شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
135692
نام: ملیسا
شهر: تهران
تاریخ: 3/31/2016 5:17:07 PM
کاربر مهمان
  فقط.....
از همه اونای که حرفامو میخونن از ته دل خواهش میکنم برای ارامش روح وذهنم دعا کنند ....
حالم اصلا خوب نیست پر از یاس ونامیدی شدم احساس میکنم انگار خدا رهام کرده ودیگه نگاهم نمیکنه....
دعا کنید برام .......
135691
نام: صادق
شهر: فومن
تاریخ: 3/31/2016 3:26:55 PM
کاربر مهمان
  سلام آقاجونم :
حساب زمان را ندارم بیا. ************
135690
نام: رهگذر
شهر:
تاریخ: 3/30/2016 9:27:39 PM
کاربر مهمان
  ای خداا..چی بگم..فقط خودت همه چیو درست کن..دل مامان بابامو صاف کن..ارامشو بهمون برگردون.خودت که میدونی من چقد کم تحملم......هرچی خیر و صلاحه پیش بیار..سپردمش ب خودت..
135689
نام: حسین
شهر: رودبار
تاریخ: 3/30/2016 8:35:39 PM
کاربر مهمان
  *کجایید ای شهیدان خدایی*

*سبک بالان عاشق کجایید*

*روحشان شاد و راهشان پررهرو* "با ذکر صلوات"
135688
نام: داریوش
شهر: آبپخش-بوشهر
تاریخ: 3/30/2016 4:45:30 PM
کاربر مهمان
  خالو سلام/دلتنگتم،شما که آنجایی به شهدا برسان که دلتنگشانم.اما می ترسم اگر من هم آن زمان بودم لیاقت در کنارشان بودن را داشتم/اول به خودت می گویم و بعد به انها برسان کمکم کنید دنیا بدجوری احاطه ام کرده.خجالت زده شمایم
135687
نام: سونیا
شهر: tehran
تاریخ: 3/30/2016 4:28:47 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان در راه مهاجرت دچار سر در گمی شدم یه مادر پیر دارم که واقعا نگرانم همسرم هم خیلی زحمت کشیده و با دیدن من که دو دل شدم کمی رنجیده نمی دونم چکار کنم خیلی خیلی حالم بده موندم سر دو راهی
135686
نام: اگر قسمت شود یک شهید گمنام
شهر: هر جا که گناه نباشد
تاریخ: 3/30/2016 3:07:52 PM
کاربر مهمان
  بسم رب الشهدا و صدیقین
من چند روز پیش در مناطق جنگی جنوب بودمجای همه شما خالی
علقمه شهدای غواص معراج شهدا طلاییه هویزه یادمان شهدای بیت المقدس نهر خین حالا حال یک رزمنده ای که در جنگ بوده و همه رفتن شهید شدن و حالا قلبش داره بیرون می یا د از توی قلبش که من چه گناهی کردم که نباید پر بکشم یکی از روی بردوزل یکی پشت دوشکا یکی توی آب یکی دیگه بی سر بی دست پر کشید یکی دیگه پشت آرپیجی یکی پشت نفربر خلاصه هر کس هر جوری لیاقتش بود پر کشید فقط من بی لیا قت موندم که باید این دوزخ رو تحمل کنم...
من و تمام اون برادر خواهر هایی که رفتیم مناطق جنگی با نامه که مهر امام زمان روی اون بود راهی شدیم و شهدا عزیز پستچی اون نامه بودن و ما دریافت کننده اون نامه حالا من و تمام اون خواهر ها و برادر هایی که به مناطق جنگی جنوب یا همون قطعه ای بهشت اومدن بوی خدا گرفتیم با عطر امام زمان عج تعالی الفرج گرفتیم و شهدا هم میزبان ما بودند ما به مهمانی خدا رفتیم
حرف زیاد است اما کلمات از گفتن آن قاصر هستند
دعا میکنم که این مهمانی زیبا نصیب شما هم بشود
135685
نام: saviour
شهر: تهران
تاریخ: 3/30/2016 10:25:49 AM
کاربر مهمان
  خسته ام ... از دست خودم ، از دست مردم ... از دست این ریشه های نفاق و کفر و شرک که همه وجودمون و گرفته... خسته ام از این همه ریا و دورویی ... کی میخوایم به خودمون بیایم ، کی میخوایم بفهمیم ... الهم عجل لولیک الفرج
135684
نام: دادور
شهر: اصفهان
تاریخ: 3/30/2016 8:50:21 AM
کاربر مهمان
  سلام.من يه دختره 29ساله هستم عاشق مادرم هستم امروزم روز مادره ولي مامانم خيلي ناراحته از دست خانوادش.مامانم با خواهر برادرش ناتنيه.اونا همه از يه پدرن مامان من اولي و از يه پدر ديگه بوده تا چند سال قبل عاشق هم بودن اصلا ناتني بودنشون مهم نبود واسه هيچكدوم.حالا بعد از ازدواج من تا الان اونا با مامانم خيلي بد شدنو دارن اذيتش ميكنن.مامانم هنوز دوستشون داره و كينه ازشونداره ولي عامل اصلي اختلافاتشون خاله بزرگمه كه با مامانم نزديك 15سال تختلاف سني داره دوتا خاله كوچيكترم به حرف اون بيشتر گوش ميكنن . چون مامان من اختلاف سنيش با اونا خيلي مثل مادرشون ميشه. مادربزرگم توسن كم وقتي خاله كوچيكام در يازده ساله بودن فوت كرد و خاله بزرگم آمنه اونا رو بزرگ كرد و بعد چند سال ازدواج كرد اومد اصفهان.ماهم ساكن اصفهانيم.ولي خانواده مامان همه تهران بودن.داييهام با دوتاخاله ها كه همسن من هستن زندگي ميكنن.داييهام خوبن و عاشق مامانم هستن و كاري به رفتاراي بد خاله هام ندارن.ولي امنه كه خاله بزرگمه همش مامانمو اذيت ميكنه و براش حرف در مياره و اعصابشو خورد مي كنه الانم كاري كرده اون دو تا خالم با مامانم قطع رابطه كردن. اصلا هيچ بحثي بين مانبوده فقط بعد ازدواج من فرداي عقدمن خالم ديگه نيومد به ما سر بزنه ببينه جشن تموم شده ديگه كاري نداريم كه كمك كنه و ... مامانم از روي شوخي و خواهري بهش گفته بود تو مثه همه غريبه ها كه بعد جشن رفتن رفتي و ديگه سراغي نگرفتي.حالا از اون روز به بعد دعواها به خاطر اين حرف كه اصلا مامان منظوري نداشته و روي شوخي زده اخلافات شروع شده و اون دوتا خاله رم باما بد كرده و جوري شده كه تا مامانم يه حرف كوچيك ميزنه و سراغشون رو ميگيره از توري حرفاش يه حرف گنده درست ميكنن و ميگن اين منظورو داشتي كه فلان حرف رو زدي و اعصاب هممون رو خورد ميكنن.من از مامانم خواستم ديگه كلا باهاشون رابطه نداشته باشه تا آسايش تو زندگيش داشته باشه ولي اخرش دلش بيقراره و ميگه چرا اينا با من اينطوري ميكنن مگه من جز محبت توي اين چند سال كه مادرم فوت كرده با اينا چيكار داشتم؟داييهامم به مامنم ميگن آمنه ديوانست و دودمان زندگيتو به هم ميزنه و تو بهش محل نذار بذار هرچي ميخواد بگه .واسه ماهم اصلا بودن و نبودنشون با دعواهايي كه بي جهت واسمون درست كردن ديگه اصللا مهمنيست.ولي اين وسط مامانم كوتاه نمياتد و شب و روز به اونا فكر ميكنه و به اينكه چرا بي گناه ازش دور شدن و دارن براش حرف درست ميكنن. مامانم تو فاميل و دوست و اشنا همه عاشقشن و هيچ كس بدشو تا حالا نگفته همه دوستش دارن و بهش احترام ميذارن.ولي خواهراش نميدونم چرا بي دليل دارن باهاش بدي ميكننو اذيتش ميكنن .من نگران حال مامانم هستم و خيلي واسش دلم ميسوزه. وقتي خودمو به جاي اون ميذارم ميفهمم كه چرا دوست داره هنوز با اونا رابطه داشته باشه و ازشون نمي تونه دل بكنه.آخه از اول مامان من كسي رو نداشته. ناتني بوده با اينا.ولي تا وقتي مامانجونم زنده بود اجازه نداد كسي فرقي بين خواهرو برادرا بزاره. حالا كه اون رفته مامانم ديگه خيلي تنها شده و جز خواهرو برادرش كسي رو نداره.داييهام عاشق مامانم هستن و براش كم نميذارن. وليجداييي خواهراشو نميتونه بپذيره براش خيلي گرون تموم شده.تروخدا به من بگبن چه طوري مامانمو آروم كنم. اصلا كار درستي كرديم كه رابطشو قطع كرديم؟من و خواهرام ديگه نذاشتيم مامانم با اونا ارتباط داشته باشه و بهش گفتيم اگه بااونا رفتي ديگه دور مارو بايد خط بزني. ايا كار درستي كرديم؟آخه اونا آرامش زندگيمونو گرفتن
135683
نام: اسماعیل افشاری
شهر: مراغه
تاریخ: 3/29/2016 11:15:37 PM
کاربر مهمان
  سلام خیلی دلم میخوادهمونطور که ایمه گفته و پیرو راه شهدا باشم ولی نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم
خیلی دلمد میخواد مدافع حرم بشم و تو این راه شهید شم اخه من خیلی به عمه زینب و امام حسین ارادت دارم واسه همین میخوام برای اون از جونم بگذرم ولی بعدش میگم اخه مدافع حرم میگی و گناه میکنی
ما از شهدا شرمنده ایم واقعا خون شهدا حیف شد همین...
<<ابتدا <قبلی 13575 13574 13573 13572 13571 13570 13569 13568 13567 13566 13565 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved