شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
11291
نام: نسیم
شهر: تهران
تاریخ: 9/5/2005 5:09:18 AM
کاربر مهمان
  سهیلا جان از کابل ما که رسیدیم چی شد؟
ولی انشاءالله که به آرزویت میرسی
11290
نام: سهیلا
شهر: کابل
تاریخ: 9/5/2005 5:03:10 AM
کاربر مهمان
  ارزوی کسی را دارم که به او میرسم واو هم ارزوی من را
11289
نام: ناشناس
شهر: غریبستان
تاریخ: 9/5/2005 5:01:11 AM
کاربر مهمان
  یا حق


آره حلاج دوست خوبم . من همه اون چیزایی که گفتی دیدم .
پاهایی رو دیدم که همه تفاخرشون یه کتونی پاره است.
بغضهایی رو دیدم که همه حسرتشون فرو ریختنه
لباسهای نو و آنتیکی رو دست دستفروشها دیدم که تنها یکبار پوشیده شده بودن و دور انداخته شده بودند.
کنارشون چادرهایی رو دیدم که از فرط آفتاب خوردن زرد شدن.
لباسهایی که از فرط استفاده شدن نخ نما شدن
جورابایی که از فرط دوخته شدن ، نمد شدن

همه اینها رو دیدم و لمس کردم.

میدونی چند وقت پیش با یکی از دوستان رفته بودیم توی کار خیر و دستگیری از مردم به قولی آپولو هوا کنیم .
فکر میکردم اونقدر ظرفیت دارم که هر چی دارم نصف کنم . میتونم اونی که دوست دارم تقدیم کنم . فکر میکردم میتونم به حکم ناخن گرفته شده علی (ع) دستگیر باشم .

اما شکستم

نمیپرسی چرا ؟؟؟؟!!!!!!!

چون همون دوست یه روز اومد پیشم و گفت :
فلانی ، لباس هر چی میتونی جمع کن . زنونه مردونه فرق نمیکنه ، نو و کهنه فرق نمیکنه حتی شده پاره !!

با تعجب پرسیدم آخه برای چی ؟ ما که تا حالا دنبال چیزای نو بودیم حالا چی شده به کهنه و پاره راضی شدی.

گفت : تو تاب نداری بیای ببینی من کجا میرم و کجاها رو میبینم.
شاید باور نکنی که کهنه منو و تو نو و دست نخورده آدماییه که من و تو حتی لیاقت نگاه کردنشون رو هم نداریم.
نگاه با حیایی رو ندیدی که راضیه به حتی شده یه جنس کهنه و مندرس اما کسی تنش رو از بی لباسی نبینه
نگاه خسته و شرمنده پدری رو ندیدی که راضی شده پاهای پلاسیده از سرمای بچه ش پوشیده بشه شده با یه کتونی کهنه و کثیف

ووووو

پیش خودم گفتم : حقیقت همینه اگه لیاقتشون رو داشتیم مثل آقامون علی نمیگذاشتیم اونا به کهنه و رنگ و رفته ما راضی باشن

شکستم حاجی - شکستم

شرمم اومد توی خیابون سربلند کنم و دخترا و زنایی رو ببینم که پول ثروتشون رو میدن تا هرچه بیشتر عریان باشن.
لباسایی رو بپوشن که از کفنشون تنگتره
پول بدن کفشایی رو بپوشن که تنها کف پاشون رو بپوشونه
خرج کنن شلوار نویی بخرن که بشه تنها باهاش گل لقد کرد

اونوقت بعضیا حسرت کش پوشیده شدن باقی بمونن

***********************************************

آقا جون شما رو به وجود پاک و مقدس خودتون قسم میدم که زودتر بیایید.
حتی با این حسرت که من نباشم و شما بیایی.
***********************************************

یاعلی
11288
نام: لیلای غریب
شهر: اصفهان
تاریخ: 9/5/2005 4:36:09 AM
کاربر مهمان
  به نام خدای مهربان
******************************
فقط خواستم بگم:

آقای سبز پوشم خسته شدم بیا
******************************
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین بارب العالمین

با تمام خستگی
با همه دلبستگی
میکنم سجده به سویت ای خدا
التماس دستها را در حضورت با خلوص عشق یکتا میکنم
دست مهربون خدا همیشه بالای سرتون باشه
یا علی
11287
نام: روح
شهر: ارواح
تاریخ: 9/5/2005 4:26:19 AM
کاربر مهمان
  سلام بي قرار جان شما جواب مرا هم دادي؟اين را برايت نوشتم تا از درجه ايمانت بدانم من مؤمن هاي زيادي ديدم كه از مؤمن بودن خود سؤاستفاده مي كنند و به مردم دستور مي دهند و همه را از بالا مي بينند وموقع عمل هيچ نيستند من شما را نيز اينطور مي ديدم اما حالا مي دانم كه با يك آدم حسابي طرف هستيم و از وجود شما در اينجا خوشحالم مايه افتخار ماست
11286
نام: مفلوك
شهر: تهران
تاریخ: 9/5/2005 4:16:58 AM
کاربر مهمان
  سلام آقاي عليمي نمي دونم اينجا ميآييد يا نه اما من خيلي به شما ارادت دارم من هيچ توجهي قبلا به اين كارها نداشتم اما با شنيدن صداي زيباي شما به سايت شما اومدم من عاشق صداي شما هستم
11285
نام: رويا
شهر: تهران
تاریخ: 9/5/2005 4:11:17 AM
کاربر مهمان
  سلام آقاي بي قرار من همه يادداشت هاي شما را ميخوانم
وخيلي خوشحالم از همصحبتي با شما اما يه سوال دارم كه چرا خانم زهرا هيچ وقت جواب مرا نمي دهند درست است من انسان بدي هستم اما مگر چقدر بد هستم حد اقل
ايشان را دوست كه دارم شما كه دل پاكي داريد برايم دعا كنيد چون من ديگر اميدي به دعاي خودم ندارم
11284
نام: کالیفرنیا
شهر: لسا نجلس
تاریخ: 9/5/2005 4:04:24 AM
کاربر مهمان
  ْwww.harf-del.blogfa.com
11283
نام: فاطمه
شهر: یزد
تاریخ: 9/5/2005 3:51:18 AM
کاربر مهمان
  من یکی را دوست دارم چکار کنم
11282
نام: حلاج
شهر: تهران
تاریخ: 9/5/2005 1:05:29 AM
کاربر مهمان
  بنام خدا
لحظه های ناب عرفان
**************
پرده اول :
=====
**...تا بحال به پیرزن تکیده ای زنبیل بدست و با چشمانی کم سو نگریسته ای ...
** پسر بچه ای فقیر و رنگ ورو پریده ای را که کنار پیاده رو نشسته وکفش واکس می زند دیده ای ...
** تا بحال دیده ای که پدری روی در هم کشیده ونیمه شب پس از کاری طاقت فرسا به خانه باز میگرددو بی هیچ کلامی و بدون صرف وعده ای شام بخواب میرود ..
** دیده ای که پسر بچه ای فقیر بلحاظ فقری
دامن گیر چگونه با پای برهنه با دوستانش فوتبال بازی میکند ...
** چگونه میشود دید دخترکانی معصوم را که از فرط علاقه به درس با مدادهای کوچک می نویسند و جلد دفترها وکتابهاشان تکه آگهیهای روزنامه هاست ...
** دیده ای لباس چروکیده ووصله خورده فرزندانی را که پدرانشان تنها با گاری دستی نان خشک جمع میکنند ودر زیر نور آفتاب بعضی روزهای گرم بستنی می فروشند ...
** دیده ای چگونه دختر دلبند پدری شیمیایی در ترمینال پروازهای خارجی زیارت عاشورا بدست اشک میریزد وپدر را بدرقه میکند تا زودتر بهبود یابد و به خانه برگردد...
** و دیده ای ...
پرده دوم :
======
** تا بحال دیده ای سگ پودِل خاکستری زیبایی را که با قلاده ی نقره ای اش چگونه در دست صاحبش بازی میکند ...
** اسکیت بازی دختران کوچک ملوسی را که با حیرت فراوان کارهای آکروباتیک میکنند دیده ای ..
** پدرانی را دیده ای که برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت فرزندان دلبندشان سه ماه تابستان را در قبرس بگذرانند و به تعلیم موسیقی سنتی !! بپردازند ..
** دیده ای تاجران خداپرستی را که برای
رسیدن بخدا !! باید به هر قیمتی شده پول در آورد ولو به له کردن بندگان خدا...چرا که باید دنیا را آباد کرد تا با اطمینان خاطر دغدغه آخرت داشت !!
** پشت چراغ قرمز خیابان پر ترافیک نیازمندانی رادیده ای که به ماشینهای لوکس استغاثه میکنند و راننده بخاطر گرمای شدید که مبادا عرق کند حتی
حا ضر نیست شیشه را کمی پایین بیاورد چه رسد به آنکه بخواهد نیم نگاهی به نیازمند کند ...
** آسمان جُل های عصر تکنولوژی را دیده ای ...
** دیده ای چگونه دختر دلبند پدری با دسته گل به تفاخر در ترمینال پروازهای خارجی آمده تا پدر را بدرقه کند که در سفر تجاریش برای اسلام !! تبلیغ کند....
...و دیده ای ....
=====
...راستی این لحظات را دیده ای ...
فرو نریخته ای ؟.. نشکسته ای ؟...
از ته دلت خدا را صدا نکرده ای ؟...
نخواسته ای ظهور حجتش را ..؟
....نقطه تقاطع این لحظات کجاست ...؟
چه وجه مشترکی بین این لحظات است ..؟
لحظه ناب عرفان کجاست ...؟
....یا حق ..
<<ابتدا <قبلی 1135 1134 1133 1132 1131 1130 1129 1128 1127 1126 1125 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved