شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
104382
نام: بوی سیب
شهر: مطلع الفجر
تاریخ: 2/6/2013 3:28:32 PM
کاربر مهمان
  ***ماجرایی جالب از زبان محافظ رهبر انقلاب؛ کریسمس با آقا در خانه یک شهید ارمنی(قسمت سوم)

آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتي. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.

فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل كه بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرق می‌کند. سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهايت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.

حضرت آقا چايي و شيريني‌شان را خورد

رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند: مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.

دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خيلي تحسینشان کرد و با این‌ها كلي صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا این‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند. همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند...

ادامه دارد...
104381
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/6/2013 3:14:00 PM
کاربر مهمان
  ای حسین، دردمندم، دلشکسته‎ام، و احساس می کنم که جز تو
و راه تو داروئی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست ...
ای حسین!
درکربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش می‎کشیدی ، می‎بوسیدی
وداع می کردی، آیا ممکن است، هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلتم،
تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به
تو و به خدای تو سیراب کنی؟
شهید دکتر مصطفی چمران
104380
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/6/2013 3:13:52 PM
کاربر مهمان
  1. دلم خوش است كه آن گنبد طلايي هست

براي پر زدن از خود ، هنوز جايي هست

دلم خوش است كه در ظلمت و اسارت هم

دوباره روزنه اي رو به روشنايي هست

گره گره اگرم عقده بر دل است و زبان ...

دخيل بسته ام ، اينجا گره گشايي هست؟

غريبه ام ! و غريب اينكه پيش غربت ِتو

براي هر كه غريب ست آشنايي هست !

سلام هاي مرا ناشنيده پاسخ گفت

كسي كه با همه اش فاش ماجرايي هست

به آبرو ؟ به عمل دل خوشم ؟ نه! اما باز

دلم خوش است كه آن گنبد طلايي هست ...
104379
نام: شيدا
شهر: مشهد
تاریخ: 2/6/2013 3:12:29 PM
کاربر مهمان
  سميراجان
سلام خوبي برامن 5 دسته صلوات ثبت كن
104378
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/6/2013 3:11:41 PM
کاربر مهمان
  مسابقه قورباغه ها
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدند.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
و مسابقه شروع شد....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند.
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
" اوه,عجب کار مشکلی!!"
"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.."
یا:
"هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!"
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند...
جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!"
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف...
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....
این یکی نمی خواست منصرف بشه!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
و مشخص شد که ... برنده ی مسابقه کر بوده!!!
104377
نام: بوی سیب
شهر: مطلع الفجر
تاریخ: 2/6/2013 3:08:37 PM
کاربر مهمان
  ***ماجرایی جالب از زبان محافظ رهبر انقلاب؛کریسمس با آقا در خانه یک شهید ارمنی(قسمت دوم)

گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.

گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟

من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.

دخترها گفتند: چه شد؟

گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهمیدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.

- تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد

این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که بايد كنار در مي‌ايستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.

گفتم: بفرمایید.

گفت شما؟

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.

گفت: کس دیگری نیست؟

یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.

گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.

معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.

من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.

لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.

به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.

گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.

چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. يكي از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوش‌آمد گفت. بعد گفت كه مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم.

رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟


اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
104376
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/6/2013 3:08:11 PM
کاربر مهمان
  سلام به پرواز گرامی اززمین خاکی بله اختیار دارید همه مطالبا متعلق به همه هست میتونید استفاده کنید
..................
دوستان من خیلی دل نگرانم خیلی زیاد.دعا کنید دعاکنید
104375
نام: سرنوشت
شهر: بدنوشت
تاریخ: 2/6/2013 2:47:48 PM
کاربر مهمان
  اونک دوستش دارم خبرازش ندارم دارم رنج میکشم کارم شدہ انتظار
104374
نام: لیلی
شهر: شیراز
تاریخ: 2/6/2013 2:29:41 PM
کاربر مهمان
  امشب به یاد تک تک شبها دلم گرفت
در اضطراب کهنه غم ها دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب خیس ورق ها دلم گرفت
مترو که نیست خلوت سرد دلم ولی...
از ارتباط مردم دنیا دلم گرفت
یک رد پا که سهم من از بی نشانی است
از رد خون که مانده به هر جا دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرارمیکنم در آمدم از پا ....
دلم گرفت
تکرار میکنم این سطرهای کهنه را که خدایا دلم گرفت ...
104373
نام: دوست
شهر: م
تاریخ: 2/6/2013 2:20:13 PM
کاربر مهمان
  مقداد
فك نكن بهت توهين و بي احترامي كردم اصلا اينطور نيس توهينو شماكردي كه گفتي دشمن
كجاي قرآن گفته اهل سنت دشمن اند جز اينكه از وحدت و برادر مسلمان بودن حرف زده بنظرم خوبه پشت ايران پايبند بموني بااين طرز فك هيچوقت پيشرفت نخواهي كرد

بيشترتحقيق كن نه به وبلاگ اكتفاكني خنده داره درعين حال جالب _برات آرزوميكنم جز كسايي نباشي كه به برادرهمخونت بگي دشمن من علاقه ام به اينجااومدن ازبين رفت من شرم دارم برادر كسايي باشم كه به من خطاب دشمن بدن كاش دلاتون باخداباشه بدونيد خدا تو دلاي شكسته است خداروشكرتاحالاحاجت روابودم همون خدا منوبه بهترين موفقيتا رسونده _متاسفم
ايشاله هيچوقت بين شمانخواهم آمدهيچوقتم ازطرف من بخشيده نيستي برادر_دوستان ببخشيد.

******************************
مدیریت حرف دل

باسلام
در هیچ کجای صحبت های جناب مقداد لفظ دشمن برای اهل سنت بکار برده نشده است.
دشمن مشترک مسلمانان جهان، فرقه انگلیسی وهابیت است که تمام همّ و غمّ خود را صرف تفرقه افکنی بین اهل سنت و شیعیان می کند.
بنده شخصاً با برادران اهل سنت در سیستان، گلستان و گیلان و دیگر استان ها نشست و برخاست داشته ام و از نان و نمک آن ها خورده ام. یکی از درد دل های اصلی همه آنان چه حنفی و چه شافعی درباره تفرقه بوده و بعضاً از فعالیت های وهابیون در ایران شکایت داشته اند.
طبق نظر صریح رهبر معظم انقلاب اسلامی هرکسی(چه شیعه و چه سنی) که با صحبت هایش باعث تفرقه افکنی بین مسلمانان شود، (آگاهانه یا ناآگاهانه) به اسلام خیانت کرده است.

لذا از دوستان تقاضا می شود مباحثی که باعث اختلاف بین مذاهب می شود بیان نکنند و اگر هم بحث کارشنناسانه ای دارند باید در محیط دیگری صحبت کنند.

ومن الله التوفیق
<<ابتدا <قبلی 10444 10443 10442 10441 10440 10439 10438 10437 10436 10435 10434 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved