اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
122662 |
نام:
فاطمه
شهر:
تهران
تاریخ:
2/7/2014 12:19:04 AM
کاربر مهمان
|
سلام.آقای مرشد۳۰۸ از تهران.خیلی ممنونم از اینکه من رو راهنمایی کردید.من تا حدودی متوجه حرفاتون شدم اما هرچی تلاش میکنم نمیتونم وارد وبتون بشم اگه میشه آدرس وبتون رو کامل برام بنویسید.
|
|
122661 |
نام:
sara
شهر:
رشت
تاریخ:
2/6/2014 9:30:53 PM
کاربر مهمان
|
راستش دلم تنگ یک نفر که باید باشه و نیست و من نمیشناسم
|
|
122660 |
نام:
دلتنگ خدا
شهر:
شهرعاشقی
تاریخ:
2/6/2014 9:04:34 PM
کاربر مهمان
|
دلم انقدر تنگ شده ای مولایم که گاهی باورم می شودتوهم دیگر دوستم نخواهی داشت
|
|
122659 |
نام:
معصومه رمضانی
شهر:
قزوین
تاریخ:
2/6/2014 7:50:29 PM
تاریخ ثبت نام: 5/8/2013
|
شهیدعباس بابایی از زبان همسر:
خانم صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، درباره اوصاف اخلاقی شوهرش چنین می گوید:بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از ;مکروهات نیز دوری می کرد. در ایام ماه مبارک رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9 ساعت پرواز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست او را وادار کند که روزه نگیرد. به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوندْ عاشقانه می گریست. به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرنْ هرگز بها نمی داد. در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در امور شخصی استفاده نمی کرد
شهید بابایی با وجود این که در سال های آخری که به شهادتش انجامید، در سمت های فرماندهی خدمت می کرد و از پرواز معاف بود، ولی بیشترین ساعات پرواز و خطرناک ترین مأموریت های جنگی را به خود اختصاص می داد. هنگامی که مسؤولان و فرماندهان بالاتر وی، که وجود او را برای حفظ و برتری نیروی هوایی و تقویت جبهه های جنگ ضروری می دیدند، از او می خواستند که از پرواز خودداری کند، بابایی که در مقابل انقلاب و خانواده های شهیدان و مردم ایثارگرکشورش، بیش از این ها احساس وظیفه می کرد، در برابر این توصیه ها می گفت:من نمی توانم پرواز نکنم و باید پرواز کنم.او همیشه با دلایل گوناگون، فرماندهان و مسؤولان رده های بالاتر را برای شرکت در مأموریت های جنگی قانع می کرد.
|
|
122658 |
نام:
منتظرظهورمنجی
شهر:
قزوین
تاریخ:
2/6/2014 7:44:40 PM
کاربر مهمان
|
سرلشکرعباس بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ۸/۲/۱۳۶۶، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت ۳۷ سال داشت، او اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.
|
|
122657 |
نام:
معصومه رمضانی
شهر:
قزوین
تاریخ:
2/6/2014 7:38:40 PM
تاریخ ثبت نام: 5/8/2013
|
با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ۱۴ به نیروی هوایی، شهیدعباس بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۰، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد.
به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۲ با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد.
|
|
122656 |
نام:
منتظرظهورمنجی
شهر:
قزوین
تاریخ:
2/6/2014 7:35:30 PM
کاربر مهمان
|
شهیدعباس بابایی در سال ۱۳۲۹، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت.
خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است.با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
|
|
122655 |
نام:
نیکان
شهر:
خاک خدا
تاریخ:
2/6/2014 4:44:49 PM
کاربر مهمان
|
به نام یگانه خالق مهربونم ....
**سلام به همه دوستان حرف دل
نه قصد نصیحت دارم نه اینکه خدای ناکرده بخوام حرفی بزنم که سبب دلخوری و ناراحتی بشه به خدا من از همگی گناه کار تر و رو سیاه ترم ولی دوستای مهربونم بزرگترین مشکل همه ما ضعف ایمانمونه و اینکه خدارو فراموش کردیم مگه خدا خودش تو قرآن نگفته بخوانید مرا تا استجابت کنم شمارا مگه نگفته بعد از هرسختی آسونی قرار داره مگه نگفته اگه بعضی از خواسته هاتون اجابت نمیشه به خاطر اینه که شما از صلاح خودتون خبر ندارین واین اجابت ممکنه به ضرر شما باشه پس چرا کارا و مشکلاتمونو نمیسپاریمش دست خدا که خودش هر جور که صلاحمونه واسمون حلش کنه بیاین در مقابل مشکلاتمون صبور باشیم و توکل کنیم به خدا که از اون مهربون تر وجود نداره خیلی ساده میگم سرچشمه همه مشکلات و نا امیدی و تنهایی و گناهان ما از این جاست که :
شیطان عاشق خدا بود و میخواست تنها عاشق خدا فقط و فقط اون باشه ولی خدا خیلی بزرگ بود و میخواست عاشقی کنه بنابراین فریاد ها و خواسته های شیطان رو نشنید و آدم رو آفرید ولی سالها پیش آدم خدا رو از یاد برد و عاشق شیطان شد و این وسط فقط خدا تنها موند
دوستای مهربونم شیطان که رانده شد ز بهشت جز یک خطا نکرد
او سجده بر آدم نکرد و این بی انصاف بر خدا نکرد ....
دعا گوی همگیتون هستم اگه دستای مهربونتون به سمت آسمون بلند شد من رو سیاه هم فراموش نکنید التماس دعا ....
|
|
122654 |
نام:
هستی
شهر:
تبریز
تاریخ:
2/6/2014 3:46:05 PM
کاربر مهمان
|
سلام هنگام جنگ دادیم صدهاهزاردارا شدکوچه های ایران مشکین ازاشک سارا سارالباس پوشید.باجبهه هاعجین شد درفکه وشلمچه.دارابه روی مین شد چندین هزاردارا.بسته به سرسربند یا تکه تکه گشتندیاکه اسیرودربند سارای دیگری در.مهران شده شهیده داراکجاست؟اودر.اروندآرمیده دوخته هزارساراچشمی به حلقه در ازیک طرف ودیگرچشمی زخون دل.تر ساراسئوال میکرد.داراکجاست اکنون؟ دیدندشعله هاراسنگرش به مجنون خون گلوی داراآب حیات دین است روحش به عرش وجسمش.مفقوددرزمین است درآنزمانه رفتند.صدهاهزاردارا دراین زمانه گشتندده ها هزار(دارا) هنگام جنگ داراگشته اسیرودربند باچفیه ایکه گلگون ازخون صدچودارا سارا.خودازبرای.جلب نظربیاراست آن مقنعه ورافتاد.جایش فوکل درآمد سارابه قول دشمن ازاملی درآمد داراوگوشواره.حقاکه شرم دارد! دردستهایش امروز.اوبندچرم دارد باخون وچنگ ودندان.دشمن زخانه راندیم امابه ماهواره تاخانه اش کشاندیم یارب توشاهدی براعمالمان یکایک بدم المظلوم یاالله.عجل فرج ولیک جای شهیداسم خواننده روی دیوار آنهابه جبهه رفتند.اینهاشدند طلبکار!!! ابوالفضل سپهر
|
|
122653 |
نام:
مرشد۳۰۸
شهر:
ستاره ها
تاریخ:
2/6/2014 3:37:17 PM
کاربر مهمان
|
سلام بر خانم فاطمه از تهران خدمت شما عرض كنم كه نا اميد شيطان است يك مثال برايتان مي نويسم يكي از فاميلها يا مادرتان يا دوستان شما به شما مي گويد كه فرداسر ساعت ۲ منتظر شما هستم و ديگه شما را نمي بيند و جنابعال بخاطر اينكه به قول شما عمل كرده باشيد و سر قرار برسي ساعت قرار رو جاي يادداشت يا مدام تكرارمي كند تا يادت نره كه فردا سر قرار برسي تا بد قول نشي درسته حالا شما با اين مثالي كه زدم مي تونيد توي ذهنت و قلبت اينو يادداشت كني و بگي كه شيطان هست اماو از شما قول گرفته كه اين كار خطا را انجام بدي ولي شما مدام تكرار كن كه اينكار را رو اناجم نمي دهم تا شيطان نسبت به قراري كه با شما گذاشته بدقول و جنابعالي گول حرفهاي شيطان را نخوري . وخداوند متعال از اين كار شما كه به حرف شيطان لعين گوش ندادي خيلي از شما خوشنود مي شود . نمي دانم تا چه حدي توانستم مطلبم را برسونم . درسته بنده چیزی از شما بدرستی نمی دانم کمی از خودت و اشکالاتت برام بفرست تا بیشتر بتونم راهنمایی کن . لطفابه (وبلاگ هر ايراني)با كاربري مسعود308 با حروف انگليسي مراجعه كنيد و ايميلم در اونجاست با عرض معذرت يك تقاضا دارم از شما اين ايميلم است .
|
|