شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
104982
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/14/2013 3:23:18 PM
کاربر مهمان
 
آیت الله سید صادق شیرازی :
يكى از دوستان مى‏گفت: زمانى كه آية اللَّه العظمى بروجردى قدس سره به قم آمدند و مرجعيت را عهده‏دار شدند، شخص با نفوذى نسبت به ايشان اهانت زشتى كرد و نسبت ناروايى داد.

آقاى بروجردى قدس سره هيچ واكنشى نشان نداد، ولى طرف مقابل با اين كار خود موقعيت اجتماعى بالايش را از دست داد و كارش به جايى رسيد كه در مدت كوتاهى خانه‏نشين شد و حتى دوستانش از او كناره گرفتند و اين كار برايش بسيار گران تمام شد.
آن شخص به ناچار خدمت آية اللَّه گلپايگانى قدس سره رسيد و از ايشان خواست وساطت كند تا بتواند خدمت آقاى بروجردى قدس سره برسد و معذرت بخواهد.
آقاى گلپايگانى قدس سره يكى از نزديكان آقاى بروجردى به نام سيد مصطفى خوانسارى را - كه تا چند سال پيش زنده بود - ديد و به ايشان گفت: از قول من به آقا بگوييد: فلان شخص كه مرتكب آن خطا شده بود، پشيمان است. اجازه دهيد خدمت‏تان برسد و دست‏تان را ببوسد و توبه كند.
آقاى بروجردى قدس سره در آن هنگام موقعيت فوق العاده‏اى در كل جهان داشت و مرجع عام شيعه بود. ايشان كم‏ترين احتياجى به آن شخص نداشت و انصافاً، بود و نبود آن آقا براى‏شان فرقى نمى‏كرد.
آقاى خوانسارى گفت: خدمت آقا عرض كردم: آقاى گلپايگانى خدمت‏تان سلام رساندند و گفتند: خوب است اگر اجازه دهيد فلانى خدمت‏تان برسد و دست‏تان را ببوسد و معذرت خواهى كند.
تا اين مطلب را به آقاى بروجردى گفتم فرمودند: ما به ديدنش مى‏رويم!
آقاى خوانسارى مى‏گفت: من كه توقع چنين سخنى را از آقا نداشتم غافل گير شدم. انتظار داشتم آقا بگويد: لازم نيست بيايد و خودم را آماده كرده بودم اصرار و تأكيد كنم و خواسته‏ام را تكرار كنم، ولى در كمال ناباورى من، ايشان از بنده خواستند وقتى بگيرم و به اتفاق به ديدن ايشان برويم.
«قلب طاهر هر چند پنهان و ناديدنى است، اما نمودهايى دارد كه از طهارت قلب صاحب آن حكايت مى‏كند، چرا كه برخى اعمال تنها از نهاد پاك و جان تابناك برمى خيزد. به راستى تا قلب انسان پاك نباشد چنين رفتارهايى از او سر نمى‏زند».
104981
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/14/2013 3:21:51 PM
کاربر مهمان
  ________________________________________
منم یه داستان از آخوند خراسانی می ذارم

آخوند خراسانی در کلاس درس نشسته بودند و طلبه ها دور ایشون بودند که مردی وارد می شه و دو کیسه پول و یه نامه به دست آخوند می ده
ایشون نامه را می خونند و هر دو کیسه را به فرد بر می گردانند اونم کیسه ها رو با خودش بر می داره و می ره بیرون

شاگرداها می پرسند چی شده، آخوند می گند بعضی وقتها انسان بعضی چیزها رو نمی دونه و در همین حال هم از دنیا می ره
شاگرها می پرسند اینم یکی ازا ون موارده؟
آخوند می فرمایند بله. شاگردها شروع می کنند به اصرار تا آخوند ماجرا را تعریف کنند
آخوند می گند این مرد برام نوشته چهارصد دینار پول خمسم را بهتون می دم ولی خواهش می کنم اجازه بدید دویست درهمش را بردارم چون جمعه عروسی دو تا پسرهامه و دویست درهم کم دارم. من ناراحتم که چرا نگفت همه پولو برگردون. منم بهش گفتم همه پول را بردار و برو خرج عروسی کن
شاگردها شروع می کنند به اعتراض که شما چرا این کارو کردید مگه نمی دونید شهریه ما مدت هاست عقب افتاده
آخوند کتاب رو بستند و شروع کردند به گریه کردن با صدای بلند. شاگرها ناراحت شدند وشروع به عذر خواهی کردند. آخوند گفتند من ناراحتم که شما اینقدر توحیدتون ضعیفه. من وقتی وارد اینجا شدم هیچ چیزی نداشتم و هیچ درآمدی هم نداشتم و کسی را نمی شناختم ولی الان خدا به من چه چیزهایی داده. بعد فرمودند اولین چیزی که یه طلبه باید یاد بگیره توحیده
104980
نام: ساجده
شهر: انتظار
تاریخ: 2/14/2013 1:50:25 PM
کاربر مهمان
  معلم انشاء به بچه ها میگه موضوع انشاء این دفعه اینه که: اگر مدیرعامل بودید چه میکردید؟
بعد میبینه همه تند و تند و با هیجان شروع کردند به نوشتن بجز یک نفر که نشسته و داره از پنجره بیرون رو تماشا می کنه!
معلم ازش میپرسه: چرا تو هیچی نمینویسی؟

بچه میگه: منتظرم تا منشی ام بیاد!
104979
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/14/2013 1:24:06 PM
کاربر مهمان
  ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּּּּּ ּ ּ ּ ּ \____________________
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ \¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ֹֹ\
ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ۞۞,ּּּ ּ ּ ּ\ یا امام خامنه ای ִ \
ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ ּ ּּ۞۞ـּ ּ ּ ּ\__________________̲̲/_̲
ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ\¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯
ּ ּ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ\
ּ ـ۞۞ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ـ۞۞ּ ּ \ּ ּ ּ ۞۞
ּ ۞۞ـּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ـ۞۞ּּ ּ \ּ ּ ּ ּ۞۞
ּ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ּ ּ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ֹֹֹֹ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\¯¯¯¯¯¯¯¯
ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ۞ִִ ִ ִ ִ ۞ִ۞ ִִִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ



سلام
من این رو قبلا هم گذاشته بودم اما چون خودم خیلی دوسش دارم مجدداً گذاشتم تا دوستای گلی که قبلا ندیده بودن ببینن و یه تلنگری باشه که یادمون نره لبیک هامون رو بلند تر بگیم


آقا شهاب گرامی و یا سمیرای عزیزم لطفا14 دسته گل صلوات برام ثبت کنید
104978
نام: صاحب سبک
شهر: aviny.com
تاریخ: 2/14/2013 1:21:36 PM
کاربر مهمان
  سلام.ساجده از انتظار{دقت کردی وقتی یکی بهت میگه: «اگه یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی؟»
نگران می شی، یاد تمام دروغا و کارای بدی که انجام دادی میفتی... متاهل شدید...زیادلو نده خواهر......
جان جوانیم فدای رهبرم _اگر کسی در بین شما شهدایی رو میشناسه که رشته ورزشیشون تیراندازی بوده ممنون میشم بهم معرفی کنه
اگه خواستید ایمیلمم میذارم برام بفرستید....زیادلونده ......ایمیلاتونو بفرستیدیا یه وبلاگ معرفی کنید داخل این صفحه میخواید به سیبل بزنید باتانک مرکاوا نیایید، http://eshrag.loxblog.com/cat/25/0
/%D8%AA%D9%81%D9%86%DA%AF%20%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C%20-%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%208%20(%D8%B1%D9%88%D8%
B4%20%D8%AA%D9%86%D8%B8%DB%8C%D9%85%20%D9%85%DA
%AF%D8%B3%DA%A9%20%D8%AA%D9%81%D9%86%DA%AF%20%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C).htm
104977
نام: ساجده
شهر: انتظار
تاریخ: 2/14/2013 1:03:21 PM
کاربر مهمان
  جواب نامت



سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن
هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن
واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره
بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره
عزيزم بگو ببينمكه چه رنگه روزگارت
خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت
سر تو مهربوني بذاري به روي شونم
تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره
چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره
نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون
چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون
بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي
تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي
مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته
رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه
اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه
من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد
حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني
من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني
يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم
از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم
يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد
اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده
اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده
تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز
سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه
بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه
هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه
مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من
مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من
مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته
من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته
اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم
ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم
آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن
من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه
سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه
تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س
تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س
بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن
104976
نام: ساجده
شهر: انتظار
تاریخ: 2/14/2013 1:02:42 PM
کاربر مهمان
  و بعد از رفتنت...
شبي از پشت يک تنهايي نمناک و باراني
تو را با لهجۀ گلهاي نيلوفر صدا کردم
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت
دعا کردم...
پس از يک جستجوي نقره اي در کوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي که در تنهاييم روييد، با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
"دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم..."
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حرير چشمهايم را
بروي اشکي از جنس غروب ساکت و نارنجي خورشيد وا کردم
نميدانم چرا رفتي...
نميدانم چرا...
شايد خطا کردم...
و تو بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي
نميدانم کجا... تا کي... براي چه...
ولي رفتي...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد
و بعد از رفتنت يک قلب باراني ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد
و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه بر ميداشت
تمام بالهايش غرق در انده غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران شد
و بعد از رفتن تو انگار کسي حس کرد
من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
کسي حس کرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد...
کسي فهميد نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنکه ميدانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد،
هنوز آشفته چشمان زيباي توام برگرد...!
ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اينهمه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
"تو هم در پاسخ اين بيوفاييها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم"
و من در حالتي مابين اشک و حسرت و ترديد-
کنار انتظاري که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل-
ميان غصه ام از جنس بغض کوچک يک ابر
نميدانم چرا؟ شايد به رسم عادت پروانگيمان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
104975
نام: شیعه
شهر: فقه،اصول،اخلاق
تاریخ: 2/14/2013 12:48:43 PM
کاربر مهمان
  *************************باعرض سلام خدمت حرف دلی ها و جناب امر به معروف از همتون راهنمایی میخواهم اگه ممکنه منو راهنمایی کنید چون در دو راهی موندم
*****************************من به پسری که آشنا و دوست بابام است***********************************
مستقیم بدون هیچ وقفه ای مراجعه شود به کتاب مطلع عشق،فصلهای اول ، وتماس با دفتر مرجع تقلید خود
104974
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/14/2013 12:46:45 PM
کاربر مهمان
  شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. او با خط بچگانه نوشته بود:

صورتحساب:

کوتاه کردن چمن باغچه ۵ دلار

مرتب کردن اتاق خوابم ۱ دلار

مراقبت از برادر کوچکم ۳ دلار

بیرون بردن سطل زباله ۲ دلار

نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم ۶ دلار

جمع بدهی شما به من: ۱۷ دلار



مادر که به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت:



بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ

بابت شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ

بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ

بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازیهایت، هیچ

و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.

وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت: مامان دوستت دارم.

آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده!
104973
نام: mohaddese
شهر: falavarjan
تاریخ: 2/14/2013 12:31:44 PM
کاربر مهمان
  خيلي دلم گرفته چندسال عاشقش شدم هربارميگم ديگه تموم فراموشش ميكنم ولي وقتي ميبينمش همه چيزيادم ميره ديگه خسته شدم ديگه نميتونم تاب وتوانم تموم شده كي جواب اين دل شكسته منوميده؟؟؟
<<ابتدا <قبلی 10504 10503 10502 10501 10500 10499 10498 10497 10496 10495 10494 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved