شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
122412
نام:
شهر:
تاریخ: 1/30/2014 8:42:24 PM
کاربر مهمان
  برای گهنکار

سلام . چرا میگویید نمیتوانم ؟؟چرا میتوانی... اما نمیخواهید که نمیتوانید
خواستن توانستن است .
دلیل تراشی شما دلیل از نخواستن شماست .منطقی رفتار کنید .
خوشابه حال اونایی که هم این دنیاشون هم اون دنیاشون بهشته
اما بیچاره اونایی که با این کارا هم این دنیا وهم اون دنیاشان تباه اند. این دنیا محل گذر است . شاید دو دقیقه دیگه تو این دنیا نباشید فکر کنید که یه ثانیه دیگه قراره برین اون دنیا . با این اعمال بد بنظرتون چه اتفاقی خواهد افتاد . عذاب خداوندی نصیبتون خواهد شد

به شوهرتون بگید بیشتر بهتون توجه کنه .
122411
نام: نگین
شهر: ازشهرخدا
تاریخ: 1/30/2014 8:08:53 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت خواهرم منم گدای فاطمه و آیه خانوم و شیدای عزیز و تمام دوستان حرف دلی.. لطفا دعام کنین امتحانامو خوب بدم..
دوستان خانم مارال از مسیر سبز چرا کم پیدان؟ کسی از دوستان از ایشون خبر داره؟؟
سلام خدمت عاشق شهدا از خوزستان.به این سایت خوش آمدین..همانطوری که از اسمتون پیداس و عاشق شهدایین شهید آوینی شما رو به اینجا دعوت کردن.پس خوش آمدین.
التماس دعا از همگی.
اللهم عجل لولیک الفرج
122410
نام: نورا
شهر: هرجا مهدی باشه
تاریخ: 1/30/2014 8:06:59 PM
کاربر مهمان
 
گدایی چو من ...

و کجا همنشینی با شاهنشاه...




میخوام امشب بیفته به پای تو ، غرورم


نمیتونم ببینم از تو دورم...




خدارو چی دیدی

شاید یک روز

پای پیاده آمدم پیشت...

یادش بخیر..

تو سفر مشهد با اتوبوس کلی اذیت شدیم

خنده دار ش جایی بود که دود وسیاهی همه صورتمون رو گرفته بود

کمبود آب ودستشویی وحمامو ....

حسابی وضع مون خراب بود

حالا فکر کن

پای پیاده چی سر ما میاد..


قول میدم دیگه گله نکنم...

قول قول...


این صدای قلب منه..


داره صدات میزنه





تا تو....
122409
نام: نیایش
شهر: شیراز
تاریخ: 1/30/2014 7:12:33 PM
کاربر مهمان
  میگن یکی بودیکی نبود کاش ازاول کسی جزخداجونم نبود -خداجونی خیلی دوست دارم
122408
نام: منتظر
شهر: ابهر
تاریخ: 1/30/2014 6:13:41 PM
کاربر مهمان
  دلم خیلی براراهیان نور(جنوب) تنگ شده!
دعا کنید امسال هم جور شه برم.نزدیک 4 ساله که شهدا طلبیدنم اگه امسال نرم دیوونه میشم!
غروب در شهر معنایی ندارد!غروب را باید در شلمجه تجربه کرد!


راهیان نور یعنی دنیای شرمندگی در مقابل آقایمان
122407
نام: لبخند خدا
شهر: ایران
تاریخ: 1/30/2014 4:57:28 PM
کاربر مهمان
  وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
122406
نام: نیکان
شهر: خاک خدا
تاریخ: 1/30/2014 4:51:24 PM
کاربر مهمان
  به نام یگانه خالق مهربونم

سلام به تمامی دوستان حرف دلی

***قابل توجه همه گناهکارا ::


آمرزش

روزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه خداوند درخواست نمود :
« بارالها ! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم . »
ندا آمد :
« صبح زود به درب ورودی شهر برو . اولین كسی كه از شهر خارج شد او بدترین بنده من است .
حضرت موسی (ع) اول صبح روز بعد به درب ورودی شهر رفت .
پدری با فرزندش اولین نفری بود كه از درب شهر خارج شد .
حضرت موسی (ع) پیش خود گفت :
« بدبخت خبر ندارد كه بدترین خلق خداست ! »

حضرت موسی (ع) پس از بازگشت رو به درگاه خداوند نمود و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش ، عرضه داشت كه :
« بارالها ! حال می خواهم بهترین بنده ات را ببینم . »
ندا آمد :
« آخر شب به درب ورودی شهر برو . آخرین نفری كه وارد شهر شود او بهترین بنده من است . »

هنگامی كه شب شد حضرت موسی (ع) به درب ورودی شهر رفت .
با تعجب دید كه آخرین نفری كه از درب وارد شهر گردید همان پدر با فرزندش می باشد .
حضرت موسی (ع) رو به درگاه خداوند با تعجب و درماندگی عرضه داشت :
« بارالها ! چگونه ممكن است كه بدترین و بهترین بنده ات یك نفر باشد ؟ »
ندا آمد :
« یا موسی ! این بنده صبح كه می خواست با فرزندش از درب ورودی شهر خارج شود بدترین بنده من بود . اما ... »

اما هنگامی كه فرزندش نگاهش به كوههای عظیم افتاد از پدرش پرسید :
« بابا ! بزرگتر از این كوهها چیست ؟ »
پدر گفت :
« زمین »
فرزند پرسید :
« بابا ! بزرگتر از زمین چیست ؟ »
پدر جواب داد :
« آسمانها »
فرزند پرسید :
« بابا ! بزرگتر از آسمانها چیست ؟ »
پدر در حالی به فرزند نگاه می كرد ، اشك از دیدگانش جاری شد و گفت :
« فرزندم ! گناهان پدرت است كه از آسمانها نیز بزرگتر است ... »
فرزند پرسید :
« بابا ! بزرگتر از گناهان تو چیست ؟ »
پدر كه دیگر طاقتش تمام شده بود نتوانست دیدگان ابر آلود خویش را كنترل نماید . به ناگاه بغضش تركید و گفت :
« دلبندم ! بخشندگی خدای بزرگ از تمام اینها و تمام هر چه هست بزرگتر و عظیمتر است ... ! »
122405
نام: فرزانه قریلو
شهر: کردستان
تاریخ: 1/30/2014 4:38:20 PM
کاربر مهمان
  خیلی خیلی خسته ام ازاین دنیا فانی تنها چاره ام خدااست
122404
نام: الینا
شهر: کرمان
تاریخ: 1/30/2014 4:36:04 PM
کاربر مهمان
  خیلی خوشحالم
122403
نام: هستی
شهر: تبریز
تاریخ: 1/30/2014 4:23:46 PM
کاربر مهمان
  سلام مناجازه ندارم واردجمع حرف دلی هابشم؟دلتنگم اخه؟خداجون...................
<<ابتدا <قبلی 12247 12246 12245 12244 12243 12242 12241 12240 12239 12238 12237 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved