اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
110302 |
نام:
احسان
شهر:
تهران
تاریخ:
5/9/2013 9:29:46 AM
کاربر مهمان
|
سئوالی بدجور ذهنمو درگیر کرده شهدا بخاطر خدا رفتند و شهید شدن درست اما خانواده شهدا چکار کردن؟ جمهوری اسلامی چرا سهمیه قبولی در دانشگاه و کار دولتی رو بهشون داده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پول میگیرن بسشون نیست؟ این نا عدالتی محضه که من با خون و دل درس خوندم و دانشگاه قبول شدم حالا باید با مدرک فوق لیسانس بیکار باشم!!!!! فرزندان شهدا اگه والدینشون زنده بودن براشون خرج زندگی در می آوردن اما تو دانشگاه و کار که دیگه کاری نمیتونستن بکنن... اعصابم خورده
|
|
110301 |
نام:
اواره
شهر:
سرگردان
تاریخ:
5/9/2013 7:52:15 AM
کاربر مهمان
|
من خیلی خستم دلم گرفته هیچی بدترازاین نیست که فریادت به گوش هیچ کس نرسه به استقبال مرگ میرم با اغوش باز. خیلی سخته توشهرسرگردون فقط یه نشونی بهت بدن کسی درو برات باز نکنه خیلی درد داره. بسه دیگه.منو خدا واسه چی افریده........ کاش کاش کاش ادم اشتباه نمی کرد ما یه عمرچوبش رو نمی خوردیم. مگه نمی گن بنی ادم اعضای یکدیگرند پس چرا داری بروبر نگاه میکنی نجاتم نمیدی؟؟؟؟؟
|
|
110300 |
نام:
اول خط عاشقی
شهر:
مرو دشت تا خدا
تاریخ:
5/9/2013 7:46:54 AM
کاربر مهمان
|
سلام راتا از تهران، زود قضاوت نکنید منظور حاج آقا تذکر به همه ی افراد حاضر در سایت بود ، یکیشم خود من بودم. جان خودت ناراحت نباش و بمون ، بابا تازه شناختمتون و دوستون دارم، میخوام باشید. لطفا!!!!
|
|
110299 |
نام:
شهید امیر کبیر
شهر:
وطن
تاریخ:
5/9/2013 7:44:18 AM
کاربر مهمان
|
خدایا مرا به آن درجه از الهام که به روسو دادی برسان: (من مخالف تو و عقاید تو هستم اما جانم را فدا میکنم۰تا تو عقایدت را آزادانه بیان کنی) دکتر شریعتی
|
|
110298 |
نام:
رعنا
شهر:
تهران
تاریخ:
5/9/2013 7:43:42 AM
کاربر مهمان
|
میخوام یه اتفاق رو بگم براتون شاید مث من اشک از چشماتون جاری شه...ما یه فرمانده داریم ...اسم پایگاه شهید چمرانه..فرماندمون ماهه...مخلصه..چند وقت پیش دخترش فوت شد ولی این زن نماد صبروطاقته...در همه حال میخنده..تویه محلی زندگی میکنه که به بسیج وبسیجی فحش میدن..به کسی نگفته که کجا وچیکار میکنه...دیروز فرماندمون اومد پیشمون های های گریه میکرد...گفتیم چی شده..گفت بشینید تا براتون بگم..گفت:یه همسایه داریم که اهل نماز شبه وزن پاکدامنیه ولی بچه هاش نا اهل شدن..گفت چند بار همسایمون ازم پرسید کجا کار میکنی ولی من نگفتم فرمانده پایگاهم...تا اینکه این زن همسایه خواب میبینه...خواب فرمانده مارو که لباس سفید پوشیده ...توخواب میفته دنبال فرماندمون تا ببینه کجا میره....میبینه فرمانده ما اومده تو یه مسجد...حتی تک تک بچه های بسیج رو هم دیده...بعد میبینه که یه اقایی تومسجد نشسته وتک تک بچه هارو همراهی میکنه ومراقب کاراشونه ...تعجب میکنه که یه مرد قاطی ماها چیکار میکنه واز فرمانده ما علت روجویا میشه...وتوخواب فرمانده ما میگه چطور نمیشناسیش شهید چمرانه....این خواب رویای صادقه است...باورم نمیشد شهید چمران حواسش به ماها که اینقدر خطاکاریم هست...بچه ها به خدا شهدا حواسشون به بسیج وبسیجی هست...به خدا قسم از دیروز انگیزم واسه کار بیشتر توبسیج بیشتر شده...خدا میشه مرگ ما روهم شهادت قرار بدی؟؟؟؟
|
|
110297 |
نام:
منا
شهر:
تهران
تاریخ:
5/9/2013 7:34:21 AM
کاربر مهمان
|
سلام، گاهی اوقات دلم به حدی از روزگار و آدماش میگیره که خستگی تمام وجودم و میگیره و اون موقع است که به خدا میگم ،خدا جونم خیلی خستم میشه فردا صبح من و بیدار نکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
110296 |
نام:
رعنا
شهر:
تهران
تاریخ:
5/9/2013 7:01:40 AM
کاربر مهمان
|
سلام به راتای گلم.سلام به پله پله تا ملاقات خدا..سلام به صبرعزیز..سلام گدا علی بامعرفت...سلام به اقا هادی دلسوز...سلام به هود فروتن وخاشع...سلام به دل اشوب بامرام...سلام به شهید امیرکبیر بزرگ...سلام به همه اونایی که پای دردودل بچه ها هستن ودلگرمشون میکنند...اجرتون با صاحب الزمان...این خواهر ناامیدتون رو هم دعا کنید...مشکل من فاجعه است....ناامید شدم از درگاه خداااااا...میدونم بزرگترین گناه ناامیدیه تمام احادیث ناامیذی رو از حفظم ولی بگید چطور امیدوار شم وقتی فرجی وگشایشی نیست؟؟؟
|
|
110295 |
نام:
مجنون مهدي(عج)
شهر:
مسجد سهله...
تاریخ:
5/9/2013 6:48:46 AM
کاربر مهمان
|
سلام علي آل ياسين...
يابن الحسن آقاجون حرف دل اینست كه:
آنگاه که بدنيا آمدم، کسی نگفت چرا الان آمدی!
وقتی کودک بودم، اندرونم هميشه با من نجوا داشت که آيا به موقع آمدی!
آنگاه که حرکت را در نوجوانی آموختم، پيران به من می گفتند که چه زود آمدی! و من اين گفته آنها را آن زمان درک نمی کردم.در عنفوان جواني، تازه به گفتار مردان خردپيشه پی بردم ! آری ! خيلی زود آمده بودم و خيلی دير....
زود بخاطر اينکه شايد عمرم ، کفاف ديدار تو را ندهد و دير بدين سبب که تو ۱۱۷۸ سال پيش آمده بودی.
واما يابن الحسن!!
مولای من ...!
بی پروا با تو می گويم:انتظار با تولد من، از بين رفت.اولين کلام کودکانه ام، جواب سلام تو گشت.پاهايم از نوجوانی با جای پای تو حرکت را آموخت.جوانيم را هنوز به پيرانه سر نرساندم، چه آنکه شمايل تو در كعبه قلبم درآينه چشمانم جلوه گشت.و بلندتر از هميشه فرياد سر می دهم که نيامده ام که تو را نديده بروم.
با اينكه تورا بارها ديده ام ونشناخته ام ولي به خدا تو را روزی خواهم ديد.همين نزديکيها...همين روزها...
خدايا ! تو تنها کسی هستی که رازناک ترين حادثه تاريخ را می دانی!
خدايا ! اگر تاريخ اين حادثه در اين چند جمعه عمر ما کفافی نمی يابد! باقی اين عمر مرا چه سود؟
خدايا ! دعای ندبه خود به ندبه درآمده و سمات را سماوات به لرزه درآورده وعظم البلاها وبرح الخفاها بيشمار شده است... افسوس!
خدايا!هنوز عرش عظيم تو بی قرار نگشته و ماء معين به جوشش درنيامده!
خدايا! هنوز امن يجيب مضطری را امان نداده و چشم بيماری را منتظر نگذاشته!
خدايا! روزها را کدام ملک مقرب شماره نهاده که هنوز نفسها به شماره آن روز نرسيده!
خدايا! شبها تا به کی چنين طولانی است و صبح چرا اين قدر بعيد است!
خدايا! کدام نفوس رمز خيرْ لکم را نشکافته و کدام نفس هنوز ايمان نيافته!
خدايا ! کدام بيابان چنين طولانی است که صدها هزار شب را در خود جای داده است!
خدايا ! اين چه خيمه گاهی است که هنوز ستون آن بعد از هزاران باد و طوفان برجا ايستاده است!
خدايا ! اين چه خاکی است که هنوز سنگينی عرش ترا تا به امروز تحمل می کند!
و خدايا ! باز هم جمعه ها پی هم می آيند!
من از تبار صبح بودم ! و با اهل شام پيکار.
گِلم را با تربت کوی يار سرشتند ! نه از غبار نشسته بر رویخار.
و حال ....دلم هوای کوی تو کرده ! به من بگو : که ديدنت بود آسان!وليکن چشم پاک ! پاک بيند و بالعکس!!! و می دانم که هرگز!
غبار روی چشم من ! به آسانی نگردد پاک.....
التماس دعاي فرج ازهمه دوستان وبزرگواران حرف دل
|
|
110294 |
نام:
نوجوان 175 ساله (ح ـ ر)
شهر:
رهایی از ...
تاریخ:
5/9/2013 5:37:10 AM
کاربر مهمان
|
باسمه تعالی سلام! همه چیز درست از آنجایی شروع می شود که بلوغش گویند. خیلی گفته اند و شنیده ایم. اما کسی جز من و تو شاید اینقدر دوران بحرانی آنرا درک نکرده باشد. من و تو در دوران سر نوشت ساز زندگی به عادت زشت استمناء مبتلا شدیم و بدانید و آگاه باشید که این تنها یک بیماری است. پس واگیر است و خطرناک. امّا خوشبختانه قابل درمان و پیشگیری است که اکنون من و تو باید درمان شویم، به امید روزی که ما پیشگیری کنیم برای آیندگان. درمانش یک داروی اساسی بیش ندارد؛ دارویش اینجاست؛ آن، «نگاه» است. من (ح ـ ر) 517 ساله در مقطع ورودی به چهارم دبیرستان هستم، از سال پنجم دبستان مبتلا شدم و حال می فهمم دوست ناباب چیست و دوران بلوغ یعنی چه! ولی من پیروز شدم از این جهت که تسلیم نشدم و نوشتم برای تو، چون من هستم که تو را می فهمم و من هستم که خون دل خوردم از برای زندگی ام که با دستان خودم نابودش می کردم و این تویی که انتخاب می کنی زندگی با ذلت یا عزت را و عزتش خداست و ذلتش ...! و تو عزتش را می پسندی اما پسندیدن تو لازم است اما کافی نیست و کافی بودنش با عمل که همراه شد کامل می شود، می دانم که دوست داری رها شوی پس خوب گوش کن کم یک بار برای همیشه، اگر بدبختی و اگر خوشبخت، راه می جویی برای ادامه ی زندگی، چه بی خدا و چه با خدا، ادامه اش در کم کردن استمناء نیست بلکه در ترک آن است و بدان و آگاه باش که آن همه سختی که در ذهنت تصور می کنی قسم به جان بی ارزشم همه اش آسانیِ آسانی است، اگر و فقط اگر اکنون از قید و بند هرچه بوده و کردی ذهنت را رها کنی و جایگزینش کنی با آنچه ان شاء الله خواهم گفت به عنوان یک رها شده و از این وسواس های ویرانگر دوری گزین که من نویسنده با یک مشت چرت و پرت می خواهم کمی غمت را فرو نشانم و یا بخواهم آوازه ای سر بدهم به خدا قسم نه. اگر صداقت می خواهی همین برایت از جانب من کافی باشد که در لحظه ای که رقیبانم برای کنکور دنیا آماده می شوند من دارم با نوشتن، تو را و خودم را برای کنکورِ فردای قیامت و نزدیک تر از آن برای کنکور زندگی به بندگی آماده می کنم پس قسم یاد کن به آنچه می گویم معتقد باشی و عمل کنی و من هم قسم می خورم تو رها می شوی و زندگی را همه لبخند می کنی!!! قرار هم نیست با رنج و درد ترک کنی بلکه قرار است ، دوره ی رهایی تو به یکی از خاطره انگیزترین دوران زندگیت در دنیا فانی و افتخار و سر بلندی به خصوص برای دنیای معنویاتِ باقی، تبدیل شود و با ترک کردن چنان اعتماد به نفسی می یابی که اراده ی خاموشت که الآن ویرانت می کند را آدم حساب نکنی و چنان می شوی که چیزی دست نیافتنی نیست از برای تو و هیچ غصه ای نیست از برای چیزی هایی که از دست داده ای زیرا بهتر از آن را بدست می آوری و تو هستی که می مانی و بدان که من به خود خداوند یکتا قسم یاد می کنم که البته توبه اش هر چند شکستی بخشیده است و البته که اگر هستی خداوند هوایت را دارد و البته که اگر طبق یک برنامه ریزی منظم ورزشی، تغذیه ای و معنوی مناسب پیش بروی همه ی آن چیزهایی که از دست دادی و خراب کردی و می خواهی مثلا شنوایی، بینایی، اعصاب، پژمردگی صورت و اندام جسمانی و عضلات پشتت همه بهبود می یابند. خوب است بدانی دنیایی که در آن زندگی می کنیم بر اساس نوعی برنامه ریزی مهیا گشته و خداوند به ندرت در آفرینشش تغییری حاصل می دهد لذا از همین اول می خواهم با واقعیت ها رو به رو شوی و حسّ عدالت و حقیقت جویی است را به کار بیندازی که در این مرحله احساس یعنی دشمن! باید واقعیت را بپذیری و قبولش کنی تا در مسیر آسانِ رهایی دچا
|
|
110293 |
نام:
منتظرظهورمنجی
شهر:
قزوین
تاریخ:
5/9/2013 12:50:10 AM
کاربر مهمان
|
حاج اقاسیف الدوله ***سلام فکرمی کنم شماکمی تندرفتین البته منوببخشین انتقادمی کنم خودمنم الان 4ماهه میام حرف دل فقط به عشق حرف دل لپ تاپموروشن می کنم فضای اینجاسالمه هرچندکه من زیاد نمی شناسم ولی خوشحالم. نمی شه به هیچ عنوان اینجاروباچت مقایسه کرد شماصحبت ازدل دادنوقلوه گرفتین کردین منم بهم برخوردبچه های اینجاپاکن وملتمس دعا البته بازم منوببخشین اگه انتقادکردم.
|
|