شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
105392
نام: رها
شهر: تبریز
تاریخ: 2/20/2013 10:03:09 AM
کاربر مهمان
  دیوانه وار رفت تمام جوانیش /عطری عجیب داشت باشهدا زندگانیش...
105391
نام: يكي از خودتون
شهر: باغملك
تاریخ: 2/20/2013 9:47:38 AM
کاربر مهمان
  هر چي فكر ميكنم نميدونم كي هستي ميشه خودتو بيشتر معرفي كني؟
105390
نام: مهناز
شهر: سمیرم
تاریخ: 2/20/2013 9:02:55 AM
کاربر مهمان
  خیلی دلم تنگ است شاید با آمدنت از دلتنگی بدر آیم
105389
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/20/2013 8:38:06 AM
کاربر مهمان
  شهید حاج محمد جوکار
شهید محمّد جوکار
نام پدر: امیر
تولّد : 1364/12/02 - شیراز
شهادت : 1387/1/24 - حسینیه سیّد الشهدا

از این به بعد زندگی شهدارو می گم
105388
نام: گل یاس
شهر: غریب
تاریخ: 2/20/2013 8:34:30 AM
کاربر مهمان
  سلام آقاسیف الدوله یه خواب دیدم میشه برام تعبیر کنید:
خواب دیدم من وچند نفر دیگه رفتیم خونه خدا البته خونه خدا خیلی قدیمی بود مثل روزایی که تازه حضرت ابراهیم ساخته بوددیوار کوچکی بود توش هم خاک بودبه خاکها دست میزدم اونجا نماز خوندم بعد باید از غار بازیکی بالا میرفتیم اونقدر باریک که هیچ چیز نمیشد همراه برد برا نماز به جای اول برگشتیم یکی بهم ظلم کرد پولم رو برداشت وقتی اومدم وضو بگیرم معجزه ای شد دوتادستام پر طلا شد دلم نمیخواس از خواب بیدار بشم چون خونه خدا بودم توراخدا برام تعبیرش کن تشکر
یه سوال:

ببخشید اگه نماز شب بلند بخونیم اشکال داره؟
105387
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/20/2013 8:33:18 AM
کاربر مهمان
  لبیک یا خامنه ای
.......
می خوام ازاین به بعد از شهدای کانون بگم

شهید محمد حوکار:
با مرام...
چند وقت پیش تو ارتش یه نمایشگاه برای شهدای کانون زدیم
یکی از ارتشیا اومد و داشت عکسا رو میدید یهو دیدیم زد زیر گریه
برام خیلی عجیب بود که یه ارتشی با اون ابهت اینجوری گریه میکنه
گریه اش که آروم شد به من که تو نمایشگاه بودم گفت:
محمد دوستم بود یه دوست قدیمی
تا حالا این عکسشو ندیده بودم(همون عکسی که تو کفن هستن)
گفتم از شهید برامون بگو
گفت:
هیچ وقت تو عمرم از محمد ادم با معرفت تری ندیده بودم
قبلا همسایه بودیم چند سالی بود که خونمونو عوض کرده بودیم ولی هر چند وقت یه بار به محمد سر میزدم
میگفت:
محمد داخل یه مکانیکی کار میکرد کارشم خیلی خوب بود
یه بار یه مشکل برا ماشین من پیش اومد بردمش پیش محمد ، محمد درستش کرد و هنوز که هنوزه خراب نشده
یادمه همیشه از چند دقیقه قبل از اذون سریع دستاشو میشست(چون دستاش روغنی بودن و شستنش طول میکشید)و همیشه برا نماز اول وقت میرفت مسجد
من همیشه فکر میکردم اینایی که اینطوری از شهدا تعریف میکنن مبالغه میکنن ولی حالا که محمد شهید شده واقعا نمیدونم چه جوری حالاتشو بگم
محمد واقعا گل بود و هیچ وقت نمیشه تعریفش کرد
105386
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/20/2013 8:26:14 AM
کاربر مهمان
 
راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان پزشک پرسیدم شما چطور می فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می کنیم و یک قاشق چایخورى، یکفنجان و یک سطل جلوى بیمار می گذاریم
و از او می خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ تر است.

روان پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می دارد... شمامی خواهید تخت تان کنار پنجره باشد؟


راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست
در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق
هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی
همه راه حل ها همیشه در تیر رس نگاه نیست
105385
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/20/2013 8:24:09 AM
کاربر مهمان
  لبیک یا خامنه ای
حجابت را محکم نگه دار...
نگاه نکن که اگر حجاب و فکر درست داشته باشی مسخره ات میکنند
آنها شیطان هستند.
شما به حضرت زهرا سلام الله علیها نگاه کن که چگونه زیست و خودش را حفظ کرد.
وصیت نامه شهید سیدمحمدناصرعلوی

به خواهرش
105384
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/20/2013 8:07:39 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه دوستان خوبم
تو این روز زیبا بهترین ها رو براتون آرزومندم
------------------------------------------------
سلام ویژه ای دارم خدمت خواهر عزیزم نردبانی به سوی خدا
عزیز دلم حیلی خیلی دعامون کن
من بارها به واسطه صلوات های شما حاجت روا شدم انقدر برای دوستام تعریف کردم همه مشتاق شدن.خداروشکر خیلی ازونا الان از بزرگواران حرف دلی هستند.البته خدارو شاکرم که به واسطه خوبی ای شما منه سراپا تقصیر رو هم در جمع خوبان قرار داده تا به واسطه شما عزیزان هدایت شم.

ممنون میشم اگه به اسم دوستم لطف کنی 50 دسته گل ثبت کنی
امیدوارم به خواسته قلبیش برسه.
------------------------------------------------
جامانده از راه خدا ، سلام
بزرگوار هر وقت اسمتون رو میبینم لرزه به تنم میفته
اسمتون فوق العاده است
باعث میشید به خودم بیامو ببینم در برابر عظمت و بزرگی خدای خودم با این همه بخشش و کرم و بزرگواریش چقدر پست و حقیرم.چقدر روسیاهم
خدای بزرگی دارم و نالان از مشکلات کوچیک زندگیمم
همیشه دعاتون میکنم
امیدوارم بنده سربلند خدا باشی
خدا قوت
------------------------------------------------
برادر ارجمند جناب آقای کیوان رونما
با سلام و تحیات الهی
بزرگوار امیدوارم با قرائت بیانیه و دفاعیه از بنده رفع اتهام شده باشه

------------------------------------------------
حاج آقا ممنون میشم اگه برامون از تهمت ناروا چند تا پیام و حدیث و روایت بذارید.
اینجوری یه طرفه به قاضی نمیریم که راضی هم برگردیم.(به قاضی رفتن اون هم با شک و بدون مدرک و مستندات و فقط از روی حدس و گمان)
------------------------------------------------
ایام به کامتون
زندگیتون پر از یاد خدا
التماس دعا
105383
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/20/2013 7:51:30 AM
کاربر مهمان
  مجبتی می گفت: " فدای مادرم بشوم.

مادرم زهرا(س) که آن نانجیبان، پهلویش را شکستند و بازویش را.

هوا تاریک بود، وقتی گلوله خوردم، حس غریبی از همه یازهراهایی که گفته بودم ریخت توی دلم.

تیرخورد به پهلویم، یاد پهلوی مادرم فاطمه (س) بودم . . .

حس کردم دستم قطع شده. پهلویم را درد شدیدی پیچیده بود. شدت گلوله استخوان را خرد کرده و دستم را پیدا نمی کردم.

چرخیده بود بالای سرم. آرام بر گرداندم.

و یاد مادرم بودم که چه کشید در آن غربت و تنهایی . . . "



شهید سید مجتبی علمدار
<<ابتدا <قبلی 10545 10544 10543 10542 10541 10540 10539 10538 10537 10536 10535 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved