شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
106572
نام: هود
شهر: تبریز
تاریخ: 3/11/2013 5:18:06 PM
کاربر مهمان
  بابا رقیب چه زیاد شده از هر صفحه یک جک مشدی پدیدار میشه ؟جامانده از راه خدا شما که مارو روده بر کردید؟من گفتم الانه که سکته کنم اگه جای خانم شما بودم یه دست به سیستم دکوراسیون شما میکردم وحسابی ازتون خانه تکانی میکردم دم عیدی؟سلام ایشالا که زود تر برسی به خدا
106571
نام: فاطمه
شهر: -
تاریخ: 3/11/2013 5:16:57 PM
کاربر مهمان
  تورو خدا دیگه نگو که کل طبیعت ایران از بین میرن.ماتو شمال دلمون به همین سرسبزی خوشه به مولا
106570
نام: محمد
شهر: جهرم
تاریخ: 3/11/2013 5:15:40 PM
کاربر مهمان
  عشق یعنی باخدا تنها شدن
106569
نام: سردرگم
شهر: ویرانه دنیا
تاریخ: 3/11/2013 5:03:41 PM
کاربر مهمان
  سلام
راستین از غریبم
خیلی ازت ممنونم برام دعا کردی .
من از همسرم جداشدم اصلا حال خوشی ندارم
وقتی گفتی دعام کردی کمی آروم شدم

تو رو خدا به امام رضا بگو مرگمو برسونه
من که خیلی ازش خواستم طلاقو نبینم
ولی نشد
اصلا نمی تونم این وضعیتو تحمل کنم

انشالله امام رضا خودش حاجت روات کنه راستین خانم.زود حاجت روات کنه



مریم از 867
خواهرم طلاق خیلی بده خیلی سخته
اینکه من هیچوقت دیگه نمی تونم همسرمو ببینم و اینکه اون برای همیشه از زندگیم رفته بیرون داره می کشتم

من پیش چندتا مشاور رفتم همه گفتن چون سابقه مصرف شیشه داشته .دیگه نمی شه بهش اعتماد کرد .
اگر الانم جدانشی بعد از چند سال جدا می شی
و زندگی بچه های که در آینده خواهی داشت رو هم تباه می کنی

باز با این حال من نمی خواستم جداشم .به اجبار خانوادم جدا شدم



دلایل شمارو نمی دونم برای طلاق ولی خیلی زیاد باز نگری کن رو زندگیت
نگذار به راحتی منفور ترین حلال خدا رو انجام بدی

برای زندگیت بجنگ

106568
نام: گل یاس
شهر: غریب
تاریخ: 3/11/2013 4:57:39 PM
کاربر مهمان
  خدایا خودت کمکم کن خدا بیخیالم نشو
راستین عزیز ممنون برام دعا کردی
بچه ها خیلی برام دعا کنیدممنون
خدایا شکرت
106567
نام: سردرگم
شهر: ویرانه دنیا
تاریخ: 3/11/2013 4:53:45 PM
کاربر مهمان
  سلام
راستین از غریبم
خیلی ازت ممنونم برام دعا کردی .
من از همسرم جداشدم اصلا حال خوشی ندارم
وقتی گفتی دعام کردی کمی آروم شدم

تو رو خدا به امام رضا بگو مرگمو برسونه
من که خیلی ازش خواستم طلاقو نبینم
ولی نشد
اصلا نمی تونم این وضعیتو تحمل کنم

انشالله امام رضا خودش حاجت روات کنه راستین خانم.زود حاجت روات کنه




مریم از 867
خواهرم طلاق خیلی بده خیلی سخته
اینکه من هیچوقت دیگه نمی تونم همسرمو ببینم و اینکه اون برای همیشه از زندگیم رفته بیرون داره می کشتم

من پیش چندتا مشاور رفتم همه گفتن چون سابقه مصرف شیشه داشته .دیگه نمی شه بهش اعتماد کرد .
اگر الانم جدانشی بعد از چند سال جدا می شی
و زندگی بچه های که در آینده خواهی داشت رو هم تباه می کنی

باز با این حال من نمی خواستم جداشم .به اجبار خانوادم جدا شدم



دلایل شمارو نمی دونم برای طلاق ولی خیلی زیاد باز نگری کن رو زندگیت
نگذار به راحتی منفور ترین حلال خدا رو انجام بدی

برای زندگیت بجنگ

106566
نام: زهرا
شهر: کوهدشت
تاریخ: 3/11/2013 4:53:25 PM
کاربر مهمان
  دلم یه زمانی پر از عشقو محبتی از یه نفر بود و الان پر از نفرت شده بخاطر عشقای خیالی و دروغین که همش ناخالصند به کی بگم درکم کنه جزخدا کسی راندارم دوست دارم فریاد بزنم ازبی کسیم ازتنهایم اما خدا زودترازهمه صدام زد گفت دنبال دنیا نرو پاداش من بهترازامیال نفسانی است که آدما باحیله بدست میارندحرف دلم زیاده اما وقتم کم تا این اندازه بسته
106565
نام: گمنام
شهر: شلمچه
تاریخ: 3/11/2013 4:50:33 PM
کاربر مهمان
  شهدا شرمنده ایم
106564
نام: جعفر نائینی محمدی
شهر: پیشوا
تاریخ: 3/11/2013 4:28:49 PM
کاربر مهمان
  آنها كه می دانستند
دوباره صدای گرم آهنگران درهمه جای شهر پیچید ودر دلهای مشتاقان شور وشوق حضور در جبهه را زنده کرد. این نوا نشانه ای بود تا هوشیاران را باخبر كنند كه جبهه نیاز به نیرو دارد. طبق روال آنها که اهل اشاره بودند، ساك بسته وعازم بسیج شدند تا دعوت دلنشین حضرت دوست را لبیك گویند ودر مسیر هر كدام از دوستان را هم که می دیدند دعوت می كردند تا با آنها همراه شود .
جلوی درب بسیج مركزی شهر مملو از جمعیت بود. پیر وجوان همه با چهرهای بشاش جمع بودند .آنهایی هم كه به هر دلیل شرایط اعزام را نداشتند، با چهره های درهم وناراحت كناردیوارساختمان بسیج ایستاده بودند وبا حسرت به بچه ها نگاه می كردند .
بعضی ها خیلی پا فشاری والتماس می كردند از جمله برادر عزیز ودوست داشتنی امیر عبدی كه الان شهید شده است، به او گفته بودند چون آموزش نظامی ندیده و به سن قانونی نرسیده است، نمی تواندبه جبهه برود . اشك از چشمان او سرازیر بود وبا همان حالت روحانی ومعنوی اصرار میكرد ودست بردار نبود.به هر شكلی بود می خواست به جبهه بیاید وبرایش فرق نمی كرد كه پشتیبانی باشد یا رزمی، به همین خاطر بالاخره موفق شد به صورت نیروی پشتیبانی اعزام شود .
امیردر قسمت موتری لشگر مشغول شد، ولی زیاد آنجا نماند و به صورت نیروی رزمی به گردان حضرت علی اصغر(ع) رفت وبه عنوان آرپی جی زن شروع به رزم كرد. اورا دیر به دیر می دیدم چون من لشگر 27 وگردان كمیل بودم وامیر لشگر 10بود.
بعداز مدت طولانی از منطقه به شهر خودمان آمده بودم که امیر از كنارم با موتور عبور كرد . بالافاصله دور زد و من را در آغوش گرفت وروبوسی واحوال پرسی گرمی كرد وبا همان چهره خندان ونورانی گفت: «كی آمدی دلم برات تنگ شده بود ودر منطقه از بچه ها جویای احوالت بودم.» كلی باهم صحبت كردیم وامیر از شهادت دم می زد، من هم جدی نمیگرفتم وبا شوخی ومزاح می گفتم:« امیرجان بادمجان بم آفت ندارد تازه اگر شهید بشی ،برای مراسم ختم یك هفته افتادیم ویك دلی از عزا در میآریم،»امیر هم می خندید وخوشحال می شد از اینكه من شهادتش را تصدیق میكنم.
قبل از اینكه از هم جدا بشویم پرسید:« جدیدترین سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان را گوش كردید؟ »
گفتم:« نه ! با یك آب وتابی گفت در مورد شهید وشهادت صحبت كرده است خیلی زیبا ودلنشین وبا صفا بحث كرده ونوار آن با نام مقام شهید پخش شده است. گوش كنید وبه همه بگویید با دقت گوش كنند....»
امیرخدا حافظی كرد ورفت .قبل از عملیات كربلای یك در ارتفاعات بین ایلام واسلام آباد غرب آماده عملیات آزاد سازی شهر مهران می شدیم ،یك روز صبح بعداز مراسم دو الی سه ساعته صبحگاه زیرسایه درختی نشسته بودم . از دور یك نفر با لباس شخصی در اردوگاه می چرخید وگویا دنبال كسی می گشت .بچه ها به طرف من اشاره می كردند .خوب كه جلو آمد دیدم برادر امیر عبدی است .سریع بلند شدم و به استقبالش رفتم. پرسید:« اینجا چه می كنی؟ مگر گردان كمیل نبودی؟» من هم جریان انتقال خود از گردان كمیل به گردان المهدی (عج) را برایش تعریف كردم .امیر با یك لبخند زیبا گفت:« تا فهمیدم آمدی تصمیم گرفتم برای دیدنت بیایم .» خیلی از او ارادتش تشكر كردم .
یكی دو ساعت با هم بودیم باز امیر بحث شهادت را باز كرد وبا یك اطمینان قلبی از شهادتش خبر می داد. البته چهره امیر خیلی نورانی شده بود وبا یك حالت عجیب می گفت كه دیگر رفتنی است .بعداز این دیدار دیگر او را ندیدم ولی از او بی خبر نبودم. تا عملیات كربلای چهار ،یكی از دوستان گفت دیروز
106563
نام: فدای آقا
شهر: ساری
تاریخ: 3/11/2013 3:56:10 PM
کاربر مهمان
  بچه ها.من همون فاطمه از شهر- میخوام اسممو عوض کنمو از این به بعد باشه فدای آقا.شهر منم که فهمیدین ساری
<<ابتدا <قبلی 10663 10662 10661 10660 10659 10658 10657 10656 10655 10654 10653 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved