شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
112252
نام: مدیریت حرف دل
شهر: سید مرتضی آوینی
تاریخ: 6/9/2013 8:05:32 PM
کاربر مهمان
  با عرض سلام و تبریک حلول ماه شعبان به همه برادران و خواهران حرف دل

با توجه به نزدیک شدن ایام انتخابات ریاست جمهوری، چند نکته ای را خدمت شما بزرگواران عرض می نمایم:

1- موضع سایت شهید آوینی در مورد انتخابات جانبداری از هیچ کاندیدایی نمی باشد. هر 8کاندیدای تأیید صلاحیت شده از سوی شورای نگهبان، قابل احترام می باشند و انشالله هریک از آنها با رأی مردم و تنفیذ رهبری نظام؛ رئیس جمهور همه ایرانیان خواهد شد.

2- با توجه به شعار سال که توسط رهبر معظم انقلاب حماسه سیاسی و حماسه اقتصادی نام گذاری شده؛ از مباحث انتخاباتی در بخش حرف دل البته با رعایت چارچوب های اخلاقی استقبال می شود.

3- بیشترین تأکید ما بحث و نظر پیرامون شرایط و شاخصه های اصلح (ترجیحاً بدون نام بردن از شخص خاص) می باشد. هدف اصلی خلق یک حماسه سیاسی در سطح جامعه می باشد.

4- اگر دوستانی مایل به حمایت از کاندیدایی هستند؛ دقت نمایند که تنها شاخصه ها و ویژگی های آن شخص را بیان کنند و از تخریب افراد دیگر جداً پرهیز نمایند.

5- اصل وحدت در جامعه و همچنین در بخش حرف دل، حتماً مورد توجه بزرگواران قرار گیرد.

ومن الله التوفیق
112251
نام: مهسا
شهر: ناکجا آباد
تاریخ: 6/9/2013 7:19:16 PM
کاربر مهمان
  برام دعا کنید حرف دلیای عزیز
112250
نام: بنده ی خدا از جزیره ی مجنون
شهر:
تاریخ: 6/9/2013 6:40:30 PM
کاربر مهمان
 
تقدیم به مرد بی ادعای میدانهای سخت نبرد , دکتر سعید جلیلی و همرزمانش

ﺍﻻ ﺍﯼ ﭘﺎﯾﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﻤﯿﻨﯽ !
ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻥ ﺁﯾﯿﻦ ﺣﺴﯿﻨﯽ
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺷﮑﺴﺘﻪ؟
ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪ
ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﮐﺮﺑﻼ ﻣﺎﻧﺪ
112249
نام: فاطمه
شهر: اراك
تاریخ: 6/9/2013 6:08:31 PM
کاربر مهمان
  سلام
توروخدا برام دعاكنيد خيلي نكرانم.
اتماس دعا
112248
نام: منم گدای فاطمه
شهر: انتظار
تاریخ: 6/9/2013 5:49:58 PM
کاربر مهمان
  به نام الله الله الله
اللهی که عشقِ امیدِ آرزوئه.خداجونم ازت ممنونم شکرت خدا شکرت خدا شکرت امام زمان عزیزم از شما هم ممنونم که باعث شدید تو آزمون سطح سه حوزه قبول شم.خدایا باورم نمیشه حرف دلیای عزیز دعا کنید همونطور که تو آزمونش قبول شدم تو مصاحبشم قبول شم
وای در پوست خودم نمیگنجم خدایا نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم اشک شوق امانم نمیده خدایا دوست دارم،بهترینمی عزیزمی عشقمی عشق فقط تویی
112247
نام: امیدم به خدا
شهر: انتظارفرج
تاریخ: 6/9/2013 5:33:08 PM
کاربر مهمان
  سلام التماس دعا
112246
نام: نگار باقر زاده
شهر: تهران
تاریخ: 6/9/2013 5:00:33 PM
کاربر مهمان
  من سنم۱۲است ودوست دارم خانوادم برام گوشی بگیرند اما می گویند برایت بد است
112245
نام: یا عباس
شهر:
تاریخ: 6/9/2013 4:30:56 PM
کاربر مهمان
  سلام .....



سلام بر حضرت حسین که درود عالمیان بر او باشد.......

برای هر کسی وداع از خانواده وبچه ها خیلی دشوار وسخت است.فدای تو بشم آقا....
حسین امد به وداع آخر....بر کودکان نمود به حسرت همی نگاه..این را نشاند در بر وآن را گذاشت بر دل واز دل کشید آه.... سوار اسب شد وخواست حرکت کند..اما اسب حرکت نکرد...گویند دختر کوچکی پای اسب را گرفته بود... امام با مهربانی از اسب پیاده شد ودختر خود را در آغوش گرفت ونوازش کرد ومدتی آرامش کرد ودوباره سوار اسب شد وبه میدان رفت... دختر کوچک گفت کی بر میگردد پدرم....پدر خوب ومهربانم..بابای نازم...زود برگرد بابا.. 

یا عباس... من از تحریر این غم ناتوانم -که تصویرش زده آتش به جانم.....


ذوالجناح ،اسب امام حسین در خون آن حضرت غلطید و از میدان جنگ ،روانه به سوی خیمه ها رفت....دختران امام بیرون خیمه دویدند واسب را بی صاحب وپدر دیدند..دانستند که امام شهید شده........اما رقیه ناز وکوچیک هنوز منتظر بابا بود .....

از عمه اش حضرت زینب مدام میپرسید ای عمه، بابایم کجا رفت؟بود در برم ،دگر کجا رفت...مرا بگرفته بود این دم در آغوش...

ودختر کوچک امام در حالی که در انتظار پدر ماند و بی کس در خرابی ای در شام از دنیا رفت و شهید شد......



یا شاهزاده دستای کوچیک شما ،ودستای راتا، از این خواهر ما هم مراقبت کنید و از عمویتان حضرت عباس بخواهید براش دعا کند.........یا عباس






112244
نام: بماند
شهر: تبریز
تاریخ: 6/9/2013 4:24:43 PM
کاربر مهمان
  جرا خیلیا نمیفهمن شاید فردایی نباشه
112243
نام: صبر
شهر: هفت شهرعشق
تاریخ: 6/9/2013 4:14:29 PM
کاربر مهمان
  السلام علیک یااباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

مقتل و روضه حضرت رقیه علیه السلام برای دختر گلم راتا،عزیزم چون خواستی برات گذاشتم همیشه خدا را شاکر باش و توسل کن به دختره کوچولو ،رقیه سه ساله حتما حاجت میگیری .یکی از کاربرا بم پیام داد گفت دیروزداشتم از خدا میخواستم دست تو را بذاره تو دست دختر سه ساله امروز دیدم گذاشته پس هر حاجتی داری بطلب که قطعا میگیری قربون تو مامان صبر

اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده است. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند.
خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که پس از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت.
اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند.

ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را، رقیه، ذکر کرده اند و این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد.

زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است.

وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.

حضرت زینب سلام الله علیها میفرماید در هر منزلی با مصیبتی روبرو شدیم تا در خرابه شام که جور و جفا بر ما کامل شد لکن مصیبت برادر زاده ام رقیه در آن خرابه قدم را خم و مویم را سفید کرد.

<<ابتدا <قبلی 11231 11230 11229 11228 11227 11226 11225 11224 11223 11222 11221 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved