شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
124772
نام: ......
شهر: ......
تاریخ: 4/20/2014 8:39:18 AM
کاربر مهمان
  دوستی می گفت:
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول
124771
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 4/20/2014 8:10:45 AM
کاربر مهمان
 

یا بقیة الله !


کجایی؟؟؟
ای همیشه پیدا از پس ابرهای غیبت؟!!!

چشم به راهت هستم،
وتا ظهورت می خوانم


اللهم عجل لولیک الفرج





"بر سجده ی هر نماز مهدی صلوات "
124770
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 4/20/2014 7:20:44 AM
کاربر مهمان
 
یا لطیف...

سلام

میلاد مسعود و فرخنده ی بانوی بزرگ جهان اسلام ، ام الائمه ، قرّة عین الرّسول ، عذراء بتول ، صدّیقه ی طاهره ، حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را به همه ی حرف دلی های عزیز و بخصوص به مادران و خواهران محترمه ی حاضر و غایب این محفل ، تبریک و تهنیت می گم و برای همه ی شما عزیزان ، خوشبختی و سلامتی و سربلندی آرزو می کنم.

یاعلی...یاعلی...








124769
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 4/20/2014 2:36:01 AM
کاربر مهمان
  باسلام.یه دخترسه ساله دارم.خیلی شیرینو دوست داشتنیه.یه شوهر خوبم دارم که به جرات میتونم بگم بهترین مرد دنیاست ازهرلحاظ.این که میگم غلونیست چون هر کی ببینش تاییدمیکنه حرف منو.پدرومادروخواهرو برادرم هم که خیلی عالین.الحمدا...وضع مالیمون بدک نیست.هرچندکه با سختی امرارمعاش میکنیم تواین اقتصادخراب ولی شکر خدا ناراضی نیستم.حداقل تا حالا گشنه نموندیم.حتمامیگید تد دیگه چه مشکلی داری که دلت گرفته ومیخوای درد دل کنی...مشکل خود منم.آره مشکل ساز این زندگی آرومو بی دغدغه خود منم.به خاطر اخلاق بدم.به خاطرکم تحملیم، به خاطر اعصاب ضعیفم، به خاطر رفتارای تنش زام، به خاطر دویونه بازیام، وبه خاطرهزارتاچیز دیگه که همش از عصبی بودنمه.بخدا خسته شدم.خیلی باخودم کلنجار میرم.خیلی دخترموشوهرمو اذیت میکنم.باکوچکترین رفتاربرخلاف میلم ازکوره درمیرم.من اول زندگیم خونوادموترک کردمو از اهواز راهی تهران شدم.شوهرم ساکن تهران بود و من یه دختراهوازی بودم تو اینترنت باهم آشناشدیم.خداروصدهزاربار شکر مرد خیلی خوبیه من واقعا عاشقشم ولی تنهاییو دوری از خونواده عذاب میداد.داشتم به دوریشون عادت میکردم که دخترم بعد چهارسال بدنیا اومد و الان وقتی میبینم دخترم بهونه مامانو بابامو میگیره بیشتر داغون میشم.آخه پدرومادرشوهرم به رحمت خدارفتن.فقط یه برادرشوهر دارم.خلاصه سرتونو دردنیارم، همین تنهایی مثل خوره افتاد به جونم و هرچی خودمو با دوستو چیزای دیگه سرگرم میکنم باز میبینم که روانم بدجوربهم ریختس.دخترم مانیا اصلا فضول نیست فقط اقتضای سنش کارای بچگونه میکنه که من چون صبرم کمه مثل دیوونه ها روش داد میزنم بعدشم بلافاصله ماست مالیش میکنم، غافل از اینکه مانیای من داره مثل من عصبیو پرخاشگر میشه.خیلی از این بابت ناراحتم.مامانم هی زنگ میزنه قسمم میده میگه بذار بچه آزاد باشه، اونجا تنهاس، روش داد نزن، هواست باشه بهش ،پرخاشگری نکن، ولی خبر نداره که من چقدر اذیتش میکنمو از ته دل با کوچکترین رفتارش عصبی میشمو اونم بهم میریزم.هرچی روخودم کار میکنم که رفتارمو درست کنم یکم خوب میشم باز روز ازنو روزی ازنو.توروخدا برام دعا کنید.هرچند همیشه از خود خدا خواستم بهم آرامش بده که بتونم مادر و همسر خوبی باشم برا این دوتا دسته گل، ولی تا حالا لایق اجابت نبودم.شما بندگان خوب خدا برام دعا کنیدو اگه میدونید راه حل درست شدنو بهم بگید.ممنون از همتون.التماس دعا
124768
نام:
شهر:
تاریخ: 4/20/2014 1:51:59 AM
کاربر مهمان
  بسم رب الفاطمه
سلام بانو
سلام بر شما که اسوه ی همسر بودنی
سلام بر شما که اسوه ی مادر بودنی
سلام بر شما که اسوه ی زن بودن در جامعه ای...
سلام بر شما که دخت نبی اکرمی
سلام بر شما که فقط و فقط شما شایسته ی مادر امامان بودنی
سلام بر شما که فقط و فقط شما لایق همسری مولایم علی بوده ای
چرا که ستون های زمین به نام شما ثبت شده و زمین به وجود شما شکل گرفته و آسمان با نام شما استوار مانده ...
و سلام بر شما بانو، که هنوز نخوانده و نمی دانم شما که بودین...
................
سلام بر تمام اهل دلی ها و علیکم السلام بر سوگند، عطیه، مجنون مهدی، شهید گمنام، حاج آقا خروش، آشنای دور اهل دل از غریبستان، شیدای عزیز( که انشاالله رفع مشکل شده باشه)، خاطرهی عزیز، بانو از دلتنگی،پله له تا ملاقات خدا،امیدوار به رحمت خدا، گمنام از غریب، و .....( چند نقطه!) و کسی که اسم ندارد و می نویسد و من می خوانم و هیچ نمی گویم!!! و دیگر دوستان
الحمدالله از بودنتان
...............
خدای من!
امشب که لحظات صفر عاشقی است....
شما را به همان بانویی که وجودش عالم امکان را معنا می کند ، بر دل تمام دوستان اهل دلی عنایتی کن..
عنایتی که مشکل از زندگیشان رفع گردد...
بر دلشان مهربانی و صبر عنایت کن
بر صبرشان اجری عظیم
و بر دنیایشان دلی شاد
چرا که تو خدایی و خدایی می کنی!
از عرش کبریایی ات بر دل بندگانت سروری می کنی و من خرسندم که بندگی کنم...
بندگی بر من بیاموز
و لحظه ای و آنی مرا به حال خود وامگذار که گمراهترین خواهم بود
یا حق

124767
نام: گمنام
شهر: غریب
تاریخ: 4/20/2014 1:17:50 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.

(سردارشهیدصمصام طور)
راه ازادگی ودینداری حقیقی راه پرنشیب وفرازاست وموانع ومشکلات فراوان دارد.برای طی این راه بایدعاشق شد.راه عاشق شدن اینست که نخست بایددردمندبود.بایددردعلی(ع)رادرسینه غم فاطمه زهرا(س)رادرجان وسوزامام حسین(ع)رادرعمق جان داشت واین دردوقتی که مایه الهی بگیردمیشودعشق.

سلامتی وطول عمراقاتاظهورمولا(عج).
124766
نام: شهیدانه
شهر: دزفول
تاریخ: 4/20/2014 12:57:33 AM
کاربر مهمان
  سلام دوست عزیز
مستندزندگی به سبک آخرالزمان تاثیرات منفیش خیلی بیشتر از تاثیرات مثبتشه
دوست عزیز سعی کن یه مستند بسازی که اگه امام زمان عج اومد گفت: این کار توئه؟ بتونی سرتو بالا کنی...
آخه تصاویر مستهجن توش زیاده و آدم رو میبره اونجا...اونجا دیگه!!!
چطور دلت اومده که خودت بری فیلما رو ببینی و میکس کنی و صحنه ها رو مات کنی و ...اینجوری که صحنه ها میمونه توی ذهنت و خودت از دست میری.شیطونم هر چند وقت یه بار این صحنه ها رو میاره جلو چشمات... مواظب خودت باش
اینجوری سابقه درخشان سایت اوینی هم مخدوش میشه!!!
خیلی دوستت دارم
124765
نام: مهدی روستایی
شهر: تهران
تاریخ: 4/20/2014 12:27:44 AM
کاربر مهمان
  دلا یاران سه قسمند گربدانی
زبانی اندونانی اندوجانی

به نانی نان بده ازدر برانش
محبت کن به یاران زبانی

ولیکن یارجانی را نگهدار
بده جان به پایش تا میتوانی
124764
نام: زهراسادت
شهر: گلستان
تاریخ: 4/20/2014 12:02:12 AM
کاربر مهمان
  سلام شهید اوینی
سلام
سلام حضرت فاطمه عیدی منم بده ..منم اومدم دم خونت ..تا عیدیمو ندی نمیرم
دوستان تولد خانم حضرت فاطمه رو به شما تبریک میگویم ..

التماس دعااا ..دعا کنید حضرت فاطمه به منم عیدی بده ...


124763
نام: erfan
شهر: چه فرقی میکند؟
تاریخ: 4/19/2014 11:32:04 PM
کاربر مهمان
  سلام.عالی هستید.اجرکم عند الله.
<<ابتدا <قبلی 12483 12482 12481 12480 12479 12478 12477 12476 12475 12474 12473 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved