شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
106462
نام: فاطمه
شهر: مشهد
تاریخ: 3/10/2013 11:16:27 AM
کاربر مهمان
  سلام
همسرم عشقم فاطمه الان دوماهه تصادف کرده تو کماست
براش دعا کنید خواهش میکنم
106461
نام: سمیرا
شهر: عاشقان
تاریخ: 3/10/2013 11:15:17 AM
کاربر مهمان
  سلام به همگی
میگن خون شهدا از همه خونها باارزشتر و بیشترین حق رو گردن مردم دارن پس جمله مداد العلماء افضل من دماء الشهداء چی میشه میشه کمکم کنید یا منبع معرفی کنید ممنون التماس دعا
106460
نام: سامان
شهر:
تاریخ: 3/10/2013 10:42:34 AM
کاربر مهمان
  مي تونيد سري هم به اين وبلاگ بزنيد
http://tanhae1390.blogfa.com
106459
نام: هود
شهر: تبریز
تاریخ: 3/10/2013 10:34:37 AM
کاربر مهمان
  خواهر سادات حسینی سلام
من در عمرم اینقدر جدی نبودم و وقتی جدی هستم خیلی سختگیر میشوم خوب به حرفام گوش کن مقداری پول بردار وبرو پیش یه آخوند یا هر کی که روضه میخونه نیت کن وبگو برات روضه عباس علیه السلام روبخونه به خودابوالفضلیش قسم حاجتتو گرفتی این وچند بارتکرار کن دورکعت نماز هدیه برای مادرش ام البنین بخوان واز مادرش بخواه تا حاجت تورا از پسرش بخواهد اگر دل سوخته باشی گریه کنی دستانت را جلوبیاوری زار بزنی وقتی گونه هایت پر ازاشک شد یادت را به تشنگی ومظلومیت شهدای کربلا بینداز واشک بریز
خود من یک مشکل برزگ داشتم تا اونجا بگم که داشت چند خانواده ازهم جدا میشدند چند بار دادم روضه عباس رو خوندند زود به حاجتم رسیدم
جناب آقای سیف الدوله شما که روحانی جمع ماهستی سلام منبر هم میری روضه چی میخونی کاش میشد به نیت همه بچه های این خونه(مادرمن هم چند سالی مریضند) یه روضه حضرت عباس رو میخوندی چقدر دل تنگ روضه ابوالفضلم

به نیت بانو ام البنین در عزای فرزندش درحالی که اشک میریزیم :به فرزندم در حالی که مخفی شده بودندیورش بردند وگرنه چه کسی جرات داشت در مقابل نبردعباس را زخمی کند چه کسی عمود آهنی به سر فرزندم زد
فرزندم اززین اسب به زمین افتاد در حالی که دستانش قطع شده بود چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمخیزی؟ حسین آمد به بالینت تو از جا برنمی خیزی؟
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف لی کربی بحق اخیک الحسین
برای رسیدن به حاجاتمان یه حمد به روح بانو بخوانید.

106458
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: اين روزها كوفه...
تاریخ: 3/10/2013 10:27:04 AM
کاربر مهمان
  سلام علي آل ياسين....

يکي ديگر از نگراني هاي امام زمان (ع) بي توجهي مردم به حلال و حرام است. يکي از دانشمندان مدت ها در آرزوي زيارت حضرت مهدي (عج) بود، براي رسيدن به اين هدف زحمت هاي فراوان کشيد از جمله علم جفر آموخته و چلّه نشيني کرده و چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفته بود. اما هر چه مي کوشيد راه به جايي نمي برد تا به او گفتند: ديدار امام زمان (ع) براي تو ممکن نيست مگر در فلان شهر. او حدود 37 روز در آن شهر مي ماند تا در بازار آهنگرها کنار دکان پيرمردي قفل ساز هنگامي به محضر امام زمان (ع) شرفياب مي شود که آن حضرت در کنار پيرمرد قفل ساز نشسته و با او گرم گرفته بودند و سخن مي گفتند. در همين حال مي بيند پيرزني ناتوان و قد خميده ،عصا زنان آمده و با دست لرزان قفلي را نشان داد و گفت: «براي رضاي خدا اين قفل را به مبلغ سه شاهي از من بخريد. من سه شاهي پول نياز دارم.» پيرمرد با کمال سادگي گفت: «اين قفل دو عباسي و هشت شاهي ارزش دارد، من آن را به هفت شاهي مي خرم زيرا در معامله دو عباسي بيش از يک شاهي منفعت بردن بي انصافي است.» پيرزن با ناباوري گفت: «من التماس کرده ام اما هيچ کس راضي نشد اين قفل را به سه شاهي از من خريداري کند.» سرانجام پيرمرد هفت شاهي پول به آن زن داد و قفل را خريد هنگامي که پيرزن رفت امام عصر (ع) به من فرمود: «آقاي عزيز! ديدي؟ اينطور باشيد تا ما به سراغ شما بياييم. چلّه نشيني لازم نيست، علم جفر سودي ندارد، علم سالم داشته باشيد و مسلمان باشيد. در تمام اين شهر من اين پيرمرد را انتخاب کرده ام چون دين دارد و خدا را مي شناسد، هفته اي بر او نمي گذرد مگر اينکه من به سراغ او مي آيم و از او دلجويي و احوال پرسي مي کنم.»

در تشرّف مرحوم آيت الله حاج سيد محمد- فرزند آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني (ره)- امام زمان (ع) فرمودند:
«از علايم ظهور فقط علامات حتمي مانده است و چه بسا آنها نيز در مدتي کوتاه به وقوع بپيوندد. شما براي فرج من دعا کنيد.»

الهم عجل لوليك الفرج
التماس دعاي فرج
106457
نام: امیدم به خدا
شهر: انتظارفرج
تاریخ: 3/10/2013 10:17:58 AM
کاربر مهمان
  سلام شیداجون از مشهد
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
بالاخره دیشب رفتم ولی اصلا برو خودم نیاوردم اینطور روزا خدا نصیب هیچ کس نکنه خیلی سخته
خدایا شکرت بچه ها خیلی برام دعا کنید
شیدای عزیز میری حرم سلام منو به امام رضا برسون برام خیلی دعا کن
106456
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 3/10/2013 10:11:56 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وال محمد
درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل

پيشنهاداتی ساده برای سالی پربارتر
همه چيز بايد تا حد امکان ساده باشد، اما نه خيلی پيش پاافتاده
(آلبرت اينشتين)
١. هر روز ١٠ الی ٣٠ دقيقه پياده روی کرده و لبخند بر لب داشته باشيد زيرا که لبخند بهترين داروی ضد افسردگی است.
٢. هر روز ١٠ دقيقه در سکوت بنشينيد.
٣. شبها زودتر بخوابيد و هنگامی که صبح از خواب بيدار ميشويد جمله زير را کامل کنيد:
"امروز هدف من اين است که -------------------------------."
۴. همواره با سه عامل زير زندگی کنيد:
انرژی – شوق و ذوق - همدلی
۵. نسبت به سال گذشته فيلم های خوب بيشتری تماشاکنيد، بازی های بيشتری انجام دهيد و کتاب
های بيشتری مطالعه کنيد.
۶. فرصت بيشتری برای دعا کردن وبا خدا رازونياز کردن، عبادت، تفکر عميق، يوگا وفعاليت
هائی از اين قبيل اختصاص دهيد زيرا اين گونه فعاليت ها سوخت لازم برای زندگی پرکار را به
شماميرسانند.
٧. اوقات بيشتری را با افراد بالای هفتاد سال و کمترازشش سال بگذرانيد.
٨. بیشتر ازغذاهای درختی و گياهی و کمتر از غذاهايی که بطور مصنوعی توليدميشوند استفاده
کنيد.
٩. بيشتر چای سبزوآب بنوشيد. تمشک، ماهی، سبزيجات،بادام وگردو بيشتر مصرف کنيد.
١٠ . سعی کنيد در هر روز برلبان حداقل سه نفرلبخند بنشانيد.
ادامه داره
106455
نام:
شهر:
تاریخ: 3/10/2013 9:40:57 AM
کاربر مهمان
  سلام شهید آوینی و سلام حرف دل
میدونید سلام یکی ازاسماءالهیه پس تقدیم به هرکی میخونه بچه ها من صبرم ازهفت شهرعشق خواستم اسم براخودم بذارم خدا الهام کرد فرمود بذار صبر از هفت شهرعشق گفتم چرا؟

فرمود:همیشه شکرگزاری گفتم یادم نمیایدفرمود:نه بازبانت باهمه وجودت باهمه سلولهایت شکرگزار بودی گفتم چگونه فرمودبلاءومصیبتهارانه تنهادردنیای حقیقی بلکه دردنیای مجازی تحمل کردی ودم نزدی گفتم خدایا دوست دارم شهرم شلوغ باشه فرمود:خواهدشد اولین زینب ازاصفهان گفتم چرا؟گفت ...
/سرذرگم عزیزم من نمیدونم تقصیرکیه اما اتفاقیه که افتاده وکاریش هم نمیشه کردفکرکن اگه ازدواج میکردی وبادوتابچه برمیگشتی به خودت میگفتی کاش حرف پدرومادرم گوش میدادم پس صبرپیشه کن خدا گشایش میدهد
/مریم عزیز عجولانه تصمیم نگیر فکرنکن اگه طلاق بگیری بهترمیشه میدونم نمیتونم شرایط تورادرک کنم اما باصبر میتونی بهترینهاروبسازی
/دوست عزیزم اگه قسمت تواون طلبه باشه وخدا بخوادپدرومادرت که سهله هرکی دیگه سنگ بندازه بازبه هم میرسین پس صبرپیشه کن
/بچه ها پسر و دخترا که مجرد هستین ازداوج خوبه ولی اگه نشد خیلی فغان نکنیدشایداگه ازداوج میکردیدزندگیه پرازاشوبی داشتیدیابچه ناقص پس صبرکنیدخداگشایش میده
/5جزءدیگه قران برام ثبت کنید/چقدرشخصیت هودازتبریز بامزهه بانوشته های نامفهومش لبخندبه حرف دل میاره
/حرف دل تومسابقه سبک زندگی اوینی شرکت کنیدخیلی چیزیادمیگیریم
/مقاله ابتلاءدرقران فرهنگ نیوز روبخونید
/ومن الله التوفیق
106454
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: اين روزها كوفه....
تاریخ: 3/10/2013 9:37:53 AM
کاربر مهمان
  سلام علي آل ياســــــــــين....

گرچه اين ديده ماقابل ديدارتونيست

پاي بگذاربراين ديده ناقابل ما

توبياوبنگرحالت افسرده ما

كه فراقت زده آتش بدل مايل ما

عاشق تومي كشدحسرت روي تورا

كاش مي ديدم گهي روي دلجوي تورا

گربدستم افتدتاري زموي تورا

آنزمان مجنون توبس گفته هاداردتورا



ازلسان همه عشاق مجــــنون گويد

حسرت ديـــدن روي تـو بود دردل ما



التماس دعاي فـــــرج
106453
نام: مهشید
شهر: دلتنگی
تاریخ: 3/10/2013 9:32:16 AM
کاربر مهمان
  سلام
چندروزیه حالم یه کمی بهتره نمیدونم احساس میکنم بعضی مواقع خدا به دلم میندازه خوب باشم. با شوهرمم رابطه م بهتره پیرو صحبتهای قبلی بعضی مواقع گیر الکی بهش میدم.

وقتی پیامای بچه ها رو میخونم میبینم که اوضاع من همچین بحرانی هم نیست. فقط بعضی مواقع اعتماد به نفسم میاد پایین اونم همش به خاطر خانواده شه که گفتم شهرستانن و اصلا در حد من نیستند. نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم دیدشون به آدما خیلی ظاهریه همش دارن پشت اینو اون حرف میزنن مطمئنم که پشت منم خیلی حرف میزنن اصلا حتی برای شوهر من که بچه شونه دل نمیسوزونن الان به جای کمک برای راه انداختن عروسی همش ازش کمک مالی هم میخوان به منم که گفتم اصلا توجهی نشون نمیدن کلا خانواده خوبی نداره برعکس خودم که توی خانواده ای بزرگ شدم که فوق العاده بهم وابسته هستیم و برای همدیگه همه کاری میکنیم. به خاطر همین هم پذیرفتن شرایط خانوادگی همسرم برام خیلی سخته و اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام. نمیدونم چیکار کنم ..........
شوهرم میگه تو از خانواده من خوشت نمیآد راست میگه اما به اون هیچوقت اینو مستقیم نمیگم.اما اصلا دوست ندارم برم خونه مادرش چون همش حس خیلی خیلی بدی دارم وقتی می بینمشون. خدایا چیکار کنم میدونم که اونا هم بنده تو هستند اما نمیتونم تو دلم براشون جایی باز کنم و همین هم داره بین منو همسرم مشکل ایجاد میکنه
تروخدا بچه ها راهنماییم کنید///////////////////
<<ابتدا <قبلی 10652 10651 10650 10649 10648 10647 10646 10645 10644 10643 10642 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved