شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
11782
نام: گمنام
شهر: عشق آباد
تاریخ: 9/16/2005 7:25:02 AM
کاربر مهمان
 

×××××××× علاقه مندان بخوانند×××××××

ادامه داستان

زليخا گفت اينك نزد شما پيامبر بزرگ خدا آمدهام تا طلب آمرزش كنم و اگر خدا مرا براند به درياي نيل روم و خود را از زندگي و عذاب دنيا آسوده گردانم در حالي كه مي گريست گفت :

من به خداي شما ايمان آورده ام و شو هرم را نيز از دست دادهام هر چند كه او از مرد بودن تنها عنوانش را داشت اينك از شما مي خواهم اگر صلاح بدانيد مرا به همسري يوسف در آوريد.

يعقوب كه از غم او آگاهي يافت فرمود اشكالي ندارد تو اينجا باش تا برگردم

×××××××××××××××××××××××××

يعقوب نزد يوسف رفت و فرمود فرزندم براي امر مهمي آمدم مسئله ازدواج

يوسف گفت پدر جان صبح به اين زودي به اينجا آمده ايد تا در مورد از دواج سخن بگوييد؟

يعقوب گفت همسر خوبي برايت در نظر گرفتهام كه سالهاست در آرزوي وصال تو به سر ميبرد هر چند در گذشته اشتبا هاتي كر ده اما اينك خدا پرست است

يوسف گفت او كيست؟
يعقوب گفت : اكنون كه اصرار داري مي گويم

زليخا

يوسف با شنيدن اين نام عصباني شد و گفت پدر جان آيا ميدانيد اين زن چه بلايي بر سر من آورد.
بهترين سالهاي جوانيم را در زندان از من گرفت حالا شما از من مي خواهيد.....

يعقوب فرمود من از ما جرا آگاهم اما روزگار تقاص اينرا به بدترين وجهي از او گرفته اينك يوسف تو را سفارش مي كنم او را به زوجيت در آوري تا خدا از تو راضي باشد.
يوسف مدتي تامل كرد و گفت :

پدر جان سخنان شما را مي پذيرم و او را عفو و اگر بخواهيد به همسري در مي آورم اينك زليخا كجاست؟؟؟

يعقوب دستور داد تا او را به جايگاه آورند

هنگامي كه آن دو پس از سالها يكديگر را ديدند خا طرات بيست سال گذشته در نظرشان مرور شد سر نوشت مقام آن دو را تغير داده بود
يوسف نيم نگاهي به زليخا كرد و زليخا نيز يوسف را نگريست. يعقوب با نگاه هايشان دريافت آ، دو يكديگر را پسنديده اند پس فرمود:

مبارك است انشالله به پاي هم پير شويد

×××××××××××××××××××××××××××××××××
فرداي آنروز يوسف و زليخا با هم ازدواج كردند و جشن هايي در سراسر مصر برپا شد.

××××××××××××××××××××××××××××××××××
سر گذشت زيباي يوسف و زليخا كه آنرا احسن القصص مي نامند به ما مي آموزد كاري كه ر ضاي خدا در آن باشد و از طريق در ست انجام شود پاياني لذت بخش خواهد داشت

××××××××××××××××××××××××××××

اميد وارم از اين داستان لذت برده باشيد

×××××××××××××××
11781
نام: گمنام
شهر: عشق آباد
تاریخ: 9/16/2005 7:16:53 AM
کاربر مهمان
 
به نام مهربانترين مهربانان


داستان يوسف و زليخا در قرآن به شكلي لطيف و زيبا بيان شده است . نام يوسف قريب به 26 بار در اين كتاب آسماني تكرار شده.

داستان يوسف و زليخا در قرآن مجيد با عبارت(نحن نقص عليك احسن القصص) توصيف شده و آن را به عنوان بهترين داستانها معرفي نموده است.


×××××××× علاقه مندان بخوانند×××××××××××


يعقوب و برادران يوسف به مصر آمدند و يوسف برادرانش را بخشيد

و اما زليخا

زليخا بعد از مرگ شوهرش عزيز مصر (بوتيفار)

براي اينكه يوسف را از ياد ببرد مجالسي را ترتيب داد واز آنجا كه ثروت اگر فزون نگردد هر چه قدر كه باشد روزي تمام مي شود ثروت و سرمايه زليخا از بين رفت و به موجودي فقير و بي چيز مبدل شد كه رفته رفته عقل خود را هم از دست داده و روز ها در شهر ميگذشت و شبها را در بيغو له اي سپري مي كرد ديگر كسي او را نمي شناخت و اگر هم بعضي مسن تر ها او را مي ديدن ميگفتند

اي زن بيچاره آيا اين گداي زشت رو همان زليخا مشهور ترين زنان مصر است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

روزي زليخا شنيد كه خانواده عزيز مصر (يوسف) از كنعان مي آيندو شاد شد

از او پرسيدند تو گداي بيچاره چرا شادي ميكني

در جواب گفت :

ميان عاشق و معشوق رمزي است

چه داند آنكه اشتر چراند؟؟؟؟؟

××××××××××××××××××


يكي دو بار هم سر راه يوسف قرار گرفته بود اما به دليل زشت رويي و فقيري يوسف او را نشناخته بودو به او گفته بود اگر نياز مند كمك هستي بگو تا هر چه مي خواهي به تو بدهم
زليخا در حالي كه خنده تلخي بر لب داشت گفت:

چيزي كه از تو مي خواستم مربوط به سالهاي پيش است و تو آن را از من دريغ نمودي اينك هر چه به من دهي اهميتي ندارد و از آنجا دور شد.

×××××××××××××××××××××××××××××××

خلا صه زليخا در گوشه اي نشست و يوسف را ديد كه پدر و برادرانش را در آغوش ميگيرد و در دل گريست

اما ناگهان فكري به ذهنش رسيد كه به نزد يقوب رود واز او بخواهد كه زيباييش را برگرداند و او را به محبوبش رساند

پس آمون را شكست و به خداي يگانه ايمان آورد به حمام رفت خود را شست و آرايش نمود تا نكبت و فقيري را از خود دور نمايد
وقتي به قصر رسيد نگهبان پرسيد كيستي و او گفت از كنعانيان هستم و با يعقوب كار دارم وقتي وارد شدو به جايگاه يعقوب رسيد زمين ادب بوسيد و اداي احترام كرد يعقوب گفت اي زن از كنعانيان هستي ولي ما هيچ كنعاني سراغ نداريم كه در مصر باشد

زليخا گفت : درست است كه از كنعانيان نيستم ولي پيرو دين شما مي باشم.

يعقوب فرمود اي زن غم بزرگي را در چهره ات مي
بينم و زليخا در حالي كه ميگريست داستان سالها پيش را شرح داد. يعقوب به فكر فرو رفت و فرمود اينك از من چه مي خواهي؟

زليخا گفت اينك نزد شما پيامبر بزرگ خدا آمدهام تا طلب آمرزش كنم و اگر خدا مرا براند به درياي نيل روم و خود را از زندگي و عذاب دنيا آسوده گردانم در حالي كه مي گريست گفت :

من به خداي شم
11780
نام: لیلا
شهر: ارومیه
تاریخ: 9/16/2005 7:01:23 AM
کاربر مهمان
  سید محمد حسین ازت میخوام براش دعا کنی اون هم مثل تو سیده
11779
نام: بهنام
شهر: ...
تاریخ: 9/16/2005 6:54:32 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه دوستان عزیزم.سلام به آقای بی قرار عزیز (داداش خوبم) عزیزم سفر خوش بگذره ،ما رو هم دعا کن در کنار حرم امام رضا.

از پانیذ خانوم کسی خبر نداره؟؟خیلی وقته همه ازش بی خبر هستند ،من که فکر کنم به حاجتش رسیده که دیگه اینجا نمی یاد.من که براش دعا میکنم همیشه...

دوستان عزیزم وآنهایی که یک ذره قدیمی هستند توی سایت از من و ماجرای من خبر دارند و باید به اطلاع همه برسونم که من رفیق نمیه راه نیستم و هنوز هم مشکل من به جای خود پا برجاست .

من هیچ وقت فراموشتون نمیکنم و هروقت که بتونم براتون دعا میکنم .

بی قرار جان من دوست نیمه راه نیستم .تو شکر خدا (((( بی غم)))) هستی .از قدیم گفتن سوار از پیاده خبر داره.

التماس دعا

خداحافظ
11778
نام: عاشق تنها
شهر: نيستان
تاریخ: 9/16/2005 5:52:55 AM
کاربر مهمان
 

عزيز نا مهربونم

عزيز شيرين زبونم

چرا سنگيندلي نامهربونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

××××××××××××××××

سوزوندي مغزمو تا استخونم

××××××××××××××××


نمي تونم غمت وردارم از دل

نميتونم غمت ور دارم از دل


نميتونم بسازم دور منزل..................
11777
نام: رضا
شهر: اهواز
تاریخ: 9/16/2005 5:42:28 AM
کاربر مهمان
  دنیا بازی بهعلاوه gta 5
11776
نام: سید محمد حسین
شهر: تهران
تاریخ: 9/16/2005 5:15:32 AM
کاربر مهمان
  آخ آخ... یهو دلم ریش شد. انشاء الله خدا همه ی مریضای اسلام رو شفا بده. مخصوصاً اوون مریضی رو که اوون بنده از خدا از ارومیه دل نگرانشه.
ام من یجیب المضظر اذا دعا و یکشف السوء
11775
نام: لیلا
شهر: ارومیه
تاریخ: 9/16/2005 4:52:55 AM
کاربر مهمان
  همه زندگی من دکترا جوابش کردن نمیدو نم جکار کنم
11774
نام: گنهکار
شهر: همدان
تاریخ: 9/16/2005 4:21:17 AM
کاربر مهمان
  بسم الرب المهدی
با سلام به خواهر خوبم عارف وقتی حرف هایت را خواندم خیلی خوشحال شدم که راحت را ÷یدا کردی به عنوان یک خواهر فقط از تو می خواهم که نمازت را حتما حتما اول وقت بخونی که بدون نماز اول وقت هرگز انسان ÷یشرفت نمی کند دوم اینکه برای جبران نماز های قضایت می توانی برنامه ریزی کنی هر روز چند رکعت از انها را همراه با نماز های یومیه ات بخونی اگر این کار را انجام دهی مطمئن باش روزی چشم باز می کنی و میبینی که نماز های قضایت را ادا کردی بعد راجع به بقیه که جزو حق الله است سعی کن توبه کنی و هر کدام را از دستت بر می اید که انجام دهی انجام بده و بعد برای غیبت ها برای کسانی که غیبتشان را کردی از خدا طلب بخشش کن و بعد یادت نرود که اگر می خواهی به خدا نزدیک شوی نماز شب را باید حتما بخوانی حتی اگر در شب بیدار نشدی یا وقت کافی نداشتی بنا به گفته عرفا قضای ان را در روز جبران کنید حتی شده فقط نماز وتر را بخوانید و برای خوندن چگونگی خواندن نماز شب به کتاب مفاتیح الجنان رجوع شود البته من به شما اینحرفها را از روی محبت گفتم و به قول افای بی قرار برای وصیت بود نه نصیحت البته خوب است بدانی که من هم شرایطی مثل شما داشتم اما من را خداوند تبارک و تعالی از دوران دبیرستان (هدایت به ان شکل مدنظر)کردند و از تو می خواهم که حتما مارا در اعمال و عبادت هایت فراموش نکنی راستی دعای عهد را فراموش نکنی
حرف دیگری که داشتم این بود که دوستان اهل دل علی الخصوص اقای ب.ن از تبریز لطفا رعایت شئونات را کرده و کمی بیشتر دقت کنید که در کجا حرف دل خود را می زنید. نه اینکه اینجا را فقط باید مدعیان مذهب ÷ر کنند ولی یلدمان باشد سایت به اسم چه کسی می باشد در ÷ایان از اقای بی قرار التماس دعای مخصوص دارم دزر زمانی که چشمانتان به گنبد وبارگاه مولایمان امام علی بن موسی الرضا روشن شد دعا فراموش نشود
11773
نام: کاوه
شهر: فردیس
تاریخ: 9/16/2005 3:36:08 AM
کاربر مهمان
  آقای پشه می بینم که خیلی تابلو شدی و همه برات تو حرف دل مطلب می نویسن
<<ابتدا <قبلی 1184 1183 1182 1181 1180 1179 1178 1177 1176 1175 1174 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved