شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
124742
نام: ......
شهر: ......
تاریخ: 4/19/2014 1:44:21 PM
کاربر مهمان
  دوستی می گفت:
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول
124741
نام: عبدالفاطمه
شهر: همین نزدیکی ها
تاریخ: 4/19/2014 1:37:02 PM
کاربر مهمان
  یا نور
سلام بر همه
سلام بر شما امیدوار به رحمت خدا از همدان... من نیز خرسندم از حضور دوستان قدیمی که کمرنگ شده این روزها... شاید دیگر دلشان حرفی برای اینجا نوشتن ندارد... یا کمی دچاز روزمرگی شده اند.. مثل روزهای گذشته ی من!!!
سوگند عزیز! سلام... چه می کنی با دل منتظران؟ دعا کن... دعا کن ظهور را بفهمیم و درک کنیم...
......................
آشنایی نمی دهی آشنای آن روزهای اهل دل از غریبستان!؟ ناشناس می زنی؟
باشد ...
این نیز بگذرد...
منتظرم
یا حق
124740
نام: پله پله تاملاقات خدا
شهر: درجستجوي خدا
تاریخ: 4/19/2014 1:14:01 PM
کاربر مهمان
  سلام حرف دل
سلام جناب مديريت حرف دل
درعجبم كامنتايي روكه بايدگذاشته بشه نميشه يه كم بيشترمديريت داشته باشيدبعضي وقتا دو روز ثبت نميشه وقتي ثبت ميشه ناقص نميخاستم كامنت بذارم اما اينكه ثبت نكردين و وجودازشهرآل عبا هنوزم دارن برامن صلوات ثبت ميكنن اما من درخواست متوقف كردن ثبت صلوات كرده بودم اگه من دوباره اينجانمي اومدم معلوم نبودايشون تا كي برامن ثبت كنن ومن حقوادانكنم خاهش ميكنم بيشترتوجه داشته باشيد
* وجودگرامي
سلام وعرض ادب
خواهرخوبم من اينترنتم داره قطع ميشه خاهري زحمت بكشيدديگه ثبت صلوات روديگه برامن ادامه نديد يه زحمت ديگه كه من اينجانخاهم بود دوره بعدختم قرآن روبه روح شهيدآويني ازجزيك تا ده برايم ثبت بفرماييد وجز14 همين دوره رو هم ثبت بفرماييد تشكر

حرف دلياي پاك براي بنده شيدا ازمشهد دعابفرماييدامسال دفعه سوم هست كه ارشد شركت ميكنم برايم دعاكنيدامسال به مراد دلم برسم
ازهمگي التماس دعا دارم
حلالم بفرماييد
انشاالله بعدكنكورم يك ونيم ماه ديگه ميام حرف دل
ياحق

****************************
باعرض سلام و وقت بخیر

در این یکی دو هفته ابتدایی سال به خاطر برخی ناهماهنگی ها حرف دل ها انباشته شد و برخی اوقات دو الی سه روز چک نمی شد.
شاید به دلیل انباشته شدن حرف دل ها بعد از ثبت همه آن ها، حرف دل شما دیده نشده است ولی مطمئن باشید که در نهایت ثبت شده است.

از این هفته تلاش می کنیم که در ساعات مختلف روز، این بخش به روز گردد.

ومن الله التوفیق
124739
نام: امیدواربه رحمت خدا
شهر: همدان
تاریخ: 4/19/2014 1:05:43 PM
کاربر مهمان
  سلام جالبه منم بعد از شاید چندین ماه امروزاومدم اسامی دوستان رو خوندم من تقریبا 10سال میام اینجا اما بینش وقفه زیاد ایجاد شده الان که اسم عبدالفاطمه رو دیدم خوشحال شدم نمیدونم شما من رویادتون هست یا نه بالاخره من بسیارازدیدن نام شما خورسندشدم
التماس دعا
124738
نام: بانو
شهر: دلتنگی
تاریخ: 4/19/2014 12:43:39 PM
کاربر مهمان
  سلام برهمه و علیک سلام....

شش میلیارد جمعیت کره ی زمین همه در حال دویدن هستند!
اگر از هر کدام سوال کنیم کجا میروید؟ میگویند:نمیدانیم!
یا میگویند:همه دارند می دوند ماهم میخاهیم عقب نمانیم!

مثال ما مثال انهایی است که در زمینی مشغول به کارند. با شتاب اجرهارا بالا می اندازند وبارهارا به دوش میکشند و چیزی میسازند. میپرسی: چه میکنید؟ جواب میشنوی نمیدانیم!
نقشه دارید؟ نه!
چقدر مصالح میخواهید؟ نمی دانیم!
ایا باید اینجا را دیوار کشید؟
نمیدانیم!
پس چه میکنید؟
و جواب میشنوی که:
تو راه بیفت راه به تو میگوید چه بکن. توشروع کن تا بفهمی چگونه باید ادامه بدهی!!!!
وتو باخنده میگویی پس حرکت معکوس دارید؟! اول مصالح جمع میکنید سپس میسازید و بعد نقشه میکشید! سپس معلوم میکنید که چه میخواستید؟!
اول عمل بعد طرح وبعد هدف؟!

اینجاست که تازه به فکر فرو میروند که راستی اول هدف سپس طرح وسپس عمل یا برعکس؟!!
و اینگونه است که سرگردان میشویم و نمیدانیم که برای چی زندگی میکنیم؟ برای چی دینداری میکنیم؟ و.....



امیدوارم همه هدف خودمون دا پیدا کنیم تا ازاین سرگردانی خارج شویم....


اقای علی(یک پژوهشگر) از دزفول خوشحالم که راه درست را پیدا کردین این کشور به جوانان غیوری مثل شما خیلی احتیاج داره براتون ارزوی موفقیت میکنم.... نذارید که خون پاک شهدا پایمال بشه......

التماس دعا...... یاحق.....
124737
نام: ب.ف
شهر: مراغه
تاریخ: 4/19/2014 12:32:25 PM
کاربر مهمان
  سلامی چو بوی خوش اشنایی خدمت اقا و امام عزیزم اقاجان روز میلاد مبارک مادر عزیز و مهربانت را به شما و همه عالمیان تبریک می گوییم. من دانشجوی ارشد اقلیم هستم ودر این دو سال تحصیلم تجربیات بسیارو ارزشمندی را کسب کرده ام و خدا را شاکرم بر این همه لطف و کرمش درست سال پیش(سی ام فروردین ماه92) در همین روزی من دوباره متولد شدم ان هم در کنار کعبه جایی که انجا به من ثابت شدکه خدا ما را چقدر دوست دارد و چقدر بخشنده و مهربان است ولطف بی کرانش شامل همه مخصوصا ما گناهکاران می شود واین بزرگترین پاداشی بود که از طرف خدا و به لطف دعاهای اقایم به من وخانواده ام اعطا شد وامیدوارم که همه ما به برکت دعای ایشان به این سعادت برسیم.تولدم مبارک
124736
نام: تنهاترین تنها
شهر: دل
تاریخ: 4/19/2014 12:23:54 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه های گل خوبید امیدوارم همتون خوب باشید من امروز تو سایت یه مطلبی رو خوندم راجع به باران نیسان نمیدونم حقیقت داره یا نه اونم تو این فصلهاست یعنی از ۲۳ فروردین تا ۲۳ اردیبهشت اتفاق میفته ولی کمی به این امر امیدوار شدم اونایی که مثل من غمگینن و درد دارن این کارو انجام بدن من میخوام انجام بدم شاید خدا بخاطر این باران که تو قرآن هم اومده دردی از من دوا کنه از دوستانی که در این مورد اطلاعات دارن میخوام راهنماییم کنن
124735
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 4/19/2014 11:33:02 AM
کاربر مهمان
 


کی در سرای چشمم قصد ظهور داری ؟!؟!؟!


مولا جانم
اين منم رو سياه ترين منتظرانت،ولي شرمسارم از انتظار...
شرمسارم
شرمسارم
شرمسار ...




" بر بخشش بی مثال مهدی صلوات "
124734
نام: عبدالفاطمه
شهر: همین نزدیکی ها
تاریخ: 4/19/2014 11:30:47 AM
کاربر مهمان
  یا نورسلام بر همه
بانو ممنونم، دعا کن بر ما
آه ای خدا...........الحمدالله....الحمدالله که این ناشناس آشنا می زند از غریبستان، خدایا شکر که رخ نمود ... ناشناس عزیز! دوری می کنی از عبدالفاطمه!؟
نگو که ناشناس 9 سال پیش این خانه نیستی!؟
نگو که چرا آشنا شدی با اینجا
نگو که دلم می گیرد و آهم بلند می شود
یادت رفته دستم را گرفتی و بردی ام بالا!؟
یادت رفته همراهمی ام کردی تا بزرگ شوم؟
یادت رفته صحن انقلاب را پا به پایم آمدی و از آزادی گذشتم؟
یادت رفته شب تا نزدکی های صبح صحن به صحن حرم امام رضا را با من متر کردی!؟؟؟
آری متر کردی؟
عجیب که هر وقت حرم می روم ، همان حس با تو بودن است... الحمدالله گویان می روم و برای دلت آرزوی مرحم و آرامش دارم آنجا...
نزدیک رفتن شده است و من بی قرار آن روزهایم مومن
آن موقع که صحن رضوی را دور زدیم تا به جمهوری برسیم و از صحن قدس گذشتیم... و آنجا را یادت رفته؟... یادت رفته جوانان همزبانم، غم از دست رفتن بانویم فاطمه را نوحه سر داده بودند و ما اشک ریزان دل بی قرارمان را با آنها پیوند دادیم؟
نگو که یادت رفته...
نگو که لیلای غریب از اصفهان را یادت رفته
نگو که سیلوانا را که می خواندیم یادت رفته!؟
نگو که حاج اقا ....و کلی افکار عجیب و خنده هایمان یادت رفته؟
نگو که نماز ظهرمان زیر تیغ آفتاب صحن گوهرشاد را یادت رفته؟
نگو مومن
نگو که حرف هایت درباره ی بازی دراز را یادت رفته...
نگو که دل بی قرارم بی قرارتر می شود مومن..
نگو که اشک امانم نمی دهد از این همه دوری مومن
برای دلم ارزوی آرامش نکردی؟
از مولایم بگو...
یا حق
124733
نام: سمیه
شهر: کازرون
تاریخ: 4/19/2014 11:27:36 AM
کاربر مهمان
  اول سلام به امام بزرگوار حاضر در جمع و غایب از دیده هامون
بعدم سلام به شهید آوینی و بر و بچه های اینجا
مدتهاست دل تنگم اما نمی تونم اونجوری که می خوام باشم گاهی به خودم قول میدم امروزمو گول نخورم ولی چند روز که گذشت میبینم فرقی با قبل نکردم دیگه خستم...
یا مولا کمکم کن
<<ابتدا <قبلی 12480 12479 12478 12477 12476 12475 12474 12473 12472 12471 12470 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved