شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
105632
نام:
شهر:
تاریخ: 2/23/2013 3:42:19 PM
کاربر مهمان
  سلام
مريم ازايران
قدرشوهرتوبدون شوهرخوب اين روزا كمه بيخيال غصه دنيا زن خوب بايدشوهرساز باشه كمكش كن دنبال كار باش بهش نيروبده تو ميتوني ديگه اسم طلاقونبر
خيلياهستن كه ازدواج زوركي داشتن اماتونستن زندگي موفق داشته باشن حالاشماكه عشقتون بوده عزيزم حرف طلاق نزن حرفشونزن چه رسه بخاي بهش فك كني ازخداخواستش اينجوري سرعهدت با خداهستي ميخواي برات زندگي بدترازخودت و برات بگم تابدوني اين مسله طلاق نيس كه حرف طلاق بزني _ درمرحله اول كمكش كن كمك واقعي تشويقش كن تاعادت ما خانماغرزدن _ موفق باشي خواهرگلم ازطرف شيداازمشهد
105631
نام: فاطمه
شهر: گناه
تاریخ: 2/23/2013 3:31:40 PM
کاربر مهمان
  سلام.خیلی دلم گرفته خیلی.نمیدونم با این سن کمی که دارم خدا چرا آزمایشاش برام سنگینه.اگه حرفامو اینجا مینویسم دوست دارم کمکم کنید.ایمیلمم گذاشتم.تو این دنیای فانی عشقم حضرت آقاست.دلمو به دیدن عکساو چهره نازش خوش کردم.
105630
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 2/23/2013 3:24:31 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام به تک تک دوستان خوبم



مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید .
از بوی عسل دهانش آب افتاد .
ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.
دست و پایش لیز می خورد و می افتاد .

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد :
ای مردم، من عسل می خواهم ، اگر یک جوانمرد پیدا شود
و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم .
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:
مبادا بروی کندو خیلی خطر دارد !!

مورچه گفت : بی خیالش باش ، من می دانم که چه باید کرد !!
بالدار گفت : آن جا نیش زنبور است .
مورچه گفت : من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.
بالدار گفت : عسل چسبناک است ، دست و پایت گیر می کند .
مورچه گفت : اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد !!!!

بالدار گفت : خودت می دانی ، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم ، سالدارم و تجربه دارم ، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود . و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی .
مورچه گفت : اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان ، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن .
من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید !!

بالدار گفت : ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند .
ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم .
مورچه گفت : پس بیهوده خودت را خسته نکن .
من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت .
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید :
یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد .

مگسی سر رسید و گفت :
بیچاره مورچه !! عسل می خواهی و حق داری ، من تو را به آرزویت می رسانم .
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت .
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت : به به ، چه سعادتی ، چه کندویی ، چه بویی ، چه عسلی، چه مزه یی ، خوشبختی از این بالاتر نمی شود .
چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند !!
مورچه قدری از این جا و آن جا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل ، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند .

مور را چون با عسل افتاد کار **** دست و پایش در عسل شد استوار
از تپیدن سست شد پیوند او **** دست و پا زد ، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت .
آن وقت فریاد زد:
عجب گیری افتادم ، بدبختی از این بدتر نمی شود .
ای مردم ، مرا نجات بدهید .
اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو دانه جو به او پاداش می دهم !!!!

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم **** تا از این درماندگی بیرون جهم

مورچه بالدار از سفر برمی گشت ، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت :
نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوس های زیادی مایه گرفتاری است .
این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش .
پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری .
مگس هم درد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد .


سخنی از برزگان : از مردم طماع راستی مجوی و از بی وصل وفا مخواه . ( غزالی )



در پناه خدا باشید .


یا حق

105629
نام: مریم
شهر: ایران
تاریخ: 2/23/2013 2:57:24 PM
کاربر مهمان
  راستین عزیز بخدا اینطوری نیست من حتی از جونم واسش مایه گذاشتم طلاقم آخرین راه بود واسم ولی همش فکر میکنم چرا خدا هر چی بدبیاری بود واسه ما خواست چرا نمیتونیم زندگی مشترکمونو شروع کنیم بعضی وقتها به این فکر میکنم شاید نباید ما دوتا باهم باشیم که انقدر بدبیاری و بدبختی داره میریزه رو سرمون وگرنه نمیدونید چقدر گریه کردمو دعا کردم خدایا کاراشو درست کن ما همدیگرو دوست داریم دلم میخواد باهم زندگی کنیم ولی از بدم بدتر شد
105628
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 2/23/2013 2:30:18 PM
کاربر مهمان
  سلام مریم خانم از تهران من نمیدونم جوونای ما تا تقی به توقی میخوره اولین و راحت ترین راه رو طلاق میبینن؟بابا جان مگه نمیگی همسرت دوست داره تو دوستش داری خب با کم و زیادش کنار بیا مگه نمیگی بدشانسی اورده خواهرمی ولی ببخشیدا ما دخترا شوهرامونو فقط واسه خوشی و تفریح میخوایم من هنوز مجردم از دلت و از مشکلاتت خبر ندارم ولی طلاق راه حلش نیست اگه بداخلاق بود معتاد بود دائم الخمر بود خب میشد به طلاق فکر کرد ولی شما که میگی اون تو همه چی نمره ش بیسته.خواهر گلم اگه راه داره بساز بخدا تو این مملکت همه بدهکارو بدشانسن.راستی بخدا قصدم فقط راهنمایی و کمک بود ولی از اینکه دخترا اول طلاقو انتخاب میکنن اعصابم خورد میشه.ببخشید.
105627
نام: شهید باکری
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/23/2013 2:25:10 PM
کاربر مهمان
  سلام....
105626
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 2/23/2013 2:21:53 PM
کاربر مهمان
  از غــم عشــق تو سوزيــم و ولـــي منتظـــريم

ديـــده بر راه تو دوزيـــم و ولــي منتظـــريم

شكــوه را بيــن كه شـده همــدم هر لحظــه ما

به اميــــد تو هنوزيـــم و ولــــي منتظـــريم

دل كـــــــه آرام نگيـــــرد چــــو نبيــــند رخ تــــو
در پي ات درشب و روزيـم و ولـي منتظـريم

عط‌‌ـــش وصــل تـــو از ساغـــــر دل مي ريــزد

جرعـه نوشيـم و بسوزيم ولـــي منتظــريم

شعلـــه يـــاد تو را هــر نفســي در شــب و روز

در دل خـــود بفروزيــــم و ولـــي منتظــريم

در ســــراب رخ زيبــاي تــو از فاصلـــــه هـــا

همچـو گرمــاي تموزيــم و ولــي منتظــريم

105625
نام: گم کرده راه مقصود
شهر:
تاریخ: 2/23/2013 2:19:40 PM
کاربر مهمان
  به نام الله
سلام آقا سید مرتضی عزیز.خوب دارید اون بالا بالاها با خدا و ایمه حال میکنیدا!البته حقتونم هست!آقا مرتضی خیلی دعام کن خیلی.سیدجان تو رو به حق جده ات فاطمه زهرا واسه عاقبت به خیریم دعا کن.خیلی دلم گرفته اول از خودم بعدم از آدمایی که هیجوقت منو واسه خودم نخواستن...دلم تنگ آقا امام رضاست وقتی تو مسابقه غدیر حوزه اسمم واسه مشهد در اومد کلی ذوق کردم و حوزه رو با جیغ ودادام گذاشتم رو سرم و چقد ذوق کردم که آقا بهم عنایت داشته و دعوتم کرده اما خودت که در جریانی این شوق من واسه زیارت آقا تبدیل شد به یه حسرت و اقا لطف فرمودند نطلبیدن یعنی بلیط جور نشد خلاصه ذوق شاعریمون تحریک شد تا واسه اقا بگیم:
داغی به دل نهاده دوست که زین داغ تا ابد
جانم بسوزد و جز وصل او دوا نکند...
دعام کن سید تو را جان فاطمه(س) مادرت دعام کن.
دوست دارم هم شمارو هم همه رفقای اسمونیمو گهگاهی نگاهی به رفقای زمینیتون بکنید...یاعلی سید یا علی
105624
نام: مریم
شهر: ایران
تاریخ: 2/23/2013 1:27:25 PM
کاربر مهمان
  فاطمه عزیزم پسره خوبیه ولی مشکلی که داره اهل کار کردنو زحمت کشیدن نیست بدهی داره فقط بخاطر ندونم کاری کلی بدهی بالا آورده فکر میکنم نمیتونم تو زندگی آینده بهش تکیه کنم اصلا به فکر آینده نیست ولی از هر لحاظ دیگه که فکرشو بکنی نمرش بیسته
105623
نام: شهید امیر کبیر
شهر: وطن
تاریخ: 2/23/2013 1:23:54 PM
کاربر مهمان
  شگفتا‏!نام فکر هم آمد‏(فکر بسته‏) نمیدانیم فکر بسته چه بود وچیست
شگفتا‏!حقیقت را دروغ و ناراستی را راست پنداشته اند
وای بر ما بدین حرف باید گریه ها تا فغان کرد
شگفتا‏!آنانی که نان شب ندارند زندگی برایشان یعنی قرصی نان
کاش بدانید غم نان یعنی چه
<<ابتدا <قبلی 10569 10568 10567 10566 10565 10564 10563 10562 10561 10560 10559 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved