اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
10752 |
نام:
علی
شهر:
تبریز
تاریخ:
8/18/2005 1:06:54 PM
کاربر مهمان
|
سلام بهمگی
فردا یادتون نره تولد عمووووو
اینم جک امروز تقدیم به همتون که دوستون دارم
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، ديگه هروقت هرجا يك خراب كاريي ميشده، ملت ميدونستن زير سر اين دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاكي ميشن، ميرن پيش كشيشِ محل، ميگن: تورو خدا يكم اين بچههاي مارو نصيحت كنيد، پدر مارو درآوردن. كشيشه ميگه: باشه، ولي من زورم به جفتِ اينا نميده، بايد يكي يكي بياريدشون. خلاصه اول داداش كوچيكه رو ميارن، كشيشه ازش ميپرسه: پسرم، ميدوني خدا كجاست؟ پسره جوابشو نميده، همين جور در و ديوار ر و نگاه ميكنه. باز يارو ميپرسه: پسرجان، ميدوني خدا كجاست؟ دوباره پسره به روش نمياره. خلاصه دو سه بار كشيشه همينو ميپرسه و پسره هم بروش نمياره، آخر كشيشه شاكي ميشه، داد ميزنه: بهت گفتم خدا كجاست؟! پسره ميزنه زير گريه و در ميره تو اتاقش، در رو هم پشتش ميبنده. داداش بزرگه ازش ميپرسه: چي شده؟ پسره ميگه: بدبخت شديم! خدا گم شده، همه فكر ميكنن ما برش داشتيم!؟!؟!؟!
یا حق
|
|
10751 |
نام:
علی
شهر:
تبریز
تاریخ:
8/18/2005 12:52:47 PM
کاربر مهمان
|
سلام بهمگی مخصوصا اونا یی که دم از دلتنگی و اه و افسوس و نا امیدی می زنند!؟!؟!؟!؟
توجه توجه تو جه
»»»اشک در چشمان من طوفان غم دارد××ولی خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من«««
فقط همین !!!!!!؟؟؟؟؟
یا حق
|
|
10750 |
نام:
هالی به هولی
شهر:
تهران
تاریخ:
8/18/2005 12:46:51 PM
کاربر مهمان
|
الوووووو!!!!!
اونجا سرد خونه ست؟ دکتر جسد پسد میتوونن صحبت کنن؟
|
|
10749 |
نام:
علی
شهر:
تبریز
تاریخ:
8/18/2005 12:45:35 PM
کاربر مهمان
|
چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ می کرد چرا که ما از محبت ورزيدن به ديگران دريغ کرديم چی می شد اگه خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت چرا که امروز فرصت نکرديم انرا بخوانيم چی می شد اگه خدا در خا نه اش را می بست چون ما در قلبهای خود را بسته ايم چی می شد اگه خدا امروز به حرفهايمان گوش نمی داد چون ديروز به دستوراتش خوب عمل نکرديم .چی می شد اگه خدا خواسته هايمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کرديم چی می شد اگه ما از اين مطالب به سادگی بگذريم ؟ بياييم خود را به خدا نزديکتر کنيم و بذر خدا شناسی را در قلبهاي يکديگر بکاريم.
مریضا فراموش نشه دعاشون کنید
یا حق
|
|
10748 |
نام:
ارزو
شهر:
تهران
تاریخ:
8/18/2005 12:37:03 PM
کاربر مهمان
|
ساحره خیلی خودت را تحویل می گیری بپا سردیت نکند
|
|
10747 |
نام:
علی
شهر:
تبریز
تاریخ:
8/18/2005 12:32:36 PM
کاربر مهمان
|
سلام بهمگی مخصوصا عمو گمنام از عشق آباد سفلی
عزیز دل زهرا فدای تو و عشقت بشه عمووووووووووو.....
انشا لله که خدا برای همدیگه حفظتون بکنه
بخا طر فردا هر چی شما بگی قبول...فردا روز عزیزی هست بعلاوه تولد داداشته عموووووووووووووهر چی بگی قبول......
»»»»عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من×××به دو عالم ندهم لذت بیماری راااااااااا««««
یا حق
|
|
10746 |
نام:
ساحره
شهر:
تهران
تاریخ:
8/18/2005 12:28:23 PM
کاربر مهمان
|
ارزوعزیزم از حرفت می شود فهمید که در مشکلات زندگی غرق شدی از خدا می خواهم که به عزیزم
«یعنی تو » صبر عطا کند وبه خواسته ات«که ان شاالله
من باشم»برسی.
به امید دیدار خداحافظت باشد
|
|
10745 |
نام:
ارزو
شهر:
تهران
تاریخ:
8/18/2005 12:19:20 PM
کاربر مهمان
|
مرا دستگیر کردند به جرم اینکه دستانم بوی گل می داد ومی گفتند گلها راچیده ام اما کسی با خود نگفت که شاید گلی کاشته باشم.
|
|
10744 |
نام:
م
شهر:
ت
تاریخ:
8/18/2005 10:51:07 AM
کاربر مهمان
|
یا رب به یادش آور درویش پروریدن
|
|
10743 |
نام:
گمنام
شهر:
عشق آباد
تاریخ:
8/18/2005 10:04:05 AM
کاربر مهمان
|
به نام مهربان ترین مهربانان
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم
من نگفتم نتونستم..................
***************************
نیومد روی زبونم
که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من
زندگیم رو به تو بستم
*******************************************
یا ارحم الراحمین
|
|