اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
13752 |
نام:
ای دل ای دل
شهر:
شیراز
تاریخ:
11/21/2005 1:40:52 PM
کاربر مهمان
|
بین تمام عشق ها گنبد طلا عشقه
بین تمام خوبها امام رضا (ع)عشقه
|
|
13751 |
نام:
عبدالفاطمه
شهر:
همین نزدیکی
تاریخ:
11/21/2005 12:53:29 PM
کاربر مهمان
|
هیچ وقت جا نمی شه! از بس حرف دل زیاده به مولا!.....
مست وصال! خداییش چطور خدا راهت می ده !!؟؟ آقا دست مارو هم بگیر اون بالا بالاها که می ری!
ناشناس مهربون! چه عجب!!!!!! حرفاتون رو انگار که از رو دل من خونده باشین نازنین! خیلی زیبا بود_ علی یارتون
مهاجر تنها از شیراز ! دل شما رو چی می شه مهربون!؟؟ ما تواینجا بی دل زیاد داریم ها!
بابا یکی به من بگه این آقا رضا از تهران کجاست، خیلی وقته نیست!!
بی قرار عزیز ! برادر بی خیال!!! عبدالفاطمه که تو همین حرف زدن عادیش با خودش مشکل داره! مارو چه به این تهمت های ناروا( شوخی کردم!!!!!)
الهی شکرت
در پناه حق مهربونا – یازهرا(س
|
|
13750 |
نام:
عبدالفاطمه
شهر:
همین نزدیکی
تاریخ:
11/21/2005 12:40:59 PM
کاربر مهمان
|
یا مقلب القلوب، ثبت قلبی علی دینک و جعلنی من الشاکرین
سلام مهربونای حرف دلی
خدا خودش حافظ همتون باشه
نشسته ام به انتظار، تابه کی نمی دانم؟
چشمم به قاب عکس که می افتد میان نگاه سبز یک نادیده غرق نور می شوم، نمی دونم کیه ، نمی دونم چرا؟ ولی همون نگاه سبزشه که افسونم می کنه! گاه ساعت ها غرق در میان امواج حرف نگاهش می شوم، حرف ها می گویم .............
پشت همین قاب شیشه ای نگاهی است که مرا سالهاست اسیر خود کرده، تموم دلتنگی هام رو می شنوه، پادر میونی می کنه میون قهر واشتی های بچگونه ی عبدالفاطمه با ربّش! از پشت همین قاب شیشه ایه که می رم طلائیه و برمی گردم، موقه نیازم دستام رو می گیره و می بردم تا عرش.........
مهربون خدای من! کیست پشت این قاب عکس؟ چیست این نگاه سبز؟ خود مانده ام میان نگاهم که سبز و قهوه ای است، کدامینم؟ سبز مثل نگاه پشت قاب عکس یا قهوه ای ام مثل نگاه مادر؟ یا نه ! قهوه ای سبزم وشاید هم شبز قهوه ای!
خدای من! تو خود منت بر این بنده نهادی و وجودش دادی، حال من ناتوان مانده ام کدامینم!؟ خدای من بیا بگیر این دل و این امنت به ودیعه نهاده ات در این دل که ناصبورم می کند و هراسانم از این ناتوانی! یا وبرگیرم زدست خویش که تو خودآرامش روانمی.
خدای من بیا که راهی نمی یابم جز دادن این امانت در ره عشق تو!
خدای من چه می شد مثل نگاه و مرام عکس پشت قاب شیشه ای ام می دادی؟ مهربون خدای من، ضعیفم و حقیر ! پس بیا و تسخیر این دل کن که می ترسم ز عشق غیر تو!
خدای من! اله عبدالفاطمه! بیا این امانت برگیر که می شکنم زیر این نگاه سبز پشت قاب عکس!
خدای من! این عکس می بردم تا حسینیه حاج همت و صدای قطار ایستگاه دو کوهه گوشم را نوازش می دهد! بیا این دل مال تو، یا بگیر یا خراب خویش کن که خراب عشق نامحرمی نشود! خدای من چیست این نگاه که می سوزاندم از درون و می بردم تا خاکریز شلمچه و ..............
خدای من می شود!؟؟؟؟؟؟؟؟
خدای من باز این دل رو می شکنند
خدای من ضعیفم! قدرتم ده تاب نادیده یار بیاورم! قدرتم ده تاب نرفتن رو بیارم! قدرتم ده تا بتوانم طاقت ماندن و رفتن دوست بر استان اولیائت رو تاب بیارم وبراش آرزوی سفری پربار کنم! قدرتم ده که بی قراری رو قرار دل باشم! قدرتم ده که هیچم در برابر عشقت!
خدای من منو شرمنده ی خودت نکن! که تاب ندارم
خدای من ناز به چند می فروشی! خدای من قیمت این ناز به جان می ارزد!؟
اگر آنچه بر من داده ای بازدهم ، ناز به من می فروشی؟ من نیاز دارم و تو ناز! بگو جان قابل خرید ناز دارد؟ خدای من مرا چه بهشت وقتی با ناز تو آب حیات می نوشم!؟ مرا چه به کاخ بهشتی که وقتی درهمین کلبه ی حقیر دل با ناز تو نیاز بر می آورم!؟
خدای من! تو خود بگو که چه گویم! اصلاً زبان قاصر عبدلفاطمه که با ارده ی تو می چرخد پس چگونه از غیر تو گویم!؟
بگو جان در ازای ناز..............قبول است؟
خدای من! وقتی با این نگاه سبز پشت قاب عکس ناز به جان فروختی ! عبدالفاطمه نمی تواند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدای من ..........
...............
آقا کیمیا کجایی آقا؟؟؟ کیمیا شدی! تازه داشتیم حالی پیدا می کردیم با دلگویه هات.انگار تو این دنیا همه اینطوری اند آدم رو می خونن که بمون بعد می گذارن و می رن!!!!!!!!!!!! ولی خدا تو خود شاهدی که چه بر این دل بی معرفت می رود.
بازمانده جان خدا خیرت بده ما که معرفت نداریم شما بگو شاید نجاتی یافتیم از این غرقاب دنیایی و بی حجتی!
مست وصال! خداییش چطور خدا راهت می ده
|
|
13749 |
نام:
*
شهر:
*
تاریخ:
11/21/2005 11:46:44 AM
کاربر مهمان
|
حسین کیمیا دندونت درد میکنه نیستی اقا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
13748 |
نام:
رضا
شهر:
مشهد
تاریخ:
11/21/2005 11:18:19 AM
کاربر مهمان
|
مست وصال چقدر قشنگ نوشتی مصاحبه با خدا رو عالی بود.
|
|
13747 |
نام:
بازمانده
شهر:
متولد تهران
تاریخ:
11/21/2005 8:53:35 AM
کاربر مهمان
|
با سلام به همه شما اهل دلی ها:
از خداوند عزت و سلامتی و توفیق در همه امور زندگی را برای همتون خواستارم.
ترا خدا اینقدر ناامید نباشید مگر خدا از ما چی میخواد شما که فرامین مذهبی تون را انجام میدهید روزی حلال میخورید سرتان هم برای کار خیر درد میکنه و سرباز کمر بسته جهاد کارزار هم هستید.
اونهایی که هنوز توبه نکردن و چیزی برای فرداشون ذخیره نکردن باید ناامید باشند.
ناشناس جان از اینکه نمیگذاری چراغ شبهای عشق،جهاد و عبادت خاموش بشه و حسینیان بدست فراموشی سپرده شوند،من بسهم خود دستت را مبوسم و از خدا وند میخوام قلم عاشقت را هیچگاه از حرکت در این راه باز ندارد.و با اجازه ات مطلب امروزت را به وبلاگم انتقال دادمwww.ssan.blogfa.com/
بقرار شرمنده کردی با صفا و قلبی که تو داری حتما موفق میشوی انشاالله...
سؤال شما:
خواستم بپرسم معنی کلمه (بقیه الله) چیست؟
پاسخ ما:
يعنی آنچه فقط و فقط متعلق به خدا است كه مصداق تمام و كمال آن چهارده معصوم عليهم السلام هستند در زيارت جامعه خطاب به آن بزرگواران ميگوييم ... و بقيته و حزبه ... و چون امروز تنها يكی از آنان در روي كره زمين زندگي ميكند طبعاً نام بقية الله بر آن بزرگوار بعني حضرت مهدي عليه السلام بيشتر اطلاق ميشود در زيارت آل ياسين هم خطاب به آن حضرت ميگوييم السلام عليك يا بقية الله في ارضه
|
|
13746 |
نام:
شهیش
شهر:
تلاش
تاریخ:
11/21/2005 7:56:47 AM
کاربر مهمان
|
iiiw.
|
|
13745 |
نام:
ناشناس
شهر:
غریبستان
تاریخ:
11/21/2005 7:56:38 AM
کاربر مهمان
|
موعودا!
دير هنگامي است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره هاي اشتياقت، سوخته ايم باغ آرزوها به شوق بهار روي تو خزان ها را مي شمارد و چکامه هاي خونين شقايق را مي نگارد؛
نرگس ها داغ هجر تو بر سينه دارند؛
عروسان چمن جز به مژده جمال دلارايت سر زحجله عيش برنيارند؛
مهديا!
معراج نشيني بگذار و از پرده غيبت به دراي و رخسار محمدي بنماي؛
که خيل منتظران به جان آمده از حقارت و عيدهاي دنيايي، چشم بر بلنداي وعده ديدار تو دارند.
اي گوشوار عرش الهي! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و يقين، بر دوش مي کشيم و به ترنم آواي ظهور سرخوشيم، هر بامداد ، ياد طلوع تو را در سينه مي پرورانيم و پرتو چهره تو را در ديده نقش مي زنيم.
عمري است که اشک هايمان را در کوره سوزان حسرت ها انباشته ايم و انتظار جمعه اي را مي کشيم که جويبار ظهورت از پشت کوه هاي غيبت سرازير شود، تا آن کوره را بدان آب غاموش سازيم و آن حسرت ها را به دريا ريزيم.
سبکبار تن خسته امان را در زلال آن بشوييم.
اي اميد بي پناهان، بيا...بيا.
از ثري تا به ثريا، دل هاي بي قراران، شيداي يک نگاه توست.
از سوي تا ماسوي جان هاي بي پناهان، نثار قدم هاي تو باد.
بيا و روزه داران غيبت را به افطار فرج بنشان و قضاي عهد انتظار را دستي برافشان.
به قلبهای منتظرمان ترا سوگند
یا علی
|
|
13744 |
نام:
ناشناس
شهر:
غریبستان
تاریخ:
11/21/2005 7:05:16 AM
کاربر مهمان
|
سلام
الهي به آنان كه پرپر شدند
پر از زخم هاي مكرر شدند
به آنان كه امروز، فردايي اند
به آنان كه فردا تماشايي اند
به آنان كه چون پرده بالا زدند
قدم در حريم تماشا زدند
به آنان كه كارون خروش آمدند
چنان خون كارون به جوش آمدند
به آنان كه زخمي ترين بوده اند
شهيدان ميدان مين بوده اند
به آنان كه بالي رها داشتند
گذرنامه كربلا داشتند
به تكبير آن دم كه دم مي زدند
سكوت زمان را به هم مي زدند
همانان كه از مهر فرزند خويش
بريدند يكباره پيوند خويش
بريدند تا وصل آسان شود
نيستانه درد درمان شود
همانان كه روح روان داشتند
سفرنامه آسمان داشتند
همانان كه دلداده او شدند
كبوتر كبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند
و بي سر سرافراز باز آمدند
كه اين خطه خاك سرافرازي است
همه همت و شور جانبازي است
شب عاشقي را رقم مي زدند
همانان كه بر مين قدم مي زدند
از آنان كه تنها پلاكي به جاست
كمي استخوان مشت خاكي به جاست
الهي به آوازه اين حريم
به هورالهويزه به هورالعظيم
به دشتي كه پيوسته عباس داشت
كه بي دست هم خيمه را پاس داشت
به رمزي كه چون نام خيبر گرفت
غريبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تكرار خمپاره ها
جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها
زمين، مين، كمين، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا مي گرفت
زياران ما دست و پا مي گرفت
و آن لحظه هايي كه خمپاره شصت
ميان نماز عزيزان نشست
نمازي كه يك ركعتش پاره شد
تشهد پر از موج خمپاره شد
كجايند مردان والفجر هشت
كه از خونتان دشت گلپوش گشت
كجايند مردان فتح المبين
كجايند اسطوره هاي يقين
کجایند نشان بی نشان ها
یا علی
|
|
13743 |
نام:
رسول گنهکار
شهر:
شهر گنهکار
تاریخ:
11/21/2005 4:38:55 AM
کاربر مهمان
|
خدایاکمکم کن تا بنده ی مخلص تو باشم.
|
|