اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
107472 |
نام:
فاطمه
شهر:
امید
تاریخ:
3/29/2013 10:51:56 PM
کاربر مهمان
|
شیدا خانم از مشهد سلام، خواهشا برای من 25 دسته صلوات ثبت کنید. و خواهش می کنم برام دعا کنین . ممنونم.
|
|
107471 |
نام:
شهید امیر کبیر
شهر:
وطن
تاریخ:
3/29/2013 10:48:10 PM
کاربر مهمان
|
خسته(سرحال)از دنیای فانی(بهشت)سلام خواهرم هر انسانی یه راهی برای نفوذ داره اطمینان داشته باش که شوهر شما هم داره راستی اسم دختر کوچلو نازتون رو نگفتید به جزئیات زیاد اهمیت نده (چون که صد آید نود هم پیش ماست) از محبت خارها گل می شود/از محبت سرکه ها مل می شود/از محبت شیر موشی می شود خواهرم الان ساعت ۱۱:۴۳شب هست دیگه مغزم بیشتر کار نمی کنه ------ نردبانی به سوی خدا سلام شلمچه رفتید یا مشهد یا همون شیراز هستید
|
|
107470 |
نام:
راستین
شهر:
حرف دل
تاریخ:
3/29/2013 10:43:02 PM
کاربر مهمان
|
سلام خسته از دنیای فانی عزیزم من تجربه ی زندگی مشترک ندارم اما میخوام بدونم اون حرفی واسه گفتن نداره؟همه ش بدیه؟عزیزم نمیتونی حتی ده درصد چیز خوب تو وجود همسرت پیدا کنی که بهش دلخوش کنی و از اونجا شروع کنی به اصلاح اون و خودت؟میگی وقت نماز خوندن نداری پس چطور وقت صحبت کردن با اون آقا رو داری؟بجای حرف زدن با اون با خدا حرف بزن شوهرت که رو لباست حساسه اگه بفهمه با کسی حرف میزنی چه بلایی سرت میاره اصلا فکر کردی به آینده یه بچه 3 ساله که به مادرش تهمت ناروا بزنن؟خیلی حرف برای گفتن دارم اما میدونم خودت بیشتر دلت واسه زندگی و مهمتر از اون بچه ت میسوزه تو باید ترکش کنی باید به خودت ثابت کنی یه مادری واسه بچه ت جونتم میدی.
|
|
107469 |
نام:
شهر:
تاریخ:
3/29/2013 9:44:26 PM
کاربر مهمان
|
به نام حق** سلام شیدا خانم خدا قوت میخواستم اگه امکان داره برام یه جزء ثبت بفرمایید و7 دسته گل صلوات ****التماس دعا
|
|
107468 |
نام:
Ahga
شهر:
PfRIbsneUTCxmR
تاریخ:
3/29/2013 8:22:46 PM
کاربر مهمان
|
Articles like this just make me want to visit your webitse even more.
|
|
107467 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
3/29/2013 7:58:19 PM
کاربر مهمان
|
صلی الله علیک یا اباعبدالله
سلام علیکم جمیعاً و رحمة الله
* حاج آقای سیف الدوله خیلی استفاده کردم از مطالبتون انشالله هرچه سریعتر برید کربلا دعاگوی ما باشید. از زبان قاصر امثال بنده بر نمیاد بتونم اونجا رو توصیف کنم.
* برادر هود عزیز زیر قبّه حضرت اباعبدالله خواستم از خدا مشکلت حل شه. انشالله که امسال خبرای خوب ازت بشنویم. البته با این روحیه ای که داری تا حالا خبر بد ازت نشنیدیم. مؤید باشی قارداش
* خانم راتا تبریک میگم تشرف شما رو به دین اسلام مقارنه این تشرف با ایام شهادت حضرت زهرا(س) را به فال نیک می گیریم و دعا می کنیم که بالاترین درجات حیا، عفت و کرامت فاطمی دست پیدا کنید.
البته انشالله زود زود بتونید مهمون پسر بزرگوار حضرت زهرا(س) در کربلا باشید و بچشید باطن عالم را...
منتظر حرف دل های بعدی شما هستیم.
- حرف آخر:
نوروز که هنگامه احیا باشد...
چشمان گدا به دست آقا باشد
امسال خدا کند به حق ارباب
سال به حرم رسیدن ما باشد
سوگند به خاک حرم ثارالله
عجل لولیک الفرج یا الله
|
|
107466 |
نام:
Raju
شهر:
nKZeHkNmNyQKZSfmi
تاریخ:
3/29/2013 7:24:06 PM
کاربر مهمان
|
Smack-dab what I was lkoonig for-ty!
|
|
107465 |
نام:
شراره ابراهیمی فرزند شهید
شهر:
پاوه خ ارامگاه منزل محمد اسکات
تاریخ:
3/29/2013 7:05:49 PM
کاربر مهمان
|
ارزو یم این است ازته دل .فقط یکبار اقای خامنه ای رهبر محبوبم را ببینم کمکم کنید ممنونم
|
|
107464 |
نام:
خسته
شهر:
دنیای فانی
تاریخ:
3/29/2013 7:04:42 PM
کاربر مهمان
|
شب قبل از سال تحویل لباسی روکه خودم دوخته بودم روتنم کردم.به حساب خودم فکرمیکردم خوشحال میشه.تشویقم میکنه.لباس روپوشیدم.بازهمون تعصب همیشگی.گفت اینونمیخوام بپوشی.گفتم چرا گفت دوسش ندارم.کمرش کمی تنگه.که بخدا من جوری درسش نکرده بودم که بدن نماباشه.چون میشناختمش دیگه باهاش کل کل نکردم.گفتم باشه.پس پول بهم بده تابرم بخرم.روزعیدرفتم بازارلباس براخودم خریدم.نیم ساعت به سال تحویل رسیدم خونه.بازباخوشحالی لباسموپوشیدم.بازناراحت شدوگفت این چیه خریدی.گفتم مگه چشه.گفت رنگش روشنه.گفتم خسته شدم ازبس رنگهای تیره پوشیدم.درضمن منکه چادرهم میپوشم خب.گفت نه.بازهم سکوت کردم.ریختم توخودم وگفتم باشه میرم عوضش میکنم.نهارشوبراش اماده کردم.گفتم بیاناهاربخورگفت نمیخوام.منکه ناراحت بودم گفتم باشه پس من میرم امامزاده.موقع سال تحویل اونجاباشم.یهوعصبانی شدگفت توهیچ جانمیری.بازم گفتم باشه نمیرم.لباسامودراوردم.شروع کرد به حرف زدن.گفت تو ازلج من اینوخریدی.گفت وگفت وگفت .من فقط ساکت بودم وگوش میکردم.گفتم نه بخدااینطورنیس.میرم عوضش میکنم.گفت توبراحرفای من ارزش قائل نیستی.گفتم نه اینجوری نیس.حسابی عصبانی شده بود.وسایلی که زیردستش بودپرت کردطرف صورتم.بادستش محکم زدبه پشت دستام.حال نداشتم.فشارم اومده بودپایین.منوپرت کردوسط خونه.حتی حال گریه گردن هم نداشتم.نفسم به سختی بالامیومد.میخواستم فریادبزنم امانمیتونستم.چون داشتم دچارصرع میشدم.موقع سال تحویل هرسه تاییمون داشتیم گریه میکردیم.گفتم خوب عیدی بهم دادی.سالی که نکوست ازبهارش پیداس.بچه ی سه سالم باگریه میگفت خدا چیکارکنم من.طفلک ازدست باباش لکنت زبون گرفته.وقتی عصبانی میشه عین دیوونه هامیشه.حالیش نیس چیکارمیکنه.دو روزبعدش سالروزتولدم بود.حتی به خودش زحمت ندادبگه تولدت مبارک عزیزم.منکه ازاون طلانخواستم.هدیه گرون قیمت نخواستم.خواستم فقط یه یادداشت برام بذاره.یه اسمس که بگه تولدت مبارک.فقط همین.این خیلی خواسته زیادیه.من ازاون فقط محبت خواستم.توجه خواستم.درک خواستم.نه زبون نیش وکنایه.هروقت خوش بودم یه جوری زهرمارم کرد.عروسی میرم حق ندارم بجزمانتو وشلوارباشم.عروسی که دعوت میشیم انگارمیرم عزا.با اینکه میدونه لباسی نمیپوشم.واهل رقص نیستم.ولی مدام بهم میگه.عروسی ای نیومده که ما توش ناراحت نشده باشیم.خیلی بهم گیرمیده.میگم توبالاترازشرع ازم میخوای.میگه من همینم که هستم.مگه من ادم نیستم.خیلی حرفایی دیگه که نمیتونم اینجابگم.اصلابه نیازهام توجهی نداره.چه روحی.چه جسمی.وچه نیازغریزیم.احساس میکنم یه ادم 50ساله هستم.روحیم خیلی گرفتس.بخدامن خودم ادم محتاطی برا حجابم بودم وهستم.ولی ازبس بهم گیرداده ومیده الان دارم بزور وازترسم مراعات میکنم.اخه چراااااااااااااا.اینا بدجور رودلم سنگینی میکرد.جایی نبود بگم وگفتم اینجابگم.خیلی نا امیدم.ازخودم بیزارممممممممممممممممم.خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.چرابایدزندگی کنم.چرابایدبنابه خلاف میلم تواین دنیاباشم.چرامنوبه وجوداوردیییییییییییییییییییییی.نمیخوااااااااااااااااام زنده باشمممممممممممممممممم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.بسهههههههههههههههههههههههههههههههه.
|
|
107463 |
نام:
خسته
شهر:
دنیای فانی
تاریخ:
3/29/2013 6:28:15 PM
کاربر مهمان
|
سلام به شماخوبان.جناب سیف الدوله که منو مومن خدا خطاب قراردادید ممنونم.ولی بقدری ازاین کلمه متاثرشدم که گریم گرفت.دیگه منومومن صدانزنین.من کجا.مومن خداکجا.منو اشغال صدابزنین خوشحال ترم.من ازکافرهم بدترهستم.لا اقل کافر از روی نا اگاهی کاری رو انجام میده.ولی من میدونم کارم بسیاراشتباهه ولی بازهم انجامش میدم.مگرقراربوده چه اتفاقی بیافته برادرم.خودموگول میزدم که خواهروبرادریه.حالا بهش وابسته شدم.اون همه چی راجب من میدونه.البته توی یه اسمس که اشتباهی برا اون فرستادم نصف اطلاعات زندگیمو بهش گفتم.ونصفشم که قبلابهش گفته بودم.حتی چیزایی میدونه که فقط خدا ازشون خبرداشته.نمیدونم چرابهش اعتماد کردم.من اروم قرارندارم.شباتاصبح بیدارم.فکروخیال رهام نمیکنه.فکرم شده اون.دیگه نا امیدشدم بنده خدا.من درخونه خدا واهل بیت هم رفتم.ایام محرم تومراسم ازناراحتی فریادمیزدم که اطرافیانم ارومم میکردن.من این نبودم نمیدونم چرابه این روزافتادم.دیشب دلم شکسته بودخواستم قران ودعابخونم.چندایه خوندم اونقد بچم صدام زد واونقد غرزد که نتونستم ارتباط قلبی باخدابرقرارکنم.باعصبانیت قران رو گذاشتم رومیز.وفریادزدم خدااااااااااااااا نخواستم.دیگه هیچی نمیخوام.خدا هم ازمن متنفره.اینوخوب حس میکنم.بخداحالمونمیفهمین.به چشم یه مجرم نگاه میکنین بهم.حقم دارین.اینجا جای ادمای بی ارزشی مثل من نیس.این اخرین پیامم خواهدبوددیگه اینجانمیام.ممنونم که حرفاموگوش کردین وراهنماییم کردین.اقاسید یادت باشه اومدم خونت دست خالی برم گردوندی.من اشغالم.من روسیاهم.من خطاکارم.حداقل یه نظربایدبهم بشه که این حس لعنتی ازم جدابشه.یه تلنگرکه باعث بشه قدم پیش بذارم.اینهمه ادم ازمن بدتربودن دستشونوگرفتین.پس من چی خدااااااااااااااااااا.بخدا میرم توخیابون همه فکرم اینه که بتونم خودموبندازم جلویه ماشین تامگر راحت بشم.حاضرم دوماه برم کما تابتونم ترک کنم این کارمو.اروم قرارندارم.ارامش ندارم.عذاب وجدان داره خفم میکنه.ازخودم بیزارممممممممممممممممم.دلم برا اون روزا تنگ شده.من ادمی بودم که وقتی بارداربودم دعای مداومم این بودخدا موقع نمازبچم خواب باشه تابتونم اول وقت نمازموبخونم.از وقتی ازدواج کردم.ازوقتی بچم واردزندگیم شد روزبروزازخدابیشترفاصله گرفتم.حالاهم تویه راهی افتادم که نه راه پیش دارم نه راه پس.کاش همه ی این اتفاقات یه خیال ویه خواب بود.ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.اینهمه صدات زدم.حتی یبارشم به گوشت نرسید؟؟؟چقدرمن بدبختمممممممممممم.خدابه بدی خودم ایمان دارم .نمیتونم باورکنم که تو واگذارم کردی.اخه شنیدم خیلی مهربون وبخشنده ای.شایدواسه من نه.واسه همون ادم خوبایی که به حرفت گوش میدن .باشه خدااااااااااااااااااا.میرم گم میشم.یاابرومو می بری.یا یه بلایی سرخودم میارم تاخودم خودموراحت کنم.دیگه خسته شدمممممممممممممممممممممم.نمیتونم تحمل کنم روزبه روزدارم بیشترتوگناه غرق میشم.خداااااااااااااااااااااااااااااااااا کجابرم.کجااااااااااااااااااااااااا
|
|