اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
121612 |
نام:
سفیر
شهر:
تهران
تاریخ:
1/5/2014 11:54:41 PM
کاربر مهمان
|
از عاشورا فهمیدم حق تنهاست ولی پیروز است.شاید به این خاطر که بتوان خدا را بیشتر حس کرد. دیدن خدا تنهایی در دنیا را میخواهد
|
|
121611 |
نام:
صادق ر
شهر:
فومن
تاریخ:
1/5/2014 11:42:56 PM
کاربر مهمان
|
آقای من سلام خوش بحال زمان که شما صاحب آن هستی شرمنده
|
|
121610 |
نام:
مریم
شهر:
اصفهان
تاریخ:
1/5/2014 11:05:01 PM
کاربر مهمان
|
داستان حرف دل های تنگ ما داستان هجران و دوری از آقای مهربانی هاست. همان آقایی که بِیُمنِه رُزِقَ الوَری وَ بِوُجُودِه ثَبَتَتِ الاَرضُ وَ السَّماء. همان آقایی که شبانه روز دعاگوی ماست و ما نابخردانه از او غافلیم. همان آقایی که اذن ظهورش را باید مادر بزرگوارش امضاء کند اما نمی کند... برای او می نویسم حرف دلم را می نویسم ای عشق ازل و ابدم روزی تو خواهی آمد از سوی مهربانی اما دگر نبینی از من به جا نشانی...
|
|
121609 |
نام:
على
شهر:
ali.kohanjan@gmail.com
تاریخ:
1/5/2014 10:52:02 PM
کاربر مهمان
|
با سلام به: ى عاشق دختر خانوم گل! این حسى که به پسر همسایه دارى وقتى سنت بیشتر شد مى فهمى که حس بچه گانه بوده! ى چیز دیگه: زن ها وقتى شکست عشقى مى خورن عاقل مى شن ولى مردها شاعر مى شن!
|
|
121608 |
نام:
ابوتراب
شهر:
تاریخ:
1/5/2014 9:56:31 PM
کاربر مهمان
|
ایا درست حرکت می کنیم تفصیر ما در اشتباه رفتن دیگران چیست؟ آیا یک حرکت غلط ما که سنی از ما گذشته باعث گمراهی کوچکترها نمی شود؟ خدایا کمک کن که چاهی به راه دیگران نکنیم و بعدش چاه ویل مسکنمان شود. امین
|
|
121607 |
نام:
علی
شهر:
کلاله
تاریخ:
1/5/2014 9:39:26 PM
کاربر مهمان
|
خدایا ما را شرمنده خون و راه شهدا نکن
|
|
121606 |
نام:
علی تاجیک
شهر:
شهریار
تاریخ:
1/5/2014 8:58:00 PM
کاربر مهمان
|
سلام با عرض خسته نباشید من جوانی 20 ساله هستم که دچارگناه کبیره شدم و مدتیست که توبه کرده ام خواهش ازشما خوبان اینکه برایم دعا کنیید تا دچار گناه نشوم وتااخرعمردراه خداقدم بردارم یا حق یاعلی
|
|
121605 |
نام:
عاشقز
شهر:
تهران
تاریخ:
1/5/2014 8:34:33 PM
کاربر مهمان
|
سلام،من تو یه دوراهی خیلی بد گیرکردم، تقریباً 4ساله که یه دعای تکراری را می کنم ولی نمی دونم چرا خدا جوابمونمیده،باورم نمیشه که اینقدر د شدم که خدا جوابمو نمیده. دیگه تحمل ندارم خیلی به رحمتش امیدوار بودم گله نمی کنم قربون بزرگیش برمحتما حکمتی داره ولی ومن حتی ازش خواستم که اگه صلاح من توش نیست خیروصلاح منو تواین مساله قرار بده.توروخدا هر کسی که این نوشته رو می خونه دعا کنه هر چه زودتر تکلیفم روشن بشه. یعنی خدا از این سماجت من خسته نشده! چرا جوابمو نمیده. تورو خدا شما یه کمکی به من بکنین خیلی دلم گرفته به حق امام حسین قسمتون میدم دعام کنید.
|
|
121604 |
نام:
فرشته
شهر:
تهران
تاریخ:
1/5/2014 8:01:48 PM
کاربر مهمان
|
در زمانی نه چندان دوراز شر شیطان به خدا پناهنده می شدم.از شر نگاهای شوم.از ترس حسودان.بد گویان.بدخواهان…! در زمانی نه چندان دور دشمن من.کسانی بودند که برخلاف میلم عمل می کردند.فکر می کردم در صدد اسیب رساندن به من هستند.در زمانی نه چندان دور. از دست آدمیان که به خیالم دشمنم بودند و مرا رنج می دادند. به خدا پناه می بردم. برای حفاظت از خود ارتباط هایم را قطع می کردم.تنهایی را به رنج کشیدن وآزرده شدن ترجیح می دادم. در زمانی نه چندان دور:در حصاری محکم از غرور وبی اعتنایی خود را از شر دنیا وآدمیان حفظ می کردم. در زمانی نه چندان دور حیال می کردم آنچه مرا رنج می دهد همانا دیگران وکارها وافکار آنان است!!!!!!!!!!!!!!!!!! اکنون:که در پیله تنهایی می اندیشم.از انچه بر من عیان میشود بینهایت هراس دارم.اندیشه من؟! آنکه دشمن ام بود،آنکه امنیتم را به خطر می انداخت،آنکه زخمی ام می کرد.آنکه رنجم می داد،آنکه مرا اسیب می رساند همانا خود من بود!!!!! هیچ کس جز خود من آنقدر قدرت نداشت که عذابم بدهد. هیچ کس آنقدر توانا نبود که شاهد رنج بردنم باشد. جز خود من. من! منی که تنها دارایش غرور سخت وسنگین اشرافیت بود.اشرف مخلوقات!!!!!!!؟؟؟؟؟ حال دیگر از کسی نمی ترسم. من از خودم می ترسم.از فرشته.از نگاهش. از افکارش.از کارها وحرفهایش…من از دست او ست که به خدا پناه می برم.از حرفها وافکار او…که تا حرف میزند!اتفاق می افتد.تا فکر می کند می بیند. من از او می ترسم. چون حرفها وافکارش خیلی زود جامه عمل می پوشند.حال از حرف زدن هراس دارم .می ترسم اتفاق بیفتد.از اندیشیدن هراس دارم مبادا به حقیقت بپوندد.. ذهن من گاهی چون اسب چموش افسار گسیخته به هر جا می تازد.ومن عاجز از رام کردن او، تنها شاهد تاخت وتاز افکاری می شوم که فقط مرا آزار می دهند.وهیچ سودی به حالم ندارند.حال از خودم گریزانم.اما به کجا؟؟؟مسئول اول وآخر تمام تلخی های زندگی ام خودم هستم.چه کسیب را مقصر بدانم.چه کسی از من به من نزدیکتر است؟چه کسی غیر ازخود من اختیار مرا دارد؟؟این موجود خاکی وخودخواه که فکر می کند اختیاردار زمین است.غافل که در روزی نه چندان دور زمین اورا خواهد بلعید.باید به فکر چاره باشم.باید خودم را به خدا بسپارم.باید خودم را به او واگذار کنم.وتمام او شوم تامن از میان بر خیزد.تا من هستم رها نخواهم بود از رنج بردن. او نخواهد کذاشت از بودنم لذت ببرم.بادی از دست من رها شوم.
|
|
121603 |
نام:
بیتا نصراللهی
شهر:
تهران
تاریخ:
1/5/2014 7:53:58 PM
کاربر مهمان
|
ای کاش تمام لحظات عمرم در صدد رسیدن به سرابی می گذشت که تصویری ز تو بود .
|
|