گل چند به روي همه خنـدان باشي
همره غير به گل گـشت گلسـتـــان باشي
هر زمان با دگري دست به گريبان باشي
زان بيـانديـش كه از كرده پشيمان باشي
جـمع با جـمع نباشــند و پريشــان باشي
يــاد حـــيراني ما آري و حـــيران باشي
ما نباشـــيم كه باشـد كه جــفاي تو كشد؟
به جفا سازد و صد جور براي تو كشد؟
شـب به كاشــانه ي اغيار نمي بايد بود
غيـر را شــمع شــب تـار نمي بايد بود
همـه جـا با همـه كس يار نمي بايد بود
يــــار اغـيـــــار دل آزار نمي بايد بود
تشـــنه ي خــون من زار نمي بايد بود
تا به اين مرتبه خونخوار نمي بايد بود
من اگر كـشـــته شوم باعــث بدنامي توست
موجب شهرت بي باكي و خودكامي توست
دگـري جــز تـو مــرا اين همه آزار نكرد
جز تو كس در نظر خلق مرا خوار نكرد
آنچـه كردي تو به من هيچ ستمكار نكرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من ، هست غرض مردن من
مردم ، آزار مـكــش از پــــــي آزردن من
جان من ، سنگدلي ، دل به تو دادن غلط است
بر ســـر راه تو چـون خاك فتــادن غلط است
چـشـــم امـيــــد به روي تو گشـادن غلط است
روي پــر گـــرد به راه تو نهــــادن غلط است
رفتن اولي است ز كوي تو ، ستادن غلط است
جـان شــــيرين به تمنـــاي تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
مدتـي هسـت كه حيرانم و تدبيري نيست
عاشـق بي سر و سامانم و تدبيري نيست
از غـمت سر به گريبانم و تدبيري نيست
خـون دل رفته به دامانم و تدبيري نيست
از جـــفاي تو بدين سانم و تدبيري نيست
چه تـوان كرد ، پشيمانم و تدبيري نيست
شـــــــرح درمـــاندگي خود به كه تقرير كنم ؟
عاجزم ، چاره ي من چيست ، چه تدبير كنم ؟
نخل نو خــــيز گلســـتـان جـــــــهــان بسيار است
گل ايـــن باغ ! بــسي ســــــرو روان بسيار است
جـــــان من ! همچو تو غارتـگر جان بسيار است
تـــــرك زرين كمــــــــر مــوي ميان بسيار است
با لــب هـمـچـو شـــــكــر تنگ دهان بسيار است
نه كه غير از تو جوان نيست ، جوان بسيار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مـدتــي شـــد كه در آزارم و مي داني تو
به كـمــــنـد تـو گرفـــتارم و مي داني تو
در غم عــشـــق تو بيمارم و مي داني تو
داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو
خون دل از مـژه مي بارم و مي داني تو
از براي تو چــــنين زارم و مي داني تو
از زبـــان تو حديـــــثـــي نشنودم هرگز
از تو شرمنده ي يك حرف نبودم هرگز
مكن آن نوع كه آزرده شوم ازخويت
دست بر دل نهم و پاي كشم از كويت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نـكـنــــم بـار دگر يـــاد قد دل جويت
|
|
14963 |
نام:
مسعود اسلاميان
شهر:
اصفهان
تاریخ:
12/21/2005 3:44:03 AM
کاربر مهمان
|
خيلى مهم است كه اين قلبها و دلها ساخته شود و ما تربيت بشويم، ادب شويم تا اين وجود آمادگى و پذيرش اين را داشته باشد كه نظر حق، اراده حق، حرف حق كه آمد بتوانيم بپذيريم. اما شرمندهام خود خداوند هم بلا تشبيه اگر تشريف بياورند يك مطلبى را بگويند اگر من نخواهم حقجو باشم هيچ قبول نخواهم كرد و اثر گذار نخواهد بود.
سومين مطلبى كه در جامعههاى مذهبى كم مطرح مىشود و خيلى كماهميت است، اما در مناجاتهاى حضرت سجاد، عليهالسلام، و در بين روايات خيلى داريم بحث روحيه داشتن، شاد بودن، انبساط دل است. تا صحبت از حسينيه و مسجد مىشود ارتكاز ذهنى گريه است، اشك است، ناراحتى است، غم است، غصه است. هر جا مثلاً توسل به امام زمان و اهل بيت، عليهمالسلام، انجام شود مربوط به گرفتاريهاست. اما بحث اينكه ما برويم در خانه خدا و چهارده معصوم، عليهمالسلام، روحمان شاد بشود، انبساط درونى پيدا كنيم، اصلا بخنديم. آيه قرآن هم هست كه »أنّه هو اضحك و ابكى.« آيا اصلا نظر خدا و اهل بيت هست كه ما بخنديم يا نه؟ پناه بر خدا مىبريم، در جامعههاى مذهبى بحث خنده، شاد بودن، لذتهاى حقيقى زندگى، تفريحات، اينها خيلى كم رويش كار مىشود و سرمايهگذارى مىشود. به قول امام سجاد، عليهالسلام، در مناجات مباركشان اگر آدم آن روحيه و انبساط را نداشته باشد چطور مىخواهد تقويت بشود و در خانه خدا برود عنايت بگيرد!؟ اصلاً چطور حال داشته باشد؟ من احساس كردم واقعاً در اينگونه مسائل خيلى كم كار مىشود و لذا يك حالت بسيار خشكى از اين جهت ديده شده همه ماها چه پيرمرد باشيم چه پيرزن آخرش يك دل شادى را مىخواهيم كه اين جان و دلمان به قول معروف مثل حبيب بن مظاهر خندان بيايد و وارد كربلا بشود. نمىدانيم بايد اين را از كجا پيدا بكنيم. اگر روى اين هم كار بشود خيلى عالى است كه ببينيم آقا ولىعصر، عليهالسلام، چطور خنده مىآورند، شادى مىآورند انبساط دل مىآورند، روحيه مىآورند كه عنوان قرآنىاش بشارت است. ببينيد در قرآن بحث بشارت داريم براى خوش كردن دل بشارت مىدهند، مژده مىدهند اين هم اگر رويش كار بشود خيلى مفيد است.
لطفاً در صورت امكان در مورد اين بحث شادى و نشاط كه اشاره فرموديد، توضيح بيشترى بدهيد.
حضرت كاظم، عليهالسلام، مىفرمايند كه ساعاتتان را جورى تنظيم كنيد كه تفكر در قدرت خدا، كسب و كار، عبادت و زندگى يك ساعت هم براى تفريح بخواهيد. فرمول تفريح چيست؟ همينطور كه شما بچههاى مدرسهتان را كه درس مىخوانند ورزش مىبريد، تفريح مىبريد چه سالم چه ناسالم حالا من دنبال سالم و ناسالمش نيستم. تفريح فرمولش چيست؟ چطور مىشود كه يك دل شاد مىشود؟ آقا هم يك همچنين كارى مىكنند اول بايد فرمولش را پيدا كرد تا ببينيم كه وجود مقدسشان اين كار را مىكنند. ما اگر بتوانيم جامعه مذهبىمان را تقويت كنيم فعال كنيم، روحيهدهى كنيم، انبساطشان بدهيم خيلى خوب مىتوانند بگريند. مقدمه هر گريهاى انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشك واقعى آن اشك شوق و ذوق را داشته باشد. اشك امام حسين، عليهالسلام، با اشكى كه من براى پدر و مادرم، عزيزى كه از دست مىرود مىريزم فرق دارد. ما اينها را بايد خيلى از هم جدايش بكنيم. آن يك اشك معرفتى است آن اشكى است كه رحمت خدا مىآيد، در آن انبساط وجود دارد شما مىبينيد بعد از اشك براى امام حسين، عليهالسلام، روحتان باز مىشود اما وقتى مثلاً به قبرستان مىرويد براى عزيزتان كه از دنيا رفته است تازه دلتان مىگيرد خيلى فرق دارد. ما يك انبساط و تفريح مىخواهيم شما چه تفريحات سالم چه ناسالم را
|
|