اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| | هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
| 105372 |
نام:
توبه کننده
شهر:
ورامین
تاریخ:
2/19/2013 10:54:44 PM
کاربر مهمان
|
به گوش خدا برسانید،
آدم این حوا ماه هاست که رفته است!
این حوای تنها را برگرداند پیش خودش...
بهشتش را نمیخواهم...به جهنمش هم راضیم...
هرجایی باشد بجز این دنیا،
اینجا زیادی بوی آدم گرفته. . .
|
|
| 105371 |
نام:
نردبانی سوی خدا
شهر:
شهر خدا
تاریخ:
2/19/2013 10:47:36 PM
کاربر مهمان
|
لبیک یه خامنه ای
پروردگارم
آینده برای من مبهم است و پنهان
فرداها همیشه برایم شگرف و شگفتند
من ناتوان از دیدن راهم
تو راه را می دانی و می بینی
و من تو را می بینم...
عظمتت را...
رحمتت را...
بخشایشت را...
فرداهایم را روشنایی بخش...
امین یا رب العالمین
|
|
| 105370 |
نام:
نردبانی سوی خدا
شهر:
شهرخدا
تاریخ:
2/19/2013 10:44:51 PM
کاربر مهمان
|
پسر كوچكي، روزي هنگام راه رفتن در خيابان، سكه اي يك سنتي پيدا كرد.
او از پيدا كردن اين پول ، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق زده شد.
اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.
او در مدت زندگيش، ۲۹۶ سكه ۱ سنتي، ۴۸ سكه ۵ سنتي، ۱۹ سكه ۱۰سنتي، ۱۶ سكه ۲۵ سنتي، ۲ سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك دلاري پيدا كرد. يعني در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت .
در برابر به دست آوردن اين ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زيبايي دل انگيز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشيد ، درخشش ۱۵۷ رنگين كمان و منظره درختان افرا در سرماي پاييز را از دست داد . او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمان ها در حال ي كه از شكلي به شكلي ديگر در مي آمدند، نديد . پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئي از خاطرات او نشد.!!!
|
|
| 105369 |
نام:
زهرا
شهر:
ايلام
تاریخ:
2/19/2013 10:40:03 PM
کاربر مهمان
|
***مهدي جان***
توکشتي نجات کائناتي*
تو حلال جميع مشکلاتي*
چه خواهد شد به اين دلداده ي خويش*
نمايي گاهگاهي التفاتي*
يا صاحب زمان محتاج يک نگاهت هستم...
|
|
| 105368 |
نام:
شيدا
شهر:
مشهد
تاریخ:
2/19/2013 10:32:29 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان
خوبين حرف دلي هاي خوب؟ ايشاله خدابه هممون صبربده _ بچه هابعضي وقتاحس ميكنم اطرافيانم رفتاراي بچه گانه اي دارن فكراشون كوچيكه نمونه اش پدر شوهرم خيلي خاله زن هست بچه هاچندوقته پيش اومدم توسايت بچه هاداشتن سوگيري ميكردن به حساب خودشون دفاع ميكردن اينجانيازي به بازخواست كردن بقيه نيس اينجالازم نيس يكي عليه بقيه بشه يكي حرف خلاف حرف بقيه بزنه همه جبهه گيري كنيم بنظرم يه لحظه اگه كنارخودمون احساس كنيم احساس نه واقعا خداروكنارمون داشته باشيم باحرفامون بقيه روناراحت نخاهيم كرد
كامنتاي بعضي از دوستان روخوندم گويا از زندگيشون راضي نيستن وعشق قبلي داشتن عين خودم من ازوقتي اومدم سايت ديدموتغيردادم باحرفاي دوستام ازجمله دلشكسته ازغريب رابطه موبا شوهرم تغيردادم بچه هاخانماي گل شمابايداول عشق قبلي تونوفراموش كنيد و همسرتونوقبولش كنيد من شرايط شمارو داشتم نگيدنميشه كه بخداميشه چون خودتون نميخاين نميشه
اگه گستاخ بودم شرمنده تونم
|
|
| 105367 |
نام:
نردبانی سوی خدا
شهر:
شهرخدا
تاریخ:
2/19/2013 10:01:19 PM
کاربر مهمان
|
عشق
در یک جزیرهء سر سبز و خرم تمامی صفات نیکو و پلید انسان با هم زندگی می کردند صفاتی چون: دانایی غرور ثروت شهوت عشق و ... .در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود
و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد آن محبت بود.عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد. به دورو بر خود نگاه کرد ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است.عشق نا امیدانه به اطراف نگریست غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم.آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمی شنید تا اینکه شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت
چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی.
عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است.عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت
زمان آری فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کند
|
|
| 105366 |
نام:
وحید نقوسان تفرشی
شهر:
تهران
تاریخ:
2/19/2013 9:51:32 PM
کاربر مهمان
|
تقدیم به ساحت مولای عاشقان حضرت مهدی (عج)
دل شیدا
چشم انتظاری تا به کی ، آن لحظه موعود کی ؟
مجنون شدم از هجر او ، دیوانه می خواهد مرا
ای دل شدم شیدای او ، سر گشته در سودای او
بی "خود " شدم در عشق او ، بیگانه می خواهد مرا
حیران و سر گردان شدم ، آواره از سامان شدم
کان خسرو کون و مکان ، بی خانه می خواهد مرا
افتان و خیزان می روم ، با می پرستان می روم
تبدار و عطشان "می" اش ، مستانه می خواهد مرا
حیلت رها کردم دگر ، ای آتش اندوهم نگر
گویا که شمع انجمن ، پروانه می خواهد مرا
بیدار از سوز "نی "اش ، هشیار گشتم از "می"اش
زیرا که آن شمس زمان ، فرزانه می خواهد مرا
وحید نقوسان تفرشی
|
|
| 105365 |
نام:
کیوان رونما
شهر:
منوجان
تاریخ:
2/19/2013 8:00:47 PM
کاربر مهمان
|
یا صاحب الزمان:
لاله دیدم روی زیبای توأم آمد بیاد
|
|
| 105364 |
نام:
کیوان رونما
شهر:
منوجان
تاریخ:
2/19/2013 7:51:01 PM
کاربر مهمان
|
ای کوچه ها طوفان بیاید کاش/شن باد خون افشان بیاید کاش/وقتی کرامت نیست در چشمی/أقا محمد خان بیاید کاش/
......
|
|
| 105363 |
نام:
محتاج
شهر:
گناه
تاریخ:
2/19/2013 7:43:47 PM
کاربر مهمان
|
برام دعا کنید خیلی زود ازدواج کنم تا گناه نکنم فقط دعا کنید
|
|
