شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
111382
نام: صبر
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 5/25/2013 8:33:07 AM
کاربر مهمان
  سلامی به تمامی وجود و هستس به گلهای باغ شهید آوینی،سلامم وسعتش از خدا تا کوچکترین موجود در جهان است ،آخر شدیدترین وجود خدا و ضعیفترینش عالم ماده است .

*مرغ باغ ملکوت از عالم خاک *خوش آمدی .عزیزم گفتی از چه بگوییم تو مامور به رسالت بزرگی هستی تو باید برای نسل جوان که همیشه سوالشان این است چرا جانبازان عزیز میهنم و خانواده شهدا امتیاز دارند ،هستی و باید بگویی ؟ بگویی که اگر جان در راهشان و خودشان دهیم کم است ،بگویی که اصلا نام خاک پاک مولا در هیج جایی ثبت نشده بود ولی باز هم از هم وطنانش زخم زبان میشنید .خداوند تو را رسول او قرار داد تا حقایق را برای آیندگان بر حرف دل ثبت کنی !چون روزی تو هم به دیار باقی میروی و همه چیز را پنهان خواهی کرد پس بدان اگر رسالتت را خوب انجام ندهی در برابر خداوند مسئول هستی و اگر قرار است کسی به واسطه تو هدایت شود ونشود پاسخ گو هستی .گفتم که حجت بر تو عزیز تمام شود دیگر خود دانی.///شهید گمنام به منزل خود خوش آمدی///بدبخت روزگار، عزیزم یادم رفت این را هم بگویم برای اینکه حالت بهتر شود به اسمون خدا بسیار نگاه کن /// اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
111381
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 5/25/2013 8:30:06 AM
کاربر مهمان
 
یا نور ...



این بار هم تو را می یابم، در هیاهوی یک التهاب ناب که صداقت را معنا می کند تو را آغاز می کنم به روی برگ های سپید تا برگ های دفتر زندگیم آرام آرام از روح ترانه هایت لبریز شوند، باز می گردم به آغاز به ابتدای نگاه تو به اوج احساسهای بی نشان
دوست داشتن رمزی برای رهایی از تکرار است
دوست داشتن رسیدن به اوج جاودانگی باورهای ماست
ولی افسوس ...
آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم
و بعد...
برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
پس هیچوقت دریغ نکنیم برای دوست داشتن!!



یا زهرا ... یا زهرا ...
111380
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 5/25/2013 8:25:07 AM
کاربر مهمان
 

یا بقیه الله ...



کجا با این عجله

صلوات واسه ظهور آقا یادتون نره...



" اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "



یا زهرا ... یا زهرا ...
111379
نام: هادی
شهر: کانال کمیل
تاریخ: 5/25/2013 8:08:52 AM
کاربر مهمان
  بچه‌ها؛

اگر شهر سقوط کرد،

آن‌را دوباره فتح می‌کنیم.

مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.



شهید محمد جهان آرا – فرمانده سپاه خرمشهر



انتخابات اینک منزله خرمشهر را برای ما دارد مراقب باشیم که از امر ولی جلو نزنیم و پا در جای پای ولی بگذاریم

اگر خودمان قدرت شناخت صحنه انحرافی را از غیر انحرافی نداریم گوش به فرمان امر ولی باشیم .

"به امید فتح المبینی دوباره در ۲۴ خرداد ۱۳۹۲"
111378
نام: دکتر
شهر: يزد
تاریخ: 5/25/2013 8:04:18 AM
کاربر مهمان
  چي بگم از ادماي دورو
111377
نام: هادی
شهر: کانال کمیل
تاریخ: 5/25/2013 7:42:23 AM
کاربر مهمان
  شهدا این قدر هم نازنین نبودند...
تلاش کردند تا به قول خودشان، ارزش‌های دفاع مقدس را تبیین کنند؛
نشستیم و دل سپردیم.
تلاش کردند تا به قول خودشان، دستاوردهای دفاع مقدس را تشریح کنند؛
نشستیم و گوش کردیم.
انگشت‌هایشان را تا آنجا که می‌توانستند باز کردند و افتخار کردند که خاک ایران را حتی به اندازه یک وجب هم از دست نداده‌اند؛ نشستیم و نگاه کردیم.
اما نشسته بودیم و ارزش‌های دفاع مقدس در حال تثبیت و تبیین و تحقیق و تشریح و ترویج و تبلیغ بودند. ما نشسته بودیم و خیلی‌ها دوست داشتند که ما بنشینیم و به خاطرات گوش کنیم. «بنشینیم» و از روی مین رفتن‌های داوطلبانه، از نماز شب‌های زیر نور منوّر، از وصیت‌نامه نوشتن‌های کنار اروند، ‌از به خط زدن و به خدا رسیدن، از یخ زدن روی قله‏ی ماووت، از سوختن در سه راه شهادت، از قطعه‌ قطعه شدن پشت خاکریز و… بشنویم.

نشستن و شنیدن، کارمان شده بود و چه شیرین هم بود و چه حالی داشت! درست مثل نشستن در خیمه‌های عزاداری و شنیدن مصائب و فضائل اهل‌البیت(ع).
ثمره‏ ی جهاد نسل ایستاده فریادگر، شده بود نسل نشسته‏ ی یادآور.
و در تمام آن سال‌ها که ما داشتیم عکس حاج همت و متوسلیان و بروجردی و باکری و خرازی را پشت کلاسورهایمان یا روی کمدهایمان می‌چسباندیم و صبح‌های سه‌شنبه می‌رفتیم «زیارت عاشورا با ساندیس»، یک نفر داشت فریاد می‌زد: «بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت‌های اصلی انقلاب زنده بماند.»
وسط میدان ما شده بود کنج عافیتی که با یاد شهدا تزیین شده بود و عکس‌هایشان و خاطراتشان و روز به روز هم خاطرات لطیف‌تری می‌شد و لطیف‌تر. اینکه چطور عاشق می‌شدند، چطور خواستگاری می‌کردند، چطور دل خانم‌هایشان را به دست می‌آوردند، چطور به نوزادانشان نگاه می‌کردند، چطور شوخی می‌کردند و…
عجب شهدای نازنین بی‌آزاری. شهیدانی که حتی شهرام جزایری هم حاضر بود زکات اختلاس‌هایش را بدهد تا برایشان کنگره‏ی بزرگداشت برگزار شود.
گفته بود: «می‌بینی این را برای حجله‌ام گرفته‌ام. قشنگ هست یا نه؟» و به قاب نگاه می‌کرد، به بچه‌های کوچه اصغرشهید که شاید ۲۲ را هم پر نکرده بود و دست‌هایش، دست‌های زمخت پینه‌ بسته‌اش، به شصت‌ ساله‌ها می‌مانست.
اصغر که شهید شد، می‌دانست روزی خواهد رسید که فقط شهدای نازنین را یاد خواهند کرد؟ آنها که نه فرزندان پابرهنه جنوب شهری خمینی‌اند و نه بغض به قربانگاه آمده، نه تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها و نه شمشیر برهنه ‏ی عدالت علی(ع) در برهوت ظلم و تحجر؟ شهدایی که به نشستن فرامی‌خوانند و گریستن و حال، و نه به قیام و مبارزه و قیل و قال. شهدای نازنین، شهدایی که می‌شود برچسبشان را چسباند به داشبورد زانتیا و گاز داد تا جمکران!
تا آنجا که یادم می‌آید، شهدا این‌قدرها هم که حالا می‌گویند نازنین نبودند. همیشه هم لبخند روی لبشان نبود. آن‌قدر مست خدا نبودند که فقر و فساد و تبعیض از یادشان برود و آن‌چنان از خوف خدا غش نکرده بودند که هیچ خوفی بر دل هیچ کس نیندازند.
تا آنجا که یادم هست ـ راستی چند هزار سال پیش بود؟ ـ تجمل‌پرست‌ها از بسیجی‌ها می‌ترسیدند. مفسدها، مال مردم‌خورها، رانت‌ خوارها، از بسیجی‌ها می‌ترسیدند. شهدا آدم‌های ترسناکی بودند. باور کنید به خدا، این‌قدر دوست‌داشتنی بودن هم خوب نیست.
باور کنید به خدا، امام حسین(ع) هم این قدر دوست‌داشتنی نبود. اگر نمی‌ترسیدند از او، که قطعه قطعه‌اش نمی‌کردند و اسب بر پیکرش نمی‌دواندند و آب بر قبرش نمی‌بستند و در «خیمه‌ها» محصورش نمی‌کر
111376
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 5/25/2013 7:21:33 AM
کاربر مهمان
  یا نور...

سلام خوبان حرف دل
و سلام مخصوص به ** مرغ باغ ملکوت ،خاک پای مولا **
با معرفت خوبی ؟؟؟ حالا دلنوشته ها رومیخونی و سکوت میکنی ....
حدس میزدم شمایید که تو سقاخونه شمع روشن کردی ...
عزیز دل کلی گریه کردم وقتی شمعها رو دیدم ،میدونی سوگند چکارکرد؟؟
همه ی اون شمع ها رو خاموش کرد و مجددا" واسه ارمش دل اون عاشق روشن کرد...

عزیز دل یه خواهش ازتون دارم میشه با اسم " خاک پای موبلا " وارد سایت نشید ، دیروز که اسم رو دیدم دیگه نتونستم جلوی اشک چشام رو بگیرم ...
قربون دل با صفا و مهربونت از دستم ناراحت نشی، حلالم کن...
اما هیچ کس تا قیام قیامت نمیتونه جا پای ایشون بذاره ...
بذار دلنوشته های ناب ایشون و اسم قشنگشون تا فردای قیامت واسه حرف دلیها یادگاری بمونه ...
با معرفت دلمون واستون تنگ شده بود آخه شما بوی اونو می دید ،تنهامون نذارید
قبوله ؟؟؟؟


خانم صبر عزیزم شما هم ناراحت نشید هیچ کس نمیتونه جا پای ایشون بذره و مثل اون بشه ...


بقول خاک پای مولای عزیز شهید گمنام مدرسه نورانی شهید آوینی :
شفاعت شهیدان بدرقه راهتان...




یا زهرا ... یا زهرا ...

111375
نام: صبر
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 5/25/2013 4:26:29 AM
کاربر مهمان
  الهی ،نه خاموش میتوان بود ونه گویا؛در خاموشی چه کنیم ،در گفتن چه گوییم!

"سلام بدبخت روزگار از شهرخ ر-چ"

ما اینجا آقای رفیعی نداریم اینجا بچه های خوب ایران زمین جمع اند و مشکلات همدیگر را حل میکنند.
میخواستم بگم خدا خیلی تو را دوست داره و نگاهت میکنه چون اولا با این سایت آشنا شدی ثانیا کارت به جاهای باریکتر نکشید.اصن چون با خدا بودی خدا خواست نجات پیدا کنی خدا را شکر کن اون پسره رفت چون اگه میموند به گناه بیشتر کشیده میشدی و اون وقت بدبخت بدبخت بودی!بذار یه داستانی را تعریف کنم تا بدونی خدا دوستت داره .دختر من رزیدنت زنان وزایمانه یه روز بم زنگ زد و گریه کنان گفت مامان نمیدونم چی کار کنم یه کیس بد حالی تو یه بیمارستان دیگه غیر از جایی که دخترم بوده میارند و متخصص میخواند اون روز دخترم شیفت بوده و اعزام میشه وقتی مبره میبینه یک زن هفت ماه حامله که دختر هم بوده خودشو سوزنده بوده اون دختر نه مادر ونه خواهر داشت که کمکش کنند وقتی همه مطلع میشن حامله است خود کشی میکنه .میگفت همراهاش هی میومدند زخم زبون میزدنند دخترم میگفت درد خودش داشت و بچه اش مرده بود و ما نمیتونستیم هیچ کاری بکنیم.بش گفتم همراها را بیرون کن و اون دختر را نوازش کن وبا حرفات بگو خوب میشی و...ارومش کن تا اینکه مرد.اون دختر علاوه بر زنا دو تا نفس را هم کشته خودش و بچه اش را پس اصن فکر خود کشی نکن که گناه دیگه ای محسوب میشه .برو وضو بگیر دو رکعت نماز توبه بخون بعد ده دور استغفار بفرست و شروع کن به خوندن قران با ترجمه اول سوره مریم را بخون بعد نور بعدجزء30 را بخون فکر اون پسر را هم از سرت بیرون کن یه چیزی بگم اون پسر چون دیده تو مومنی غصه اش شده و بیشتر از این ادامه نداده شاید خدا روزی برای این عملش اون پسر را نجات بده حالا هم نامید نباش فقط توبه کن .راستی حرف دل سقا خونه هم داره زود حاجت میده اخه متولیش یه شهید زنده است برو دو تا شمع روشن کن یکی برای اینکه تو به ات پذیرفته شود یکی برای اینکه مهر اون پسره از دلت بیرون بره حرف دل هم برات دعا میکنه .تو گوگل بزن سقاخونه اولین گزینه سقاخونه حرف دله .بدبخت بیشتر بیا حرف دل بچه ها کمکت میکنند روح پاک یه شهید تازه رفته حرف دل هم تو را هدایت میکنه فعلا اسمت را بذار نجات یافته و اسم شهرت را منجی. در ضمن هیچوقت نخواه مشکلت را با یه مشکل جدید حل کنی یعنی چه باش ازدواج کنی و طلاق بگیری؟!!!!///اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
111374
نام: پری
شهر: تهران
تاریخ: 5/25/2013 4:08:51 AM
کاربر مهمان
  از دنیا و ادماش خسته شدم از این همه بی عدالتی خسته شدم از این همه فاصله طبقاتی دیگه داره حالم به هم می خوره یه وقت هایی به وجود خدا شک می کنم به عدالت خدا شک می کنم دلم می خواد بمیرم ولی نمی دونم چه جوری
111373
نام: معصومه رمضانی
شهر: قزوین
تاریخ: 5/25/2013 1:02:49 AM
تاریخ ثبت نام: 5/8/2013
  رخت ِ زیبای آسمانی را



خواهرم با غروربر سر کن



نه خجالت بکش نه غمگین باش



چادرت ارزش است باور کن

...



بوی ِ زهرا و مریم و هاجر



از پر ِ چادرت سرازیر است



بشکند آن قلم که بنویسد:



“دِمُدِه گشت و دست و پا گیر” است

...



توی بال ِ فرشته ها انگار



حفظ وقت ِ عبور می آیی



کوری ِ چشمهای بی عفت



مثل یک کوه نور می آیی

...



حفظ و پوشیده در صدف انگار



ارزش و شان خویش میدانی



با وقاری و مثل یک خورشید



پشت ِ یک ابر ِ تیره میمانی

...



خسته ای از تمام مردم شهر



از چه رو این قدر تو غم داری؟



نکند فکر این کنی شاید



چیزی از دیگران تو کم داری !!

...



قدمت روی شهپر جبریل



هر زمانی که راه می آیی



در شب ِ چادرت تو می تابی



مثل یک قرص ِ ماه می آیی

...



سمت ِ جریان ِ آبها رفتن



هنر ِ هر شناگری باشد



تو ولی باز استقامت کن



پیش ِ رو جای بهتری باشد

...



پر بکش سمت اوج میدانم



که خدا با تو است در همه جا



پر بزن چادرت تو را بال است



و بدان می برد تو را بالا



...



در زمانی که شان و ارزش جز



به دماغ و لباس و ماشین نیست



توی چادر بمان و ثابت کن



ارزش واقعی زن این نیست …!!!







شعر :وحید مصلحی
<<ابتدا <قبلی 11144 11143 11142 11141 11140 11139 11138 11137 11136 11135 11134 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved