شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
110352
نام: تنها
شهر: تنهایی
تاریخ: 5/9/2013 9:36:03 PM
کاربر مهمان
  سلام بازم شب جمعه شد ویه هفته به گاه های ما اضافه ما در زمین خدا چیکار میکنیم جز گناه خدایا دستمون بگیر
110351
نام: شهید امیر کبیر
شهر: وطن
تاریخ: 5/9/2013 9:33:25 PM
کاربر مهمان
  سنگین کام میگری مرد....
در این خیابان سرد...
به یاد کدام عشق‏!‏
خاطراتت را دود میکنی...‏!‏
110350
نام: سایه
شهر: زیرسایه خدا
تاریخ: 5/9/2013 9:13:48 PM
کاربر مهمان
  خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد.
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم.
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد...
110349
نام: خدايا هرچه توبنامي...
شهر: ملكوت اعلي
تاریخ: 5/9/2013 9:01:19 PM
کاربر مهمان
  يا لطيف ...
*سلام راتا، سلام برتو اي الهه جود و بخشش *
سلام، ميداني وقتي خواندم ناراحت شدي،خيلي ناراحت شدم،راتا جان اين اولين سلامي است كه برايت مي نويسم،چون هر وقت براي حرف دل سلام دادي،بوي صفا وشوق مهربانيت سلامت را كه اسم اعظم خداست آنچنان احساس كردم كه گويي كنارم نشسته اي،هر وقت از گريه هايت حرف زدي،صداي گريه هايت را شنيدم،راتا خواهرم ميداني با خوندن اولين نوشته ات ياد و خاطره كاترين در ذهنم زنده شد،همان كاترين صالحي كلاس چهارم دبيرستان،همان كاتريني كه سه سال همكلاسمان بود و ما به حساب نياورديمش،مايي كه خود را مسلمان ميدانستيم و او را مسيحي،همان كاترين و روز اول سالتحصيلي و زنگ بينش و خانم معلم باصفا و مهربانش،خانم معلمي كه وقتي ديد پاي تخته سياه كلاس نوشته شده *خوبها،بدها* آنچنان ناراحت شد كه حد نداشت، نوشته را خود پاك كرد و از بچه ها يك قرآن خواست وكاترين تنها كسي بود كه همراهش قرآن بود وآن را بدست خانم معلم رساندو اوخوانداز قرآن،از اينكه تنها كسي كه ميتواند خوبي و بدي آدمها را تشخيص دهد،بسنجد و اندازه كندودر ليست خوبها و بدهايش بنويسد فقط خداست،ما چه كاره ايم،شايد بنده اي را بد بدانيم درحاليكه محبوب درگاهش باشد و شايد خوب بدانيم و او بد درگاهش باشد،سپس گفت:حال با اين وجود ميخواهيد خدا شما در ليست خوبهايش بنويسد يا بدهايش،يادم هست همه گفتندالبته كه خوبها و باز تو كاترينم چه خوب جواب دادي تويي كه گفتي:خانم معلم من هم مثل همه دوست دارم هميشه در ليست خوبهاي خدا باشم ولي با اين وجود نمي خواهم از ليست بدهايش نيز پاك شوم، نميدانم ولي احتمال ميدهم شايد مواقعي برسد كه ناخواسته ناشكريش كنم و هرچند كوتاه با شيطان درونم هم آوا كردم و نامم در ليست بدهايش نوشته شود،ميدانيد در چنين مواقعي ميگويم خدا بگذار اسمم در ليست بدهايت بماند،سعي ميكنم تا دوباره در ليست خوبهايت نوشته شود،ولي خدايا خواهش ميكنم هيچوقت، هيچوقت،هيچوقت اسمم را از ليستت خط مزن، نگو برو، نگو ديگر نميخواهم صدايت را بشنوم،نگو ديگر نمي خواهم تورا ببينم،نگو هر كاري دوست داري انجام بده،برو به امان خودت،ديگر كاري باتو ندارم،خدايا اسمم را شده در ليست بدهايت نگه دار،فقط خط مزن،پاك مكن كه من بي تو هيچم،هيچ،آنجا بود كه خانم معلم گفت:آفرين تو چه خوب درس نداده،يادگرفته اي،آنجا بود كه فهميدم كسي كه دراين سه سال فكر ميكردم از مسلماني هيچ نميداند منم نه او،من بودم كه هنوز اسماً مسلمان بودم نه رسماً، آنجا بود كه فهميدم كاترين به تازگي مسلمان شده و ترد از خانواده،حتي ترد از نام خانوادگي،آنجابود كه فهميدم كاترين در يك اتاق كوچك تنها زندگي مي كندو تنها داراييش خداست،آنجا بود كه من ماندم و يك دنيا شرمندگي،هرگاه كه با چشمان شرمنده ام نگاهش ميكردم،باصورت خندانش شرمندگيم چندبرابر ميشد،يادت هست آن روز را كه تصميم داشتم براي طلب بخشش نزد تو بيايم و به تو بگويم كاترين ميخواهم دستم را بگيري وخدايت را،خدايم را كه اينگونه زيبا شناخته اي به من هم بشناساني،ميخواهم خدايم را،خدايت را دوباره از نو بشناسم،ميداني ميخواهم شيشه وجودم را بشكنم و دوباره از نو بسازم،اصلا مي خواهم مثل توماهي شوم و خود را به ساحل اندازم و براي برگشتن دوباره به آن دست وپا بزنم،ميخواهم لحظه اي از آب دور بمانم تا قدرش را بيشتر وبهتربدانم،يادت هست آمدم و به جاي همه آنها فقط جاي خاليت را ديدم،كاترين ديگر تو نبودي،رفته بودي،ديگر نبودي.
حال خواهرم راتا، مي خواهم به جاي كاترين تو دستم را بگيري و لحظه لحظه دركنارت باشم و از تو يادبگيرم،در لحظه اي كه با
110348
نام: زهرا
شهر: بیرجند
تاریخ: 5/9/2013 8:33:11 PM
کاربر مهمان
  با سلام من دانشجو هستم واسم دعا کنید در امتحانات این ترم قبول شم و ه ارزویم برسم با تشکر *التماس دعا
110347
نام: جوجه پر طلایی
شهر: جنگل
تاریخ: 5/9/2013 8:00:55 PM
کاربر مهمان
  سلام هود....فکر کنم شناساییت کردم...فامیلت بیمکثه قدرت مکش بالایی هم داری... در ضمن برات قبلا پیام گذاشته بودم ولی مدیریت نگذاشته بود... بابااینجا هم فیلتر؟؟؟...روایت داریم خدا دم در ورودی بهشت فیلتر کنندگان رو فیلتر میکنه و همانا خدا فیلتر کننده ترین فیلتر کنندگان است.....
110346
نام: مهسا
شهر: تهران
تاریخ: 5/9/2013 8:00:30 PM
کاربر مهمان
  با عرض سلام و تشکر از آقای سیف الدوله بابت تقویمی که پیشنهاد دادید .التماس دعا.
110345
نام: شهید امیر کبیر
شهر: وطن
تاریخ: 5/9/2013 7:44:17 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها امروز تو دانشگاه بحث مفصلی درباره اماکن قدمگاه.دعا گرفتن و غیره بود بسیار جالب بود من هم جز کسانی بودم که سعی کردم این چیزها رو باطل بدونم‏(البته نه همه اونها‏) که با مخالفت بعضی از دوستان رو به رو شد ولی روی هم رفته بحث جالبی بود ‏

110344
نام: هود
شهر: تبریز
تاریخ: 5/9/2013 7:36:01 PM
کاربر مهمان
  ناراحت نشین بچه ها،همش تقصیر منه؟خودم میدونم همه حرفا روبه سمت منه.گناه گریه های بچه ها رو من به گردن میگیرم.اجازه بدین خودم تقصیر ها رو به گردن بگیرم.این جوری نگاهم نکنید.هود یادش نمیاد تا حالا چشم تو چشم نامحرم کرده .بهش سلام بده وچه برسه شوخی بکنه.بیشتر حرفای من خاطره بود وخودم همه اصول رابطه با نامحرم را بلدم ناسلامتی من یه روز طلبه بودم.همه حرفای من مخاطبش خودم بودم. با کلمه ها حرف میزدم.یادم نمیاد نگاه وامنیت اینجا را خدشه دار کردم. خدا خودش میدونه.اگه عیبی باشه .دلی لرزیده ،شوخی نابجایی باشه. خدا ببخشه.من از کسی تا حالا نپرسیدم که مردی یا زن. با همه یه جوری بودم وهستم. .حتی فکرش سرمو به درد میاره .یادم نمیاد توی کوچه سرم بالا ،راه برم.هود دلش شکسته است.یکمی بیشتر بشکنه بهتره. بزار خرد بشم جلوی بچه ها عیبی نداره .حاج سیف الدوله تو رو به خدا دیگه کلی نگو. من همه تقصیرا را به عهده میگیرم .من طوری تربیت نشدم که اشتباهمو به گردن نگیرم بیا جلو یه سیلی بزن مگه من ناراحت میشم .پدرم یادم داده حرف حساب گله نداره. باید محکم باشم وجرات داشته باشم .ممنونم حاجی یه حرف حساب زدی .رفتی منبر روضه خوندی یادمن هم باش.دلم گرفته حوصله خندیدن خیلی وقته ندارم .حوصله هیج کاری رو ندارم . از بس اصول خوندم همه چیزو استصحاب میکنم.لعنت به من .بزار حاجی هود کوچولو دلش با روضه امشب تو کربلایی بشه .باشه رفیق.خودت میدونی چه روضه رو دوست دارم برام میخونی.ممنونم وحلالم کن
110343
نام: معصومه رمضانی
شهر: قزوین
تاریخ: 5/9/2013 7:17:54 PM
تاریخ ثبت نام: 5/8/2013
  ای احمدیان به نام احمد صلوات



هر دم به هزار ساعت از دم صلوات



از نور محمدی دلم مسرور است



پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
<<ابتدا <قبلی 11041 11040 11039 11038 11037 11036 11035 11034 11033 11032 11031 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved