شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
14192
نام: یه گمشده
شهر:
تاریخ: 12/1/2005 2:08:08 AM
کاربر مهمان
  دلم گرفته بهانه چرا نمی آید
14191
نام: خروش!
شهر: همين دور و برا
تاریخ: 12/1/2005 1:16:46 AM
کاربر مهمان
  ...من اشكهايم را دوست دارم و آن را جز به پاي معشوق نمي ريزم.
اشكهاي من هر قطره اش قصه اي دارد به درازاي تاريخ عشق.
به نامحرمان نمي گويم كه اگر هم بگويم نمي فهمند!!
و چون نفهميدند ، آشوب بپا خواهد شد.
من اشكهايم را دوست دارم؛ تا قطره اي مي چكد، دل به سجده مي افتد؛ شگفتا گويا دل و چشم، راهي به هم دارند.
دل كه به سجده افتاد، دعا مي كند. دعا كه شد باران مي بارد باران كه باريد سبزه مي رويد سبزه كه روييد ، بلبل مي آيد بلبل كه آمد نغمه مي خواند.
قطره اي ديگر كه چكيد، خوشنواي ديگري مي آيد. تاكه دنياي من پر از نغمه عشق مي شود.
من اشكهايم را دوست دارم كه هر قطره اش بلبلي مي آفريند.....
14190
نام: ربيب
شهر: نارستان
تاریخ: 12/1/2005 12:26:59 AM
کاربر مهمان
  سلام
حيدربابايا سلام

حيدربابا چو ابر شَخَد ،‌ غُرّد آسمان
سيلابهاى تُند و خروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشايش آن زمان
بر شوکت و تبار تو بادا سلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من

(٢)
حيدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک
خرگوشِ زير بوته گُريزد هراسناک
باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک
ممکن اگر شود ز منِ خسته ياد کن
دلهاى غم گرفته ، بدان ياد شاد کن

(٣)
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچيچگى گردد آشکار
بفشارد ابر پيرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه ياد کند بى گزند باد
گو :‌ درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد

(٤)
حيدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
يک دسته گُل ببند براى منِ خراب
بسپار باد را که بيارد به کوى من
باشد که بخت روى نمايد به سوى من



(٥)
حيدربابا ،‌ هميشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنيا همه قضا و قدر ، مرگ ومير شد
اين زال کى ز کُشتنِ فرزند سير شد ؟

(٦)
حيدربابا ، ‌ز راه تو کج گشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سويت نگاه من
ديگر خبر نشد که چه شد زادگاه من
هيچم نظر بر اين رهِ پر پرپيچ و خم نبود
هيچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود

(٧)
بر حقِّ مردم است جوانمرد را نظر
جاى فسوس نيست که عمر است در گذر
نامردْ مرد ،‌ عمر به سر مى برد مگر !
در مهر و در وفا ،‌ به خدا ، جاودانه ايم
ما را حلال کن ، که غريب آشيانه ايم

(٨)
ميراَژدَر آن زمان که زند بانگِ دلنشين
شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمين
از بهر سازِ رستمِ عاشق بيا ببين
بى اختيار سوى نواها دويدنم
چون مرغ پرگشاده بدانجا رسيدنم



(٩)
در سرزمينِ شنگل آوا ، سيبِ عاشقان
رفتن بدان بهشت و شدن ميهمانِ آن
با سنگ ، سيب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خواب خوشى ماندگار شد
روحم هميشه بارور از آن ديار شد

(١٠)
حيدربابا ، قُورى گؤل و پروازِ غازها
در سينه ات به گردنه ها سوزِ سازها
پاييزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها
چون پرده اى به چشمِ دلم نقش بسته است
وين شهريارِ تُست که تنها نشسته است

(١١)
حيدربابا ، زجادّة شهر قراچمن
چاووش بانگ مى زند آيند مرد و زن
ريزد ز زائرانِ حَرَم درد جان وتن
بر چشمِ اين گداصفتانِ دروغگو
نفرين بر اين تمدّنِ بى چشم و آبرو

(١٢)
شيطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ايم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ايم
زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم
اين خلق را به جان هم انداخته است ديو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو



(١٣)
هرکس نظر به اشک کند شَر نمى کند
انسان هوس به بستن خنجر نمى کند
بس کوردل که حرف تو باور نمى کند
فردا يقين بهشت ، ‌جهنّم شود به ما
ذيحجّه ناگزير ،‌ محرّم شود به ما

(١٤)
هنگامِ برگ ريزِ خزان باد مى وزيد
از سوى کوه بر سرِ دِه ابر مى خزيد
با صوت خوش چو شيخ مناجات مى کشيد
دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق
خم مى شدند جمله درختان براى حق

(١٥)
داشلى بُولاخ مباد پُر از سنگ و خاک و خَس
پژمرده هم مباد گل وغنچه يک نَفس
از چشمه سارِ
14189
نام: دایی غفور
شهر: دشت مجنون
تاریخ: 11/30/2005 11:54:49 PM
کاربر مهمان
  دوست عزیزی که درباره سایت مست وصال پرسیدی اسم سایت ایشون رساله عقل و عشق هست. مدتی است در بعضی شهرها فیلتر شده در عین تعجب دوستداران ایشون می دونید چرا؟ چون ایشون داره از خدا و از عشق الهی میگه سایتشو فیلتر کردن. شما از تو سایت میکده که کسی به اسم پیرمغان می نویسه می تونید تو انتهای سایت میکده رساله عقل و عشق را هم ببینید. حرف دل بچه ها همه جگر آدم را می سوزونه امیدوارم نا مردی نشه و پیغامها الکی حذف نشه. خاک پای شیعیان علی
14188
نام: غریب
شهر: شیراز
تاریخ: 11/30/2005 10:21:23 PM
کاربر مهمان
  خدایا در این دنیا جزءاهل بیت وشما یاوری ندارم
14187
نام: اعظم
شهر: ناکجاآباد
تاریخ: 11/30/2005 5:35:28 PM
کاربر مهمان
  خداحافظ همه شما باشه ما که رفتیم
14186
نام: مهندس
شهر: خانه دوست
تاریخ: 11/30/2005 5:20:32 PM
کاربر مهمان
  با سلام به تمام دوستن جدید
ای افتاب نیمه شب ای ماه نیمروز
ای نجم دوربین که نهماهی نه افتاب
چشم خراب دوست خرابم نموده است
ابادی دوکون به قربان این خراب
التماس دعا
14185
نام: اعظم
شهر: ناکجا اباد
تاریخ: 11/30/2005 4:41:16 PM
کاربر مهمان
  سلام
دلها به یغما می بری ای یوسف زیبای من
کی روشنی می آوری بر چشم نابینای من
دل مست دیدار تو شد ای گوهر کانی بیا
بر خیزو آبی عرضه کن بر چشم نابینای من
اگه کسی بخواد در طول روز چندبار پیام ارسال کنه باید چیکار کنه
14184
نام: پیمان o0v0o
شهر: بی سرزمین تر از باد
تاریخ: 11/30/2005 3:46:41 PM
کاربر مهمان
  دکتر:

خار هم کمتر نبود از گل بسا بهتر بود!!!!!!!
14183
نام: حامد همایون
شهر: تبریز
تاریخ: 11/30/2005 3:42:50 PM
کاربر مهمان
  بستگی به وسعت دل داره
<<ابتدا <قبلی 1425 1424 1423 1422 1421 1420 1419 1418 1417 1416 1415 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved