اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
114992 |
نام:
شهر:
تاریخ:
7/20/2013 2:18:55 PM
کاربر مهمان
|
******************************************************************* *يا الله * خدايـــــــــا *ای تمام من ....یادت هست؟ آنقدر در زدم و فرار کردم تا یکبار بگیری ام !* خدايا يادم مي آيد...آري يادم مي آيد هميشه در مي زدم و فرار مي كردم آخر دوست نداشتم صاحبخانه مرا بگيرد فكر مي كردم براي خودم زرنگي هستم...آري يادم مي آيد هميشه تنها و يا بادوستانم مي آمدم در مي زدم و فرار مي كردم ...آري همانند كودكي بازيگوش كه فقط به فكر شيطنت باشم و آزار كودك وارانه صاحبخانه... اما چرا وقتي بزرگ شدم باز هم در زدم و فرار كردم آري يادم آمد اين بار به حساب زرنگيم گذاشتم نه شيطنت كودك وارانه ام ... اما ...آري يادم مي آيد اما اين بار براي آخرين بار مثل هميشه در زدم اما ديگر مثل هميشه فرار نكردم نخواستم فرار كنم اگرهم مي خواستم نمي توانستم چون اين بار با هميشه فرق داشتم فرق كرده بودم اين بار نه پايي براي فرار داشتم و نه دلي براي شيطنت با صاحبخانه خسته بودم دلشكسته بودم تنها بودم تنهاي تنها... آخر اين بار همه آن دوستاني كه مرا تشويق به در زدن و فرار كردن مي نمودند و من به شوق دلخوشي آنان و شيطنت خودم در مي زدم و فرار مي كردم هم تنهايم گذاشتند ...آري اين بار براي آخرين بار وقتي از كنار خانه اش مي گذشتم لحظه اي مكث نمودم گذشته را به ياد آوردم...آري همه را دلخوشي هاي دوستانم را شيطنت هاي كودكانه كودكي ام را و زرنگي هاي بزرگيم را...اما اين بار چرا خاطراتم شيرين نبودند و تلخ بودند و يادآوريشان نه تنها خاطرم را شاد نمي كرد بلكه روح خسته و خاطر رنجور م را رنجوتر و دوستان بي وفايم را از هميشه بي وفا تر و من از هميشه تنها تر و روحم در عذاب ...نمي دانم عذاب روحم بود يا وجدانم يا دلي براي دلداريم نمي دانم چه بود كه وادارم نمود بايستم اما ايستادم تا براي آخرين بار در بزنم صاحبخانه را ببينم و از او طلب بخشش نمايم تا شايد بخشش او تسلي بر دلم باشد... آري يادم هست در زدم با دستاني لرزان و دلي نااميد به بخشش... آري يادم هست در زدم و او در به رويم گشود و مرا با تني رنجور خسته غمگين شرمسار نادم به آغوش كشيد...آري يادم هست من ماندم و يك دنيا ناباوري ... يعني او به جاي تنبيه نوازشم نمود...آه خدايا چه آغوش گرمي آه خدايا چه وجود مهرباني آه خدايا چه آرامشي آري يادم هست ناباوريم را ... اما صاحبخانه با رويي گشاده و آغوش گرم و دستاني نوازشگر و چشماني مهربان و ... آري يادم هست آخرين در زدنم را... آري يادم هست از آن روز تصميم گرفته ام كه دل دهم به دل صاحبخانه و با وجودش شيطنت نكنم و احساس زرنگي ...آري يادم هست از آن روز ديگر در آن خانه به روي بسته نيست آخر خود كليد خانه اش را به دستم داده است...آري يادم هست آن روز آخر روزي كه با تمام و جود از همه نااميد شدم و فقط او را خواندم و با تمام وجود دريافتم كه در خانه خدا پيش از آن روز نيز به رويم باز بوده و من غافل هميشه دخيل به درهاي بسته، بسته بودم و هميشه دستانم خالي مي ماند اما خدايا چه زيباست خانه تو و تو چه زيبا صاحبخانه ايي هستي... خدايا دوستت دارم اي صاحبخانه مهربان هميشگيم ... خدايا كاش ملكوت اعلايت ... *برگرفته و الهامي از سايت زيبا و عالي و آسماني http://aftabeabi.persianblog.ir* سلام برادرم آفتاب آبي ببخشيد اجركم عندالله و التماس دعاي فراوان يا حق... *******************************************************************
|
|
114991 |
نام:
محیا نصیری
شهر:
تهران
تاریخ:
7/20/2013 2:11:14 PM
کاربر مهمان
|
یاامام رضا دستمو بگیر تا جایی که میشد تو گل فرو رفتم ضامنم شو یا ضامن آهو
|
|
114990 |
نام:
h
شهر:
تاریخ:
7/20/2013 2:10:29 PM
کاربر مهمان
|
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجرها در گمنامیست
|
|
114989 |
نام:
نردبانی سوی خدا
شهر:
شهر خدا
تاریخ:
7/20/2013 2:03:35 PM
کاربر مهمان
|
نمی دونم چیه هواتو کردم هوای اون صحن و سراتو کردم نمی دونی حالم چقدر خرابه هوای اون گنبد طلاتو کردم
منتظرم خدای کرم من و ببرم در به درم هوای حرم زده به سرم بی بال و پرم بذار بپرم
همه می گن تو رو جنون گرفته آسمونه چشات و خون گرفته می ترسمو داد می زنم به دنیا عقل منو چشم های اون گرفته
ای که برام عزت و جون پناهی کاشکی بشه نگام کنی تو گاهی تموم آرزوم همینه من بمیرم تو کربلا الهی
|
|
114988 |
نام:
زینب
شهر:
اهواز
تاریخ:
7/20/2013 1:37:52 PM
کاربر مهمان
|
سلام امروز دلم خیلی گرفته بعضی وقتها بدجوری دلم میشکنه ، حسابی داغونم از صبح بدنبال یه نفر می گشتم تا باش صحبت کنم اما کسی رو پیدا نکردم ، بدجوری بهم ریخنم الان آرزو دارم که بمیرم نباشم کاش میشد که نبود ای کاش هیچ وقت متولد نمی شدم ، دلم واسه خدا و امام رضا تنگ شده دیشب که گنبد طلایی اش توی تلویزیون دیدم بیشتر بهم ریختم خیلی وقته منتظر جوابش ام ، همیشه آرزو داشتم اونجوری زندگی کنم که دوست دارم اما نشد همیشه وقتس بچه های مردم میدیدم که دست پدرشون و گرفته بودن حسرت می خوردم الان هم تکیه گاه ندارم دوست دارم یه دختر باشم مثل بقیه دخترا به پدرم تکیه بدم ، خدایا دوست دارم بیام پیش ات ، اینجا کسی رو ندارم که بخطرش زندگی کنم اینجا روی زمین عشق ندارم امید ندارم بزار بیام بالا واسه همیشه پیش تو باشم تو واسم لالایی بخونی تو موهام ناز کنی تو دستام بگیری ، بهت تکیه بدم خسته ام دلم بدجوری شکسته از گریه های شبانه خسته شدم از تنهایی و مشکلات خسته شدم چرا جوابم نمیدید
|
|
114987 |
نام:
دلارام
شهر:
تنهایی
تاریخ:
7/20/2013 1:27:08 PM
کاربر مهمان
|
سلام بچه هایه سری به وبلاگ من بزنین مطممنم خوشتون میادستاره بارون خط تیره۰۲منتظرتوون هستمئ
|
|
114986 |
نام:
منم گدای فاطمه
شهر:
انتظار
تاریخ:
7/20/2013 1:23:43 PM
کاربر مهمان
|
بسم الله عشق
یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند
همتا نشود با عطش خشک دهان علی اصغر...
***********************************
سلام خانم نسرین از تهران،اگرچه بنده و دیگر دوستان کامنتی نذاشتیم که حاکی از استقبالمون از این پیشنهاد زیبای شما باشه ولی دلالت بر عدم استقبالمون نمیکنه بزرگوار، به روی جفت چشام،چشم اینبار که توفیق حضور در گلزار شهدارو پیدا کردم حتما میرم سر مزار این شهید عزیز و حتما دعا گوی دوستان حرف دلیم هم خواهم بود،ناراحتیتون از ما برطرف شد بزرگوار؟
درپناه خدا باشید التماس دعا
یا حق...
یا علی...
|
|
114985 |
نام:
هادی
شهر:
کابل
تاریخ:
7/20/2013 1:19:36 PM
کاربر مهمان
|
خداوند دستندر کاران سازندگان وکسانی که زحمت میکشند در این سایت ها در پناه خودحفظ وسلامت شان داشته باشدانشاالله که موفق وپیروز باشد
|
|
114984 |
نام:
مهسا
شهر:
تبریز
تاریخ:
7/20/2013 1:17:23 PM
کاربر مهمان
|
خسته شدم ازاین زندگی
|
|
114983 |
نام:
شهر:
تاریخ:
7/20/2013 1:09:06 PM
کاربر مهمان
|
******************************************************************* *خدايا* *خدايا خواستم بگويم تنهايم اما نگاه خندانت مرا شرمگين كرد چه كسي بهتر از تو براي تمام لحظات زندگيم *خدايا خواستم بگويم درياب حالم را كه سخت خراب است اما نگاه مهربانت مرا شرمگين كرد چه كسي داناتر از تو به احوالم *خدايا خواستم بگويم درياب مرا اما نگاه هميشگيت مرا شرمگين كرد چه كسي مهربانتر از تو به من *خدايا خواستم بگويم نيازمندم بي نيازم كن نگاه بي نيازت مرا شرمگين كرد چه كسي بي نيازتر از تو نيازمندتر از من به تو همين كافيست كه داشتنت عين بي نيازيست *خدايا خواستم بگويم براي زندگي بهانه مي خواهم اما نگاه عاشقانه ات مرا شرمگين كرد چه بهانه اي بهتر ازعشق تو خدايا خواستم بگويم از گذشته ام شرمسارم واميدوارم كن به جبران گذشته هاي از دست رفته ام اما نگاه اميدوارنه ات مرا شرمگين كرد چه كسي اميدوارتر از تو به من براي برگشتنم *خدايا خواستم بگويم آينده ام مبهم است مي ترسم اما نگاه مطمئنت مرا شرمگين كرد چه اطميناني بهتر از توهمين كافيست كه تو آينده را ببيني و من تو را خدايا خواستم بگويم درياب دل شكسته ام را مرحم مي خواهد اما نگاه آسمانيت مرا شرمگين كرد چه مرحمي بهتر از ياد تو كه در دل شكسته ام سكني گزيده است خدايا خواستم بگويم آرامش مي خواهم اما نگاه آرام بخشت اميدوارنه ات مرا شرمگين كرد چه كسي آرامبخش تر از تو و ياد تو و نام تو خدايا خواستم بگويم تكيه گاه ميخواهم اما نگاه يگانه ات مرا شرمگين كرد چه تكيه گاهي بهتر از تو همين كافيست كه به هيچ تكيه گاه نداري خدايا خواستم بگويم طلبكارم از همه دنيايت اما نگاه عادلت مرا شرمگين كرد همين كافيست كه همه طلبم از دنيا در مقابل بدهكاريم به تو هيچ است هيچ خدايا خواستم بگويم ... آري فقط خواستم بگويم خدايا شكرت خدايا شكرت خدايا شكرت كه هستي بودي و خواهي بود اگر من قدر بدانم و بخواهم بودنت را خواندنت را خواستن را خدايا شكرت و راضيم به رضاي تو غايت و نهايت رضايت هاست ***************************************************************
|
|