شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
14892
نام: نمی دانم
شهر: اسمون
تاریخ: 12/19/2005 8:54:10 AM
کاربر مهمان
  و اینک او ندا می دهد ؟/
هل من ناصر ینصرتی
کسی است که تنهایی او را پر کند
کسی است که اشک های اورا پاک کند
کسی است که او را تسکین دهد
کسی است که اورا یاری دهد
14891
نام: خروش!
شهر: همين دور و برا
تاریخ: 12/19/2005 8:50:26 AM
کاربر مهمان
  اي خداي بزرگ؛
چگونه اين افتخار ماندني رانصيب خروشِ بي نام و نشانت كردي در حاليكه او طغيانگر و سركش است.نكند باز هم اين خروش ضعيفت را به واديِ امتحاني ديگر كشانده اي تا شيطان غرور و تكبرش به جانش بيفتد. نكند قلب خروش را زنگار فرا گيرد.
خداوندا! خروش ،افتخاري را نمي خواهد كه به بهاي سنگينٍِ ذره اي فاصله بين تو و او باشد.
خدايا! روح رنجور و خسته من،تاب امتحاني ديگر را ندارد.نگذار كمر خروش، زير بار اين مسئوليت سنگين خم شود.
آه خدايا! خروش حقير و ضعيف تو را،چگونه توانايي آن است كه به اينهمه لطف و محبت و صفا و صميميت دلباختگان كويت پاسخ دهد.آنانكه هر كدامشان ، خود خروشي گمنامند و غرق در درياي بي نام و نشاني.
آنانكه هر دم ، عشق را زمزمه مي كنند و خروش به گرد راهشان هم نمي رسد و تنها تو مي داني كه در دلهاي دريائيشان و ارواح شيدائيشان چه مي گذردو در اين ميان،آنان نيز نمي دانند كه خروش در تاريكي نفس خويش گرفتار است.
خداوندا! تو را شكر مي كنم كه در آن بحران وحشتناك!،دري ديگر را به رويم باز كردي و به ميخانه راهم دادي و افتخار همراهي و همدلي با اين مستان وصال يار وشيفتگان جمال دوست را به من عطا فرمودي.
خداوندا! تو را سپاس كه دست اين روسياه رادر دستان گرم بي قراران نگاهت و گمشدگان درگاهت و بندگان عشق فاطمه و آسمانيها و بي معرفت هاي با معرفت گذاشتي و با ناشناسان كوچه پس كوچه هاي محبت آشنا ساختي و همرازي كيميائيم دادي و مرا تا نزديك كربلا بردي و در آنجا قلب شكسته و پاره پاره ام را بست زدي.
خداي من!
ما كه تحمل دريافت عشق تو را نداريم اما به عشق بندگانت دست برده ايم تا به محبت ابدي تو برسيم.
خداوندا! ما هم بازماندگان قافله ايم؛ قافله اي كه رفت و ما را با دنيايي از..........، تنها گذاشت.
خدايا دوستان ناديده ما و همراهان و همدلان ما، همه تنهايند و در اين تنهايي مرموز، تنها تو مي داني كه بر آنان چه مي گذرد.
خداوندا تو آنها را با اين تنهايي، تنها مگذار...
14890
نام: هبوط
شهر: آسمانیها
تاریخ: 12/19/2005 8:42:47 AM
کاربر مهمان
  دیدن همه را ترا ندیدن سخت است .....یا اباصالح المهدی
===============================
اگر شخصی نابینا در محیطی باشد که هیچکس را نبیند ..این افراد بینا هستند که میتوانند شخص نابینا را ببینند ...!!!
ای عزیز ..
من و امثال منی نابینا هستیم که چشمانمانمان قادر به درک وجود امام عصر علیه آلاف التحیت و الثنا نیست ولی بدانیم که حضرتش نظاره گر اعمال ماست ..پس بکوشیم چشمان پر فروغش را اشک آلود نسازیم ....
..التماس دعا
14889
نام: ناشناس
شهر: غریبستان
تاریخ: 12/19/2005 8:33:17 AM
کاربر مهمان
  سلام مهربونا
منو حلال کنید. امروز نمیدونم!!!ولی دلم خیلی گرفته. دوست داشتم صفایی میکردم اما نشد و به بغض گلویی غائله درد دلم رو ختم کردم.

*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/

اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خورن
تمامی بچه ها
*
اتل متل یه دختر
دردونه باباش بود
بابا هرجا که می رفت
دخترش هم باهاش بود
*
اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته بچه ها:
بابا چه مهربون بود
*
یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
*
چه روزای سختی بود
اون روزای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی
*
چه لحظه سختی بود
اون لحظه رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظه برگشتنش
*
هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه
*
زهرا به او سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
*
خاک کفش بابا رو
سرمه توچشاش کرد
بابا جونو بغل زد
بابا فقط نگاش کرد
*
زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد
*
اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
براش دل می سوزونن
تمامی بچه ها
*
زهرا به فکر باباست
بابا تو فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی به فکر فردا
*
یه روز می گفت که خیلی
براش آروز داره
ولی حالا دخترش
زیرش ، لگن می ذاره
*
یه روز می گفت : دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
می گه به پات می شینم
*
می گفت : برات بهترین
عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نمیرم
*
وقت غذا که میشه
سرنگ را بر میداره
یک زرده تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره
*
گوشه ی لپ بابا
سرنگ رو می فشاره
برای اشک چشمش
هی بهونه میاره
*
عضه نخور بابا جون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه :
خدا برات بسازه
*
هر شب وقتی بابا رو
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
میره سرکتاباش
*
" حافظ" رو برمی داره
راه گلوش می گیره
قسم می دهد حافظو
" خواجه ! " بابام نمیره
*
دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه
*
فال و شاهد و فالو
به یک نظر می بینه
نمی خونه ، چرا که
هر شب جواب همینه
*
اون شب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب ، چه خواب
قشنگی رو دیده بود
*
تو خواب دیدش تو یک باغ
تو یک باغ پر از گل
پر از گل و شقایق
میون رودی بزرگ
*
نشسته بود تو قایق
یه خرده اون طرف تر
میان دشت و صحرا
جایی از اینجا بهتر ...
*
بابا سوار اسبه
مگه میشه محاله ...
بابا به آسمون رفت
تا پشت یک در رسید....

........... و

یا علی
14888
نام: عبدالفاطمه
شهر: همين نزديكي
تاریخ: 12/19/2005 7:58:40 AM
کاربر مهمان
  ...ادامه اش!
یادم رفت بگم خروش عزیز شرمنده ام کردی مهربون! من کجا و لیاقت دلتنگی شما با معرفتا برا عبدالفاطمه کجا؟؟؟؟؟؟؟؟
چیزی ندارم جز اینکه بگم: الهی! خروش دل خروش عزیز جز از عشقت مباد! واینکه پرخروش باش در راه قرب پروردگارمان!
در پناه حق – یا زهرا(س)
14887
نام: عبدالفاطمه
شهر: همین نزدیکی
تاریخ: 12/19/2005 7:55:13 AM
کاربر مهمان
  یاحی و یا قیوم
سلام مهربونای حرف دلی
امیدوارم دلتون جز به محبت ربّ آمیخته نباشه، خدا کنه که همه ی حرف دلی ها حرف دلی بمونن و چیزی نتونه این رشته ی انس رو که ممکنه یه روزی به حضور مولامون وصل بشه ، پاره کنه!
خدای من! روزها به هم می سپارم و پیش می آیم، باز این دل غافل است که در پی معرفتت بی قراری می کند و جز با خواندن آیه ای و نذر گفتنم با تو آرام نمی گیرد! الهی! بی قراری ام خروشی درونم به پاکرده که گم شدن خویش در این زمانه ی تلخ از یادم برده است! الهی! کیمیاگر وجود تو گشته ام و پیمان الستم به نسیان سپرده ام و خوب می دانم این بر من گران آید!
مدت هاست که نه نوای نی از غریبستان می شنوم و نه آرزوی ناشناسی بر می آورم! شده ام غریب خویشتن! این ها همه چیست درون عبدالفاطمه!؟ الهی! آنقدر ساده زبان به شکوه می گشایم که گاه یادم می رود رضابودن یعنی چه!
نازنین اله من! اله ی صمدیت! درونم غوغایی به پاست که نه سیمرغ وجودم توان پرواز تا قاف دارد ونه خویش توان مست وصالت گشتن! انگار از زمانه ای باز مانده ام که دیگر خروش بر خاستنم نیست!
خدای من! روزی از حرف دل می بی رنگی حرف دلی مستم کردی و روزی دگر از سوز سورنا آتش دل پر سوزتر! الهی! دیگر نه از رضا صدایی بر می شنوم ونه از گم شدن خویش سراغی! خدای من! انگار درونم به دنیا سپرده ام و دیگر به هیچ بودن خویش باور کرده ام! الهی! من به هیچ بودنم در مقابل تو زبان به اعتراف گشودم نه آنکه بی عزتی خویش در دنیا طلبم!
ستارالعیوبم از العفو گفتن هراس دارم و از آبرویی که ممکن است بر باد رود! الهی می ترسم از اینکه بخششم را درمقابل ریختن آبرویم نزد بندگانت بخواهم یا ستارالعیوب! اله من! دست به دامانت شدم برای گمنامی خویش و شهادت که دیدم توان بی ریا زیستن ندارم!!! خدایا! عبدالفاطمه هنوز بر سجاده ی پر ریای خویش سر بر آستانت می ساید وآنگاه .... نه! ربّ من شرم دارم از گفتن اینها و.... باز این نقطه چین ها نجاتم می دهند از اعتراف در مقابل بندگانت!
الهی! این بار نه یافتن خویش خواهم که خویش در جستجوی تو گم کردم و هیچ ندارم که در ازای یافتنم فدا کنم! این بار برای درک توست که دست بر آستان احدیتت بلند کرده ام و دل به فدای معرفتت!
خدیا! فریاد از خویش دارم و از ناامیدی که می دانم در این دوران انتظار از هر چه تلخی باشد تلخ تر و کشنده تر است! فریاد از این همه تعلق و هر چه وابستگی به غیر توست! الهی! رهایم کن از خویش رهایم کن!
خدایا! شبی نسیمی از نزدیک کربلا بر این دل غافل وزید که آن شب به هزار روز ندهم! سورنایی به نزدیکی کربلا دلم برد و ... ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
الهی! نه از خیال آدین می دانم و نه از دنیای خویش ! پس به چه کار آید دل شکسته !؟ به قول مهربونی بی عشق به چه کار آید دل!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی! این بار عاشقی طلب می کنم از تو! این بار می خواهم جرعه ای از عشق بر کام جان ریزم و سرمست شوم از درک وجودت! الهی! من انسانم و انسان بدون عشق تو معنا ندارد! دارد؟؟؟؟؟؟
الهی! عبدالفاطمه هنوز عاشق واقعی نشده است!!!!! دیشب باورم شد که آنقدر بی معرفتم که هنوز درد عشق تو بر جانم لذتی شیرین ندارد! آن درد وجودم هنوز درد نیست وگرنه باید می سوختم از هجرت!!!!! می سوختم و خاکستر می شدم و فنا در تو که فنا شدن در تو عین جاودانگی ست!!
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تا به کی این گونه بی معرفت زیستن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
14886
نام: سید محمد حسین
شهر: تهران
تاریخ: 12/19/2005 7:17:39 AM
کاربر مهمان
  از نامه سياه نترسم كه روز حشر

با فيض لطف او صد ازين نامه طي كنم
14885
نام: علی
شهر: اصفهان
تاریخ: 12/19/2005 7:13:57 AM
کاربر مهمان
  چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشيماني‍‍!!!
14884
نام: تنها
شهر: مشگين شهر
تاریخ: 12/19/2005 7:05:52 AM
کاربر مهمان
  مابا كه نشينيم كه ياران همه رفتند
14883
نام: ناشناس
شهر: یزد
تاریخ: 12/19/2005 6:38:19 AM
کاربر مهمان
  من به همسر عزیز و مهربانم افتخار می کنم و او را از صمیم قلب دوست دارم
برای سلامتی وظهور امام زمان صلوات
<<ابتدا <قبلی 1495 1494 1493 1492 1491 1490 1489 1488 1487 1486 1485 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved