شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
134892
نام: الهام
شهر: ارومیه
تاریخ: 12/27/2015 8:10:31 PM
کاربر مهمان
  ایا در اینده نزدیک به عشقم خواهم رسید
134891
نام: هادی
شهر: گیلان
تاریخ: 12/27/2015 5:15:27 PM
کاربر مهمان
  بنام خدا
سلام به خداوند منان و دوستان حرف دل
خدا جان تو تنهاکسی هستی که میتوانی آدمی را به آرزو خود برسانی
پس منو حقیر را به آرزوی خود برسان از آرزوی دلم با خبری
هر کسی حاجتی دارد او را حاجت روا کن
هر کسی به کسی می نازد من به حضرت علی(ع) می نازم
سلام ودرود خداوند به ادامه دهنده راه امام زمان(حضرت امام خامنه ای عظیم الشان)
از همه شماها متشکرم
خدا نگهدارتان
134890
نام: فاطمه
شهر: ایلام
تاریخ: 12/27/2015 5:14:17 PM
کاربر مهمان
  اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خدای مهربان تو را به حق جود و فضل و کرمت قسم میدهم حاجات و دعاهای همه ما نیازمندان درگاهت را برآورده خیر بفرما آمین یا رب العالمین انت وهاب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
134889
نام: منتظرم
شهر: ....
تاریخ: 12/27/2015 4:36:02 PM
کاربر مهمان
  آقاجان!دلم تنگ است خیلی
آقای من!ببخش به بزرگی و مهربانیت ببخش اگه دلشکستیم ببخش و دستمان را بگیر که مبادا دوباره دل نازنینت را بشکنیم
مولای من!ببخش اگر بدی کردم اگر قول دادم و عمل نکردم
آقاجان!قسمت میدهم به مادر عزیزت حضرت زهرا بیا هرچه زودتر بیا دلمان دیگر تحمل ظلم و بی بندوباری را ندارد
یاصاحب الزمان ادرکنی
برای ظهور مهدی فاطمه صلوات
134888
نام: فاطمه
شهر: تبریز
تاریخ: 12/27/2015 4:22:39 PM
کاربر مهمان
  فدات دلشکسته عزیزم
ممنون بابت دعات دوستم خیلی محتاجش بود
انشاالله هرچیز که برات خیره بهش برسی
134887
نام: سلطان غم
شهر: استان البرز
تاریخ: 12/27/2015 3:55:46 PM
کاربر مهمان
  با سلام عاشقم عاشقم تاببینم ضهورت رو کی میای کی میای تا ببینم نگاهت را منم سلطان غم منم منم سلطان غم
134886
نام: وحید تنهاترین تنها
شهر: تهران سلول بی مرز
تاریخ: 12/27/2015 3:47:05 PM
کاربر مهمان
  پيش از اينها فکر مي کردم که خدا

خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او

هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا

از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند

تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند

با همين قصه، دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود
گفتگو با خدا

تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود
پله پله تا ملاقات خدا

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مقل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان
134885
نام: دلشکسته
شهر: ایران
تاریخ: 12/27/2015 1:36:48 PM
کاربر مهمان
  سلام به همگی و فاطمه جونم از تبریز . اجی جونم مرسی از همدلیت .ایشالا مادرتون یه عمل موفق انجام میده و نعمت بزرگ سلامتی بهش بر میگرده .
134884
نام: فاطمه
شهر: اصفهان
تاریخ: 12/27/2015 1:31:01 PM
کاربر مهمان
  دلم شلمچه میخواد میگند بوی کربلا میده دعا کنید امسال عید اونجا باشم دعا کنید منم دعوت بشم شهدا میدونم لایق نیستم اما این دل سیاه دیگه طاقت نداره شمارو به مادر پهلو شکسته قسم من رو هم دعوت کنید یاعلی التماس دعا
134883
نام: بنده خدا
شهر: تهران
تاریخ: 12/27/2015 11:55:12 AM
کاربر مهمان
  سلام بچه های حرف دلی برعکس همیشه که گاهی امید به همه چی داشتم امروز خلیلی ناامیدم نمی دونم چرا هرچی در خونه خدا رو می زنم باز نمی شه همش به خودم می گم خدا باهام قهر کرده شایدم اونقدر سرش شلوغه که ما دیده نمی شیم حرفه دلیا اگه شما با خدا بیشتر از من دوستید میشه ازش بخواهید یه نگاه گذری هم به من بکنه همین که دلم نلرزه و امیدم برگرده خدایی راضیم
اینکارو می کنید؟
شایدم تو دلتون بگید ما اگه بیل زن بودیم باغچه خودمونو بیل می زدیم
من می ترسم خدا از دستم خسته شده باشه چون خلیلی ازش خواستم خیلی اذیتش کردم ولی خواستنم واسه خودم نبوده و نیست همش واسه داداشم دعا می کنم ازش می خوام که به اونی که می خواد برسه ولی نمی شه
حرف دلیا شما از خدا می خواهید؟
چشمم به دستای شماست که واسه منم نه واسه داداشم دعا کنید
<<ابتدا <قبلی 13495 13494 13493 13492 13491 13490 13489 13488 13487 13486 13485 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved