اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
107682 |
نام:
مهسا
شهر:
تهران
تاریخ:
4/3/2013 12:20:04 PM
کاربر مهمان
|
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند
و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند
باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید:
شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد
گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت
می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید:
شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:
اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.
با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده
باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. . .
|
|
107681 |
نام:
یسنا
شهر:
اردبیل
تاریخ:
4/3/2013 12:04:27 PM
کاربر مهمان
|
من دلم گذفته یه اشتباه بزرگی کردم ناراحتم هر روز بخاطر کارم گریه میکنم من چیکار کنم دارم میمیرم
|
|
107680 |
نام:
سامان
شهر:
تاریخ:
4/3/2013 11:46:24 AM
کاربر مهمان
|
سلام به همه سال نو رو به همگي تبريك ميگم انشاا...كه
سالي توام با صحت وسلامتي براي همه باشه و قدر تك تك
لحظه ها رو بدونيم و به بهترين نحو از اونها استفاده
كنيم و سعي و تلاش بيشتري براي رسيدن به اهداف و
برنامه هامون داشته باشيم
|
|
107679 |
نام:
شهید امیر کبیر
شهر:
وطن
تاریخ:
4/3/2013 11:33:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام بچه ها صبحی رفتم بانک کاری داشتم یعنی برای این کار قبلا هم رفته بودم کارمند بانک گفت نمیشه ناراحت شدم تمام مدارکی که از بانک بود پاره کردم رفتم الان از کارم ناراحتم خیلی به نظر شما از چه راهی وارد بشم دلش رو بدست بیارم(نه برای درست کردن کارم ) می خوام کارم رو جبران کنم خدا شیطان رو لعنت کنه
|
|
107678 |
نام:
مهسا
شهر:
تهران
تاریخ:
4/3/2013 11:20:41 AM
کاربر مهمان
|
دیدار پیرزن باخدا پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت : خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟ خدا جواب داد : بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی
آیا ما نیز در را به روی مهمان عزیزی چون خدا می بندیم؟
حواسمان باشد شاید کسی که در می زند او باشد!!!
|
|
107677 |
نام:
سیف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
4/3/2013 11:05:38 AM
کاربر مهمان
|
سـارا بـوکر
تازه مسلمان ترین در افراد مشهور جهان است...
دختری که یکی از مدل های بسیار معروف امریکا است...
مقاله های او بسیار با بازتاب هایی در تمام سایت ها بوده است
من یک زن امریکائی هستم که در مرکز امریکا بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه و تعلق خاطر شدید به زرق و برق زندگی در “گران شهرها”.
در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل جنوبی میامی نقل مکان کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی “زندگی پر زرق و برق” هستند.
طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می دادم.
براساس ارزیابی ارزش خودم بر مبنای میزان جلب توجه دیگران من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم.
من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی “با کلاس” برای خود فراهم کنم.
سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در “جذابیت زنانگی ام” پیشرفت می کنم درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام افت می کند. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم.
به علت افزایش مستمر فاصله میان رضایت شخصی من و سبک زندگی ام، من در فرار از الکـل و مهمانی ها (پارتـی ها) به مراقبه (مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. و در نهایت متوجه شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر.
یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور “جنگ صلیبی جدید” بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد.
تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در “چادر”، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا ترور و وحشت.
یک روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشه ای معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد،
و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد.
من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم.
سرانجام من حقیقت را دریافتم: فعالیت ارضاء کننده جدید من چیزی جز قبول مذهبی بنام اسلام، که می تواند سرچشمه آرامش برای من بعنوان یک مسلمان “فعال” باشد، نبود.
من یک چادر زیبای بلند و یک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم و در خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه،
بیکینی، و یا با لباس کار “شیک” سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند،
اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.
من احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره های که پر از نگاه های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار از دوش من برداشته شد.
من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم.
من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به حجاب را جویا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که نقاب نیست.
در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا بجز
|
|
107676 |
نام:
گناهکار
شهر:
بوشهر
تاریخ:
4/3/2013 11:01:52 AM
کاربر مهمان
|
التماس دعادارم واسم دعاکنیدخداازسرتقصیراتم بگذره ودررحمت وروزیش روبه روم بازکنه
|
|
107675 |
نام:
زينب
شهر:
اصفهان
تاریخ:
4/3/2013 10:45:28 AM
کاربر مهمان
|
سلام خدا جونم قربون مرامت برم باز هم مث هميشه موقع صدات زدم صدام شنيدي سلام سيدي تشكر بابت پريشب موقع اين حادث درناك برامون افتاد التماست كردم و نجاتمون دادي يهو اسمت رو زبونم اومد و صدات كردم سلام بي بي فاطمه (س) ممنونم از اينكه نجاتمون دادي بخدا الان با چشمان گريان و با اينكه نميتونم و حالم زياد مساعد نيس و گفتم بيام ازتون تشكر كنم بخاطر اينكه ان حادثه كم نبود ما رو نجات دادين ديگه نميتونم حرف بزنم بغضم بدجور داره خفم ميكنه
|
|
107674 |
نام:
سیف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
4/3/2013 10:18:57 AM
کاربر مهمان
|
نام: پری شهر: تهران
سلام وعرض ادب/
سعی کنید نسبت به روابط گذشته خود توبه بکنمید و خود را به خدا و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه؛ عرضه بدارید که به شما کمک کنند و واقعا به شما کمک خواهند کرد!
چون همین یک مورد میتواند عامل بزرگ بی ابرویی شما باشد/
پس به خداوند پناه ببرید از شر اشرار/
تذکر دوم ؛چنانچه دیدید این مزاحمتها ادامه دارد از طریق پلیس و مراجع قضایی پیگیر باشید/
بنده به نوبه خودم دعا میکنم که مشکل شما زودتر حل بشه.
یه صلوات برا سلامتی رهبر عزیز بفرستید با تشکر
|
|
107673 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
4/3/2013 10:13:03 AM
کاربر مهمان
|
یا لطیف...
روی پـــــرده ی کعــبه ؛
این آیه حک شده اســت :
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــيمُ
و مـــن . . . هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم :
" بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهــــربانم ! "
یا حق
|
|