شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
11211
نام: ÷رواز
شهر: سرمست
تاریخ: 9/3/2005 8:39:21 AM
کاربر مهمان
  نکه نک مکه. نیه خونیده
11210
نام: حمیدرضا
شهر: کرج
تاریخ: 9/3/2005 8:32:53 AM
کاربر مهمان
  حرفی ندارم خداحافظ
11209
نام: عا شق
شهر: زاهدان
تاریخ: 9/3/2005 8:02:46 AM
کاربر مهمان
  خدایا کمکم کن به این نیتی که دارم برسم
11208
نام: شهرام
شهر: تبریز
تاریخ: 9/3/2005 7:39:46 AM
کاربر مهمان
  من به دختری عاشق شده ام که او نمی داند من عاشقش هستم ولی به خدایی خدا دوسش دارم انگار به من الهام شده است که آن دختر در این دنیا مال من نمی شه حالا میخواهم بپرسم که در آن جهان مال من می شه یعنی خدا آن را به من می بخشد؟
11207
نام: سعید
شهر: آلمان
تاریخ: 9/3/2005 7:38:28 AM
کاربر مهمان
  کمک!.....
من بدنبال همرمانم میگردم. سال 61 از منطقه ده کشوری به جنوب اعزام شدم
همرا تیپ محمدرسول الله گردان بلال گروهان حضرت ابراهیم در عملیات
بیت المقدس شرکت داشتم عملیات تاریخی ازاد سازی خرمشهر .شب بعد
همراه گروهان بعد از حدود 2ساعت راهپیمای به دهکده ای رسیدیم تا انجا
فقط هر از گاهی منور میزدند از دهکده چند دیوار باقی مانده بود .وقتی به
انجا رسیدیم اتش شدی رویمان ریخته شد تعدادی نخل روی زمین بود هر کس
در تاریکی به گوشهای رفت وقتی هواروشنتر شد اتش عراقی ها بشتر شد در
این حین من از ناحیه شکم شدیدأ زخمی شدم روده هایم بیرون امده بودند حالا
به چه شکل به خط خودمان رسیدم بماند.خیلی از بچه ها شهید و زخمی
شده بودند چند نفری کنار ان دیوار گلی زنده مانده بودند از بچه ها تنها
اسم شهید صفر کوهی که با چند تن از بچه محله هایش از کرج امده بودند.
و شهید حسین اهی یادم مانده.فرمانده ما هم انجا شهید شد.اسم رضا وعباس
هم یادم میاد.عباس سر دسته مان بود راستی قبل از عملیات خاکریز ما
نزدیک یک کنال ابی بود که عزاقی ها کنده بودند.بعد از اولین عملیات
هم کنار ان جاده اسفالته مستقر بودیم.از این که کمی زیاد شد شرمنده ام
خواستم کمی بیشتر توضیح دهم شاید کسی را پیدا کنم.به همین جهت
وبلاگ فتح خرمشهر را به یاری خدا را انداختم و امیدوارم یاریم کنید
که درش همیشه باز بمونه چراغش روشن.ادرس وبلاگ.
http://gishaman.blogfa.com
11206
نام: راننده تاکسی حلال خور
شهر: کاشان دارالمومنین
تاریخ: 9/3/2005 7:31:30 AM
کاربر مهمان
  سلام
روزگاری درمدرسه عشق همه برای همدیگر جان فشانی می کردند چه شد که امروز کسی که دو چشم خود را برای این وطن داده امروز جرات دست اندازی با مبلغ ۳۰ یا۴۰ تا۵۰ هزارتومان خون دل رانندگان تاکسی که بایدبا کرایه پایه۳۰تومانی امرار معاش کنند دست اندازی نموده و با مجوز گاز سوز کردن خودروها کلاهبرداری نموده ودرحمایت بنیاد جانبازان باشد ...
شاید می خواهد انتقام چشمهایش را از این جماعتی که در ایام دفاع مقدس ماهانه وگاهی در هفته یک روز از درامد خود را برای کمک به جبهه اختصاص می دادند بگیرد....
باشدإحال که دیکتاتوری قدرت(بنیاد-بازرگانی-دادستانی.....)تابع زورمداری تو شده اند حواله شما وهمه همدستانت برای پل صراط ..اماحقوق۴۵۰هزارتومان
درماه بنیادت وکارخانه مواد غذایی که با مجوز دولتیهاو....ایجاد کرده ای از گوشت سگ برای تو وفرزندانت نجستر ..؟وتکلیف نماز..و...
11205
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 9/3/2005 6:24:24 AM
کاربر مهمان
  man nemidonam ke vaghean ke ashegham ya na az koja be fahmam taze fale ghoran dar internet nahy kard
11204
نام: آتش
شهر: شهرکرد
تاریخ: 9/3/2005 4:33:53 AM
کاربر مهمان
  من یه دوستی دارم که اسمش عسکر / من دلم می خواد اون با یکی از دخترایی که من میشناسم ازدواج کنه / خیلی دختر خوبیه/ مومن / خانواده دار / و خلاصه همه چی تموم/ ولی اون قبول نمی کنه / چیکارش کنم/ واین در حالیه که من با دختری که اون معرفی کرده بود ازدواج کردم
11203
نام: فریده
شهر: تهران
تاریخ: 9/3/2005 4:28:40 AM
کاربر مهمان
  *** به نام خداوند بخشنده و مهربان ***
دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب، در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند. اين خانواده رفتار نامناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زيرزمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند.
فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد. وقتي که فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين کاري کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که مي نمايند نيستند."
شب بعد، اين دو فرشته به منزل يک خانواده فقير ولي بسيار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذايي مختصر، زن و مرد فقير، رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقير را گريان ديدند. گاو آنها که شيرش تنها وسيله گذران زندگيشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد و از فرشته پير پرسيد:" چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو کمکشان کردي، اما اين خانواده دارايي اندکي دارند و تو گذاشتي که گاوشان هم بميرد."
فرشته پير پاسخ داد:"وقتي در زير زمين آن خانواده ثروتمند بوديم، ديدم که در شکاف ديوار کيسه اي طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار حريص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از ديدشان مخفي کردم. ديشب وقتي در رختخواب زن و مرد فقير خوابيده بوديم، فرشته مرگ براي گرفتن جان زن فقير آمد و من به جايش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که مي نمايند نيستند و ما گاهي اوقات، خيلي دير به اين نکته پي مي بريم."
11202
نام: ستاره
شهر: تهران
تاریخ: 9/3/2005 3:38:02 AM
کاربر مهمان
  مدتی است که عاشق شخصی شده ام که نمی دانم علاقه ای به من دارد یا نه.حاضرم به خاطر او جوونمو فدا کنم
<<ابتدا <قبلی 1127 1126 1125 1124 1123 1122 1121 1120 1119 1118 1117 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved